eitaa logo
«یــــارانِ مهدی زهرا عـــج»³¹³🇵🇸
152 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
17 فایل
بسم‌الله‌رحمان‌الرحیم یوسف‌گمگشته‌باز‌آید‌به،کنعان‌... تشکیل کانال ١۴٠٢/٣/٢۵ https://harfeto.timefriend.net/17200424086309 کانال وقف‌حضرت‌ولی‌عصر‌عج‌‌امامان‌وشهدا _کپی؟حلالهِ‌فقط‌برای‌عاقبت‌بخیریمون‌دعاکنید ازبنر؟ خیر اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی به اندازه گودال ها رو کندم هر کدوم رو گذاشتم و اول مقدای کود و بعد خاک مخصوص شونو ریختم و گودال و پر کردم. اشغال و شکسته های گلدون ها رو جمع کردم و از سنگ های توی باغچه برداشتم و نظرم اطراف و دور تا دور باغچه چیدم تا نمای خاصی بگیره. با فکر حوض باز رفتم سراغ گوشی و چند تا ماهی و لاکپشت سفارش دادم با شن و گل های مصنوعی که برای زیبایه. به باغچه اب دادم و رفتم سراغ حوز. خیلی خیلی کثیف بود و رنگ زرد و قهوه ای گرفته بود. مایع ریختم و با اسکاچ بنده های حوز و تمیز کردم که رنگ فیروزه ای ش درخشید. چند بار اب ش کشیدم تا کثیف نباشه و ماهی ها و لاکپشت اسیب ببینن. وقتی کامل تمیز ش کردم شروع کردم به شستن حیاط و واقا نفس گیر بود چون خیلی کثیف بود . خاک چسبیده بود روی کاشی ها رو به زور تمیز می شد. بلاخره بعد از دوساعت شستن ش تمام شد. که صدای در اومد. چادرمو از روی بند برداشتم و سرم کردم . درو باز کردم و دیدم ماهی و سفارشات م رسیده اصلا یادم رفته بود. کنار حوز گذاشتن و به اینا هم دستمزد دادم. درو بستم و چادرمو تا کردم گذاشتم روی بند. اروم ماهی رو اومدم بگیرم که جست و از شیشه افتاد و لیز می خورد و نمی شد بگیرمش و از طرفی می ترسیدم با جون دادن ش گریه ام گرفت و با گریه و ترس بلاخره گرفتمش و انداختمش توی حوز. با نگرانی خم شدم و نگاه کردم وقتی دیدم داره شنا می کنه نفس راحتی کشیدم . رفتم و یه سبد اب کش اوردم ماهی های ریز و ریختم توش اب کثیف ریخت و فوری دویدم ماهی ها رو چپ کردم تو حوز. شن های رنگی رو هم اروم اروم ریختم و علف های تزعینی رو کاشتم بین شن ها. غذا شونو توی ظرف مخصوصی که سفارش داده بودم ریختم و زمان سنج داشت. هر نیم ساعت درش به طور خودکار باز می شد و یه مقدار معین غذا می ریخت توی حوز. خیلی ناز شده بود و اومدم برم که لاکپشت ها رو دیدم. کامل یادم رفته بود. واقا خیلی می ترسیدم چشامو بستم و دستمو کردم تو شیشه که گازم گرفت جیغی کردم و فوری دستمو اوردم بالا چون به دستم اویزون بود افتاد تو حوز. دست مو به سینه ام چسبوندم و از ترس قلبم تند تند می زد. دومی رو با ملاقه از پلاستیک در اوردم و انداختم تو حوز سومی رو هم همین طور. پلاستیک و شیشه ها رو برداشتم و نگاهی به اطراف انداختم مونده بود شیشه ها. برق شون انداختم و کارم تمام شده بود. خیلی خسته بودم و توی اتاق مهدی رفتم روی تخت ش دراز کشیدم و فوری خوابم برد.