_بیخیالهرلغتنامه؛بدان
عشقمعنایۍنداردجزحسینﷺ.
#محرم
enc_16912566248153071473433.mp3
2.4M
غمیکیحسینیکیخدایکی
کعبهشدیکیوکربلایکی...🖤
بانوی: حاج مهدی رسولی
#مداحی #محرم
✨https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
enc_16912663785328436048529.mp3
5.17M
خدانکنهآقامنونگاهنکنه
خدانکنهمنویهشبدعانکنه...💔
بانوای: حسین طاهری
#مداحی #محرم
✨https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
enc_16914200051248207253652.mp3
5.66M
مالتوامفقطدنبالتوام
فقطمحودیدنمحشرهرسالتوام...💔
بانوای: حاج محمود کریمی
#مداحی #محرم
✨https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
enc_16323386320390378733013.mp3
2.95M
بازهمدرکارخوددرکاردنیاماندهام...💔
بانوای: حنیف طاهری
#زمزمه #محرم #اربعین
✨https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
16015577081443834321059.mp3
11.37M
هَلِه بیکُم یا زِوّاری هَلِه بیکُم
خوشآمدیدایزائرانمنخوشآمدید...🖤
بانوای: باسم کربلایی
#مداحی #عربی #محرم #اربعین
✨https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
16006062986908396815795.mp3
14.83M
چیمیشدمنمتواربعینبینالحرمین
خستهوزخمیبیامبگمدخیلکیاحسین...🍂
بانوای: مجتبی رمضانی
#مداحی #محرم #اربعین
✨https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
بر من لباس نوکریم را کفن کنید ...
نوکر بهشت هم رود باز نوکر است .
••پیراهنخادمیشهیدبزرگوار••
آرمانعزیز⚘️🌿
"شهیدآرمانعلیوردی"
#امام_حسین #محرم
✨https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای کاش در کربلا بودم
ای کاش...!❤️🩹
#محرم
✨https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
یہبزرگیمیگفت:
"شڪنڪنوقتیبہیہشہـید
فڪرڪردی،چندلحظہقبلش،،
همونشهیدداشتہبہتوفکرمیکرده!"🌿
#شهیدانه
#محرم
#امام_حسین
✨https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
🥀📿
#محرم
#کربلا
اي سایہسار ظھر گرم بیترحم !
جز سایۀ دستان تو جایی نداریم
#کربلـا
#أَللّٰھُـمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَٱلْفَرَج
بسم الله القاصمـ الجبارین
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #هشتادونه
نمیدانستم چه خبری شنیده...
که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی #مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر میترسد تنهایم بگذارد...
همین که میتوانستم..
در سوریه بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود..
که نمیدانستم برادرم در گوشش چه میخواند...
در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد..
و دوباره در عزای پدر و مادرم به گریه افتادم...
که ابوالفضل در را باز کرد،..
چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم...
تنها یک روز بود مصطفی را ندیده و حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم...
که چشمم #به_زیر افتاد و بیصدا وارد شدم...
سکوت اتاق روی دلم سنگینی میکرد و ظاهراً حرف های ابوالفضل دل مصطفی را سنگین تر کرده بود..
که زیر ماسک اکسیژن، لبهایش بی حرکت مانده...
و همه احساسش از آسمان چشمان روشنش می بارید...روی گونه اش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانی اش پیدا بود..
قفسه سینه اش هم باندپیچی شده است که به سختی نفس میکشید...
زیر لب سالم کردم..
و او جانی به تنش نبود که با اشاره سر پاسخم را داد.. و خیره به خیسی چشمانم نگاهش از غصه آتش گرفت...
ابوالفضل با #صمیمیتی عجیب لب تختش نشست..
و انگار حرفهایشان را با هم زده بودند که نتیجه را شمرده اعلام کرد
_من از
ایشون خواستم بقیه مدت درمانشون رو تو خونه باشن!
سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و با مهربانی خبر داد
_الانم کارای ترخیصشون رو انجام میدم و میبریمشون داریا!
مصطفی در سکوت،...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا]
داستان زندگی #شهید_محسن_حججی
قسمت دهم
چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکاظمی.
آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها.
#موتور هوندایش را آتیش می کرد و از #نجف_آباد می کوبید می رفت تا اصفهان.
یک ساعت یک ساعت و خورده ای توی راه بودیم به #گلزار که میرسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.
دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد #سلام می داد.
بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر.
اول یک دل سیر #گریه میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست فکر میکرد محسن آمده سر قبر بابایش.
اصلا نمی فهمیدمش.
با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبره بیشتر #رفیق باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟
وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب میآمد انگار که بخواهد از حرم امامزادهای بیرون بیاید.
نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.
_______
مسئول #هیئت بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم #خادم این هیئت بشم. ممکنه؟"
سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمیکردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.
و #معنویت از توی صورتش میبارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود.
رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."
گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای #سنگین و #سخت رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای #پشت_صحنه. نمیخوام توی دید باشم." #اخلاص توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم.
ماه #محرم که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و میآمد اصفهان هیئت. ساعتها خدمت میکرد و #عرق می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت میکرد. کفش را جفت می کرد.
یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار میکرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش و خسته و کوفته راه می افتاد سمت نجف آباد.
تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."
نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید #سر داد!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°⛓°•
ناکام اونیه ک شهید نشه...
به کی قسمت بدم اقای کربلا؟
⛓¦↫ #امامحسینعلیهالسلام
⛓¦↫ #محرم
https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روضهخوانی مشترک حاج آقارسولی و حاجآقانریمانی در داغ مصیبت حضرت رقیه سلام الله علیها (برنامه حسینیه معلی، شب سوم #محرم )
«یــــارانِ مهدی زهرا عـــج»³¹³🇵🇸
به ماه ِ آسمون میگفت ، شمع ِ شبستون ِ منی ؛
یاد ِ عمو بخیر که تو ، مثل ِ عمو جون ِ منی🥀
‹ #محرم
@yaran_mehdizahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
صحبتهای حاج مهدی رسولی در حسینیه معلی
اگر از مستکبرین عالم بپرسیم که دوست دارید اگر صبح چشم باز کنید چه کسی در عالم نباشد چه جوابی میدهند؟
#حاج_مهدی_رسولی
#محرم #حسینیه_معلی
۰[ @MAHDIRASEULI_IR ]۰