eitaa logo
«یــــارانِ مهدی زهرا عـــج»³¹³🇵🇸
154 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
17 فایل
بسم‌الله‌رحمان‌الرحیم یوسف‌گمگشته‌باز‌آید‌به،کنعان‌... تشکیل کانال ١۴٠٢/٣/٢۵ https://harfeto.timefriend.net/17200424086309 کانال وقف‌حضرت‌ولی‌عصر‌عج‌‌امامان‌وشهدا _کپی؟حلالهِ‌فقط‌برای‌عاقبت‌بخیریمون‌دعاکنید ازبنر؟ خیر اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
💂‍♀جوانے سر نماز براے در حضور خدا گریہ می کند.. 👥جوانے بخاطر اینکہ نامحرمش جوابش کرده گریہ مےکند.. 💂‍♀جوانے تا صبح میخواند و بہ تفکر میپردازد.. 👥جوانے نامہ را تا صبح نگاه میکند و تفکر میکند... 👸دخترے را محکم میگیرد تا باد شرمگینش نکند.. 🙍دخترے جلوے میرود تا دیگران بہ او بنگرند.. 💂جوانے کسے بهش فحش میده , ولی در جوابش میگوید : من ام.. 👤جوانے را بخاطر دیر آوردن غذا فحش میدهد.. 💂جوانے خونش در از دین بر زمین خون میریزد.. 👤جوانے سر مواد مخدر تیر میخورد و خون آلود میمیرد.. 💂جوانے میگزارد تا سنتے را زنده کند.. 👤جوانے میگیرد تا فتنہ اے را زنده کند.. 💂جوانے دست را میبوسد.. 👤جوانے دست روے بلند میکند.. 💂جوانے پیرش را کول میکند و بہ حج میبرد.. 👤جوانے را کول میکند و به خانه سالمندان میبرد.. 👌و پروردگارمﷻ می فرماید : هرگز اهل جهنم و اهل بهشت یکسان نیستند، اهل بهشت رستگارانند اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج ✨https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا‌] زندگی شهید_محسن_حججی جلسه و شهید حججی توی جلسه خواستگاری یک لحظه نگاهم کرد و معنادار گفت: "ببینید من توی زندگیم دارم مسیری رو طی می کنم که همه تو این دنیاست. می‌خواهم ببینم شما میتونید تو این مسیر کمکم کنید؟" گفتم: "چه مسیری? " گفت: "اول بعد هم ." جا خوردم. چند لحظه کردم. زبانم برای چند لحظه بند آمد. ادامه داد: "نگفتید. می تونید کمکم کنید؟" سرم را انداختم پایین و آرام گفتم: "بله." گفت: "پس مبارکه ان شاءلله." اینها حرف‌های ما بود حرفهای شب خواستگاری مان! ••••••• سر سفره عقد هم که نشستیم مدام توی گوشم میگفت: "زهرا خانوم، الان هر دعایی بکنیم که خدا اجابت میکنه. یادت نره یادت نره برای شهادتم دعا کنی. " آخر سر بهش گفتم: "چی میگی محسن? امشب بهترین شب زندگیمه. دارم به تو میرسم. بیام دعا کنم که شهید بشی?! مگه میتونم?! " اما او دست بردار نبود. آن شب آنقدر بهم گفت تا بلاخره دلم رضا داد. همان شب سر سفره عقد دعا کردم خدا نصیبش بکند! •••••• روز مان بود. بهش گفتم: "آقا محسن، حالا واسه چی امروز روزه گرفتی؟" . گفت: "می خواستم مشکلی تو کارمون پیش نیاد می خواستم راحت به هم برسیم. " چقدر این حرفش و این کارش آرامم کرد از هزار هم پیشم بهتر بود. ••••• یک روز پس از عقد مان من را برد نجف‌آباد،و بعد هم گلزار شهدای اصفهان. . سر قبر شهدایی که باهاشان بود من را به آنها معرفی می کرد و می گفت: "ایشان زهرا خانم هستند. خانوم‌من. ما تازه عقد کرده ایم و... " شروع می‌کرد با آنها حرف زدن. انگار که آنها باشند و روبه رویش نشسته باشند و به حرف هایش گوش بدهد.