آقای من..
نامه ی عملم
سیاه است.. پر از خط خوردگی و مملوِ از مایه ی شرمندگی!!
اما میان همه اینها....
ریز و پراکنده، با قلم سفیدنوشته شده ..،
«اقرار به دوست داشتن امام زمانش کرده است!»
تاج سرمان
شرمنده ام که روی تو تر می شود ز اشک
بنده حقیر را به حرمت خوب ها.. ببخش
_
#امام_زمانعج
یه بزرگواری میگفت . .
مردم کوفه یه روزی هجدههزار نامه فرستادن برای امام حسین(ع) و ازش خواستن بره منجی بشه براشون!
این " اللّهم عجّل لولیک الفرج" هایی
که ما میگیم، حکم همون نامهها رو داره ؛
نکنه بشیم مثل مردم کوفه که امام زمانشون رو صدا زدن و تنهاش گذاشتن
اصلا حواسمون هست؟
شهادتامامحسین«ع»کربلا شلوغمیشه .
شهادتامیرالمؤمنین«ع»نجفشلوغمیشه .
شهادتامامرضا«ع» مشهدشلوغمیشه .
#شهادتامامحَسَنعامّا....🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
صحبتهای حاج مهدی رسولی در حسینیه معلی
اگر از مستکبرین عالم بپرسیم که دوست دارید اگر صبح چشم باز کنید چه کسی در عالم نباشد چه جوابی میدهند؟
#حاج_مهدی_رسولی
#محرم #حسینیه_معلی
۰[ @MAHDIRASEULI_IR ]۰
هدایت شده از 🕊️شهــید آࢪمــان علےوࢪدے🕊️
بسم رب الشهدا❤️
شما هم میتونید با شرکت در
مسابقه ی بزرگ آرمان عزیز
برنده ی هدایا و جوایز نفیس زیر بشید..
نیازی نیست کاری کنید فقط کافیه عضو کانال شهید آرمان علی وردی بشید و عکس رفیــ😍ــق شهیدتون رو به ادمین مسابقات به آیدی
@Hanifeh_2006
ارسال کنید🌹
هدایای بیشترین بازدید💫👇
(به ترتیب بیشترین بازدید از پست شما)
📌جایزه نفر اول:
۵۰۰هزار تومن وجه نقد +قاب عکس مجلل از شهید آرمان عزیز
📌جایزه نفر دوم:
تابلو فرش نفیس حرم امام علی (ع)
📌جایزه نفر سوم :
تابلو فرش نفیس حرم امام حسین (ع)
📌جایزه نفر چهارم:
تابلو فرش نفیس حرم حضرت عباس(ع)
📌جایزه نفر پنجم:
تابلو فرش نفیس حرم امام رضا (ع)
📌نفرات ششم و هفتم :
تندیس زیبای شهید آرمان عزیز و تبرکی از حرم امام رضا (ع)
کد:۴۵۰
ابتدا عضو کانال زیر بشید....👇🏻🌱
@shahidarmanaliverdiiii
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
📿🇮🇷
📿🇮🇷📿
📿🇮🇷📿🇮🇷
📿🇮🇷📿🇮🇷📿
📿🇮🇷📿🇮🇷📿🇮🇷
📿🇮🇷📿🇮🇷📿🇮🇷📿
بســــــــم الله رحــــــمان الرحیــــــــــــــم
#مدافعانحرم
#ازخالڪوبیتاشهـادت
_قسمت اول
یڪی از شهدای جوان دفاع از حریم اهل بیت (ع) است.
ڪه ماجرای تحول تا هادتش تنها ۴ماه به طول انجامید تا یڪی از شهدای نامی این جنگ باشد.
متولد ۳۰ مرداد ۱۳۶۹ و تڪ پسر خانواده است.
مجید از ڪودڪی دوست داشت برادر داشته باشد تا همبازی و شریڪ شیطنتهایش باشد؛
اما خدا در ۶ سالگی به او یڪ خواهر داد.
خانم قربانخانی درباره به دنیا آمدن «عطیه» خواهر ڪوچڪ مجید میگوید: «مجید خیلی داداش دوست داشت.
به بچههایی هم ڪه برادر داشتند خیلی حسودی میڪرد و میگفت چرا من برادر ندارم.
دختر دومم «عطیه» نهم مهرماه به دنیا آمد.
مجید نمیدانست دختر است و علیرضا صدایش میڪرد.
ما هم به خاطر مجید علیرضا صدایش میکردیم؛ اما نمیشد ڪه اسم پسر روی بچه بماند. شاید باورتان نشود.
مجید وقتی فهمید بچه دختر است.
دیگر مدرسه نرفت.
همیشه هم به شوخی میگفت «عطیه» تو را از پرورشگاه آوردند.
ولی خیلی باهم جور بودند حتی گاهی داداش صدایش میزد.
آخرش همڪلاس اول نخواند.
مجبور شدیم سال بعد دوباره او را ڪلاس اول بفرستیم.
بشدت به من وابسته بود.
طوری ڪه از اول دبستان تا پایان اول دبیرستان با او به مدرسه رفتم و در حیاط مینشستم تا درس بخواند؛ اما از سال بعد گفتم مجید من واقعاً خجالت میڪشم به مدرسه بیایم.
همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و نرفت؛ اما ذهنش خیلی خوب بود.
هیچ شمارهای درگوشی ذخیره نڪرده بود. شماره هرڪی را میخواست از حفظ میگرفت.»
شهیدآقای مجید قربانخانی
🕊📿
🕊📿🕊
🕊📿🕊📿
🕊📿🕊📿🕊
🕊📿🕊📿🕊📿
🕊📿🕊📿🕊📿🕊
#مدافعانحرم
#ازخالڪوبیتاشهـادت
قسمت دوم
مجید پسر شروشور محله است ڪه دوست دارد پلیس شود.
دوست دارد بیسیم داشته باشد.
دوست دارد قوی باشد تا هوای خانواده، محله و رفقایش را داشته باشد.
مادر مجید میگوید: «همیشه دوست داشت پلیس شود.
یڪ تابستان ڪلاس ڪاراته فرستادمش.
وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچهها را تڪهتڪه کرده است.
میگوید من ڪاراته میروم باید همهتان را بزنم.
عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا میرود پز داییهای بسیجیاش را می داد .
چون تفنگ و بیسیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود.
بعدها هم ڪه پایش به بسیج باز شد یڪی از دوستانش میگوید آنقدر عشق بیسیم بودڪه آخر یڪ بیسیم به مجید دادیم و گفتیم.
این را بگیر دست از سر ما بردار (خنده) در بسیج هم از شوخی و شیطنت دستبردار نبود.»
شهیدآقای مجید قربانخانی
📿🥀
📿🥀📿
📿🥀📿🥀📿
📿🥀📿🥀📿🥀
📿🥀📿🥀📿🥀📿
📿🥀📿🥀📿🥀📿🥀
#ازخالڪوبیتاشهـادت
#مدافعانحرم
قسمت ســوم
سربازی رفتنش هم مثل مدرسه رفتنش عجیب بود همه اهل خانه مجید را داداش صدا میڪنند.
پدر، مادر، خواهرها وقتی میخواهند از مجید بگویند پسوند «داداش» را با تمام حسرتشان به نام مجید میچسبانند و خاطراتش را مرور میڪنند.
خاطرات روزهایی ڪه باید دفترچه سربازی را پر میڪرد اما نمیخواست سربازی برود.
مادر داداش مجید داستان جالبی از روزهای سربازی مجید دارد: «با بدبختی مجید را به سربازی فرستادیم.
گفتم نمیشود ڪه سربازی نرود.
فرداڪه خواست ازدواج ڪند، حداقل سربازی رفته باشد.
وقتی دید دفترچه سربازی را گرفتهام.
گفت برای خودت گرفتهای!
من نمیروم.
با یڪ مصیبتی اطلاعاتش را از زبانش بیرون ڪشیدیم و فرستادیم؛ اما مجید واقعاً خوششانس بود.
از شانس خوبش سربازی افتاد ڪهریزڪ ڪه یڪی از آشناهایمان هم آنجا مسئول بود. مدرسه ڪم بود هرروز پادگان هم میرفتم.
مجید ڪه نبود ڪلاً بیقرار میشدم.
من حتی برای تولد مجید ڪیڪ تولد پادگان بردم.
انگار نه انگار که سربازی است.
آموزشی ڪه تمام شد دوباره نگران بودیم.
دوباره از شانس خوبش «پرند» افتاد ڪه به خانه نزدیڪ بود.
مجید هر جا میرفت همهچیز را روی سرش میگذاشت.
مهر تائید مرخصی آنجا را گیر آورده بود یڪ ڪپی از آن برای خودش گرفته بود پدرش هرروز ڪه مجید را پادگان میرساند وقتی یڪ دور میزد وبرمی گشت خانه میدید ڪه پوتینهای مجید دم خانه است شاڪی میشدڪه من خودم تو را رساندم پادگان تو چطور زودتر برگشتی.
مجید میخندید و میگفت: خب مرخصی رد ڪردم!»
شهید آقای مجید قربانخانی
#ازخالڪوبیتاشهـادت
#مدافعانحرم
قسمت چــهارم
تا میخواهیم برای مجید گریه ڪنیم، خندهمان میگیرد داداش مجید شیرینی خانه است.
شیرینی محله، حتی آوردن اسمش همه را میخنداند اشڪهایشان را خشڪ میڪند تا دوباره دورهم شیرینڪاریهای مجید را مرور ڪنند عطیه خواهر مجید درباره شوخطبعی مجید میگوید:«نبودن مجید خیلی سخت است؛ اما مجید ڪاری با ما ڪرده ڪه تا از دوری و نبودنش بغض میڪنیم و گریه میڪنیم یاد شیطنتها و شوخیهایش میافتیم و دوباره یڪدل سیر میخندیم.
مجید ڪارهای جدیاش هم خندهدار بود. از مجید فیلمی داریم ڪه همزمان ڪه با موبایلش بازی میڪند برای همرزمهایش ڪه هنوز زندهاند روضههای بعد از شهادتشان را میخواند همه یڪدل سیر میخندند و مجید برای همه روضه میخواند و شوخی میڪند؛ اما آخرش اعصابش به هم میریزد.
مجید شبها دیروقت میآمد وقتی میدید من خوابم محڪم با پشت دست روی پیشانی من میزد و بیدار میڪرد این شوخیها را با خودش همهجا هم میبرد.
مثلاً وقتی در ڪوچه دعوا میشد و میدید پلیس آمده.
لپ طرفین دعوا را میکشید.
لپ پلیس را هم میڪشید و غائله را ختم میڪرد.
یڪبار وقتی دید دعوا شده شیشه قلیانش را آورد و محڪم توی سرش خورد ڪرد همه ڪه نگاهش ڪردند خندید همین قصه را تمام ڪرد و دعوا تمام شد هرروز ڪه از ڪنار مغازهها رد میشد با همه شوخی میڪرد حالا ڪه نیست.
همه به ما میگویند هنوز چشمشان به ڪوچه است ڪه بیاید و یڪ تیڪهای بیندازد تا خستگیشان در برود.»
شهیداقای مجید قربانخانی
هدایت شده از «یــــارانِ مهدی زهرا عـــج»³¹³🇵🇸
#رمانوکتابهایکانال
کتابِ#سهدقیقهدرقیامت
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313/43
رمانِ#رایحہعـشق
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313/715
رمانِ#ازجهنمتابهشت
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313/1670
رمانِ#دمشـــق_شہرعشق
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313/5794
زندگی#شهیدحججی
به زبان همسر بزرگوار شهید
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313/8192
کتاب#راهوصال
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313/8382
رمان#عشقبهیکشرط
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313/8677
کتاب#بازگشت «تجربههاینزدیكبهمرگ»
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313/9395
کتاب#ازخالڪوبیتاشهـادت زندگیشهیدآقایقربانخانی
#مدافعانحرم
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313/9770
شهیدحاج قاسم سلیمانی میگفتند:
دنبالشهادتنروکهبهشنمیرسید
یهکاریکنید ...
شهادتدنبالتونباشه
#شهیدانه
#سردار_دلها
#ازخالڪوبیتاشهـادت
#مدافعانحرم
قسمت پـنـجـم
مجید قربانخانی
مجید سوزوڪی نیست
داستان مجید را بسیاری با «مجید سوزوڪی» اخراجیها مقایسه ڪردهاند.
پسر شروشور و لات مسلڪی ڪه پایش را به جبهه میگذارد و بهیڪباره متحول میشود؛
اما خواهر مجید میگوید مجید قربانخانی، مجید سوزوڪی نیست:
«بااینڪه خودش از مجید اخراجیها خوشش میآمد؛
اما نمیشود مجید ما را به مجید اخراجیها نسبت داد.
برای اینڪه مجید سوزوڪی به خاطر علاقه به یڪ دختر به جبهه رفت؛
اما مجید به عشق بیبی زینب همهچیز را بهیڪباره رها ڪرد و رفت.
از ڪار و ماشین تا محلهای ڪه روی حرف مجید حرف نمیزد.
مجید سوزوڪی اخراجیها مقبولیت نداشت؛ اما مجید ما خیلی محبوب بود.
ماشین مجید همیشه بدون هیچ قفل و دزدگیری دم در پارڪ بود.
هیچکس جرات این را نداشت که به ماشین او دست بزند.
همه میدانستند ماشین مجید است.
برای مجید همه احترام قائل بودند؛ اما او با همه اینها همهچیز را رها ڪرد و رفت.»
شهید آقای مجید قربانخانی
#مدافعانحرم
#ازخالڪوبیتاشهـادت
قسمت شـشـم
نصفهشبها مجبور میڪردڪلهپاچه بخوریم
مجید در هر چیزی مرام خاص خودش را دارد. حتی وقتی قهر میڪند و نمیخواهد شب را خانه بیاید. حتی وقتی نصفهشبها هوس میکند ڪل خانه را به ڪلهپاچه مهمان ڪند. حالا مجید نیست و تمام چیزهای عجیب و غیرمنتظره را با خود برده است مادر مجید میگوید: «معمولاً دیروقت میآمد؛ اما دلش نمیآمد چیزی را بدون ما بیرون بخورد. ساعت سه نصفهشب با یڪدست ڪامل ڪلهپاچه به خانه میآمد و همه را بهزور بیدار میڪرد و میگفت باید بخورید. من بیرون نخوردهام ڪه با شما بخورم. من هم خواب و خسته سفره پهن میڪردم و ڪلهپاچه را ڪه میخوردیم» ساناز خواهر بزرگتر مجید میگوید: «زمستانها همه در سرما ڪنار بخاری خوابیدهاند اما ما را نصفهشب بیدار میڪرد و میگفت بیدار شوید برایتان بستنی خریدهام و ما باید بستنی میخوردیم.» پدر مجید هم بعد از خالڪوبی دست مجید به او واکنش نشان میدهد و مجید شب را خانه نمیآید اما قهر ڪردن او هم مثل خودش عجیب است: «خالڪوبی برای ۶ ماه قبل از شهادت مجید است. میگفت پشیمان شدم؛ اما خوشش نمیآمد چند بار تڪرار ڪنی. میگفت چرا تڪرار میکنید یڪبار گفتید خجالت ڪشیدم. دیگر نگویید. وقتی هم از خانه قهر میڪرد شب غذایی را ڪه خودش میخورد دو پرس را برای خانه میفرستاد. چون دلش نمیآمد تنهایی بخورد.»
شهیدآقای مجید قربانخانی
آمدم ای شاه ، پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ای حرمَت ملجأ در ماندگان
دور مران از در و راهم بده
ای گل بیخار گلستان عشق
قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حریمت به مثَل کهرباست
شوق و سبکخیزی کاهم بد
تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمی جانسوز به آهم بده
لشگر شیطان به کمین من است
بیکسم ای، شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من
با نظری، یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند
نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطا خش همه عالمی
جملۀ حاجات مرا هم بده