eitaa logo
«یــــارانِ مهدی زهرا عـــج»³¹³🇵🇸
151 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
17 فایل
بسم‌الله‌رحمان‌الرحیم یوسف‌گمگشته‌باز‌آید‌به،کنعان‌... تشکیل کانال ١۴٠٢/٣/٢۵ https://harfeto.timefriend.net/17200424086309 کانال وقف‌حضرت‌ولی‌عصر‌عج‌‌امامان‌وشهدا _کپی؟حلالهِ‌فقط‌برای‌عاقبت‌بخیریمون‌دعاکنید ازبنر؟ خیر اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
پدرش امیرالمومنین علیه السلام به صورتش نگاه میکرد و می‌فرمود: ‹ ای دلیل گریه ی هر مومن › •بحارالانوار،ج۴۴ ‹
میگفت: امروز تو هیئت وسط روضه خونی، یه دختر سه ساله آوردن؛ چون همه داشتن گریه میکردن و لطمه میزدن روضه‌خون ازش پرسید: «از اینجا نمیترسی که؟!» گفت: «نه، عموم اینجا نشسته!» مجلس ریخت به هم حضرت_رقیه «س»
بیھودِه‌نگردیددراین‌شَھربه‌‌والله ! نزدیك‌ترین‌رآه‌به‌الله‌"حسـیـن‌"است . . ! شبتون به زیبایی نام حسین 🍃
حُسینَم«؏»! تو تَنهاٰ غَمي هَستی کِه آدَمیزآد بَرای بِه سینِه کِشیدَنَش مُشتآق اَست! 🫀⛓️
بین الحرمین یعنی‌چے!؟ ب:باز ی:یک ن:ندای عظیم ا:از ل:لبیڪ یآ ح:حسین ع ر:رسید ولی م:مهدے عج ی:یار ن:ندارد🙂💔 جمله:باز یک ندای عظیم از لبیک یا حسین(ع) رسید ولی مهدی(عج) یار ندارد.💔
استاد‌پناهیان‌میگہ: همیشہ‌به‌خودتون‌بگید‌ حضرت‌عباس‌(؏)‌نگام‌میڪنه... امام‌حسین‌(؏)‌نگام‌میڪنه... بعد‌خدا‌‌بهشون‌میگہ‌.. نگاه‌ڪنید‌بندمو‌چقد‌دلشڪستس‌... چقد‌دوستون‌داره‌... چقد‌دلخوش‌بہ‌یہ‌نیم‌نگاه... یہ‌نگاه‌بهش‌بُڪنین...💔🖐🏻 بعد‌خودشون‌دستتو‌میگیرن‌و‌از‌این حجم‌گناه‌میڪشنت‌بیرون💔🚶‍♂ قشنگه‌مگہ نہ؟!
عاشقی‌ گفت‌ آنچه‌ میخواهد دلِ تنگت‌ بگو با دلی‌ غم‌بار گفتم‌ کربلا‌، گفتم‌ حسین💔
بین الحرمین عجب صفایی دارد...💔
حب حسین علیه‌السلام ♥️
همه‌ی‌عالم‌جلوه‌ی‌عشق‌حسین‌(ع)‌است ....❣
مۍدونیدچیہ؟! میگن‌حضرت‌عباس‌نتونست‌بہ‌آرزوش‌برسہ، آب‌وبہ‌خیمہ‌برسونہ...💔 براےِهمین‌خداباب‌الحوائجش‌ڪرد ڪه‌بتونہ‌آروزےبقیہ‌روبرآورده‌ڪنه، بہ‌همین‌قشنگی..:)🥺❤️‍🩹
قول میدی اگه خوندی؛ تویکی ازگروه‌ها یــا کانالها که هستی کپی کنی؟🙂 اللهم!(: عجل!(: لولیک!(: الفرج!(: اگه پای قولت هستی کپی کن تا همه برا ظهور حضرت مهدی(ع)دعا کنن...🌱✨ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
به نام خدا و به یاد خدا
ولي ما ، بدون گریه برای سیدالشـُھدا«ع» نمي‌ تونیم ، زنده بمونیم .
اَسیر‌شُده‌بود‌۱۵‌سال‌بیشتَـر‌نَداشت سَر‌ھنگ‌عراقۍ‌اومدیَقشو‌گِرفت‌ڪشیدش‌بـٰالا‌و‌گفت: تو‌اینجـٰا‌چِڪار‌مۍڪنـے؟! حَرفـےنمیزد‌ند. سَرھنگ‌عراقـےگفت:جواب‌بِده! گفتند:وِلم‌ڪن‌تا‌بگم‌! وِلـش‌ڪرد خَم‌شُد‌روۍ‌خـٰاڪ‌و‌یِڪ‌مشت‌خـٰاڪ‌بَرداشت‌آورد‌و‌گفـت: اینجـٰا‌خاڪ‌مَنـہ‌توبگو‌ڪہ‌اینجا‌چِڪار‌مۍڪنـے؟! سَرھنگ‌عراقـےخُشڪش‌زَده‌بود.. -خـاطرات‌شھدا! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @yaran_mehdizahra313 کانال در شاد @BDA_KHShomali
نه تنها زینب«س» از دین یاوری کرد به همت کاروان را رهبری کرد به دوران اسارت با یتیمان نوازشها به مهر مادری کرد @yaran_mehdizahra313 @BDA_KHShomali
قسمت نــهـم وقتی رفت تمام جیب‌هایش را خالی می‌ڪند «مدافعان برای پول می‌روند» این تڪراری‌ترین جمله این روزهاست ڪه مجید را بارها آزار داده است. بارها آزاردیده است وقتی گفته‌اند ۷۰ میلیون توی حسابش ریخته‌اند و در گوش خانواده‌اش خوانده‌اند که مجید به خاطر پول می‌رود. پدر مجید می‌گویند: «آن‌قدر آشنا و غریبه به ما گفتند ڪه برای مجید پول ریخته‌اند ڪه این‌طور تلاش می‌ڪند. باورمان شده بود. یڪ روز سند مغازه را به مجید دادم. گفتم این سند را بگیر، اگر فروختی همه پولش برای خودت. هر کاری می‌خواهی بڪن. حتی اگر می‌خواهی سند خانه را هم می‌دهم. تو را به خدا به خاطر پول نرو. مجید خیلی عصبانی می‌شود و بارها پایش را به زمین می‌ڪوبد و فریاد می‌گوید: «به خدا اگر خود خدا هم بیاید و بگوید نرو من بازهم می‌روم. من خیلی به هم‌ریختم.» مجید تصمیمش را گرفته است. یڪ روز بی‌قید به تمام حرف‌هایی ڪه پشت سرش می‌زنند. ڪارت‌های بانکی‌اش را روی میز می‌گذارد و جیب‌هایش را خالی می‌ڪند. تا ثابت ڪند هیچ پولی در ڪار نیست و ثابت ڪند چیز دیگری است ڪه او را می‌ڪشاند. حالا تمام این رفتارها از پسر وابسته دیروز ڪه بدون مادرش حتی مدرسه نمی‌رفت خیلی عجیب است: «وقتی ڪارت‌هایش را گذاشت روی میز و رفت حدود ۵ میلیون تومان در حسابش بود. مجید داوطلبانه رفت و هیچ پولی نگرفت. حتی بعد از شهادتش هم خبری نشد. عید امسال با ۵ میلیونی ڪه در حسابش بود به‌عنوان عیدی از طرف مجید برای خواهرهایش طلا خریدم.» شهید آقای مجید قربانخانی
قسمت دهــــم از ترس اینڪه نگذاریم برود، بی خداحافظی رفت مجید روزهای آخر در جواب تمام سؤال‌های مادر تکرار می‌ڪند ڪه نمی‌رود؛ اما مادر مجید از ترس رفتن مجید از ڪنارش تڪان نمی‌خورد. حتی می‌ترسد که لباس‌هایش را بشوید: «روزهای آخر از ڪنارش تڪان نمی‌خوردم. می‌ترسیدم نا غافل برود. مجید هم وانمود می‌ڪرد ڪه نمی‌رود. لباس‌هایش را داده بود بشویم؛ اما من هر بار بهانه می‌آوردم و درمی‌رفتم. چند روزی بود که در لگن آب خیس بود. فکر می‌کردم اگر بشویم می‌رود. پنج‌شنبه و جمعه ڪه گذشت وقتی دیدم دوستانش رفتند و مجید نرفته گفتم لابد نمی‌رود. من در این چند سال زندگی یڪ‌بار خرید نرفتم؛ اما آن روز از ذوق اینڪه باهم صبحانه بخوریم رفتم تا نان تازه بخرم. ڪاری ڪه همیشه مجید انجام می‌داد و دوست داشت با من صبحانه بخورد. وقتی برگشتم دیدم چمدان و لباس‌هایش نیست. فهمیدم همه‌چیز را خیس پوشیده و رفته است. همیشه به حضرت زینب می‌گویم. مجید خیلی به من وابسته بود. طوری ڪه هیچ‌وقت جدا نمی‌شد. شما با مجید چه ڪردید ڪه آن‌قدر ساده‌دل ڪند؟ یڪی از دوستان مجید برایش عڪسی می‌فرستد ڪه در آن‌یڪ رزمنده ڪوله‌پشتی دارد و پیشانی مادرش را می‌بوسد. می‌گفت مجید مدام غصه می‌خوردڪه من این ڪار را انجام نداده‌ام.» مجید بی‌هوا می‌رود در خانه خواهرش و آنجا هم خداحافظی می‌ڪند. سرش را پایین می‌گیرد و اشڪ‌هایش را از چشم‌های خواهرش می‌دزدد بی‌آنڪه سرش را بچرخاند دست تڪان می‌دهد و می‌رود. مجید با پدرش هم بی‌هوا خداحافظی می‌ڪند و حالا جدی جدی راهی می‌شود. شهید آقای مجید قربانخانی