eitaa logo
«یــــارانِ مهدی زهرا عـــج»³¹³🇵🇸
151 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
17 فایل
بسم‌الله‌رحمان‌الرحیم یوسف‌گمگشته‌باز‌آید‌به،کنعان‌... تشکیل کانال ١۴٠٢/٣/٢۵ https://harfeto.timefriend.net/17200424086309 کانال وقف‌حضرت‌ولی‌عصر‌عج‌‌امامان‌وشهدا _کپی؟حلالهِ‌فقط‌برای‌عاقبت‌بخیریمون‌دعاکنید ازبنر؟ خیر اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼 🌼 🌙 💖به روایت امیرحسین💖 یه مدت میشد که بیخیال اصرار های بی نتیجه شده بودم اما مامان بیخیال این قضیه ازدواج من نمیشد. 😕فکر میکرد هنوز میخوام برم و میخواست پابندم کنه.😣 بابا _امیر جان. مامانت رفته مسجد . میری دنبالش؟ میخوایم بریم کرج دیر میشه. _مسجد کجا؟ بابا_خیابون امیری _چشم . . وای حالا من چجوری برم تو قسمت زنونه اخه؟ ای خدا.😐 _خانوم خانوم ببخشید. اون خانومه_بله؟ _میشه خانوم ساجدی رو صدا کنید. اون خانوم_الان صداشون میکنم . _ممنون . بعد از چند دقیقه مامان اومد.   مامان_سلام مادر. وایسا خانم اکبری هم بیاد برسونیمش. _چشم.  مامان_میگما امیرحسین.این دختر خانوم سلطانی، عاطفه رو دیدی؟ _ مادر من شروع شد ؟ من قول دادم نرم شما هم قید زن گرفتن برای منو بزنید دیگه. 😕 مامان_ یعنی..... با اومدن یه دختر خانوم جوون حرف مامان ناتموم موند . اون دخترخانوم خطاب به من_سلام. و بعد خطاب به مامان _ ببخشید خانوم ساجدی. خانوم اکبری گفتن تشریف نمیارن.  مامان_باشه دخترم. ممنون😊 اون دخترخانوم_ با اجازه بدم _بريم مامان ؟ مامان_ماشالا ماشالا دیدی چه خانوم بود، عاطفه بود این. _ خدا برای خانوادش نگهش داره. بریم حالا؟😐 اما مامان ول کن نبود _ یعنی نمیخوای هیچوقت ازدواج کنی؟ _ الان نمیخوام  مادر من. الان😐 بعد راه افتادیم به سمت در خروجی مسجد. سرگرم صحبت با مامان بودم که یه دفعه یه چیزی خورد بهم.  برگشتم اون سمت.....  دیدم یه عالمه پرونده افتاده رو زمین و اونور تر هم یه خانوم چادری  که سرش پایین بود.  _خانوم خوبید؟ کنارش زانو زدم رو زمین. سرشو اورد بالا که جواب بده که یه دفعه نگاه 👀هردومون👀 تو نگاه هم قفل شد.  با دیدنش اون روز دوباره برای من تداعی شد، خدایا شکرت که حرف من باعث بدتر شدنش نشده. _ شما....شما..... اون خانوم_من متاسفم از قصد نبود. _نه برای اون نه.اشکالی نداره......یعنی..... تازه متوجه حالتمون شدم. سریع چشم ازش گرفتم و مشغول جمع کردن پرونده هاش شدم اول مخالفت کرد ولی من بی توجه به کارم ادامه دادم.  _کجا میخواید ببرید؟ اون خانوم _دستتون درد نکنه همین قدرهم زحمت کشیدید من خودم میبرم. _کجا ببرم؟ اون خانوم_خودم میبرم. _ای بابا. خواهر من اینا زیادن.من خودم میبرم دیگه. بگین کجا؟ اون خانوم_قسمت خواهران برگشتم که دیدم مامان داره با تعجب نگامون میکنه. _ الان میام. برگشتم داخل و پرونده هارو پشت در قسمت خانوما گذاشتم. اومدم برگردم که دوباره 👀چشم تو چشم👀 شدیم. سرشو انداخت پایین و گفت _ ممنونم لطف کردید. _خواهش میکنم وظیفه بود....... 💝💝💝💝💝 از عقل فتاده دل بی چاره در امروز با من تو چه کردی که چنین بی تب و تابم شعر از خانوم 👈افسانه صالحی 💝💝💝💝💝💝 🌼 🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 ✨https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313