eitaa logo
«یــــارانِ مهدی زهرا عـــج»³¹³🇵🇸
149 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
17 فایل
بسم‌الله‌رحمان‌الرحیم یوسف‌گمگشته‌باز‌آید‌به،کنعان‌... تشکیل کانال ١۴٠٢/٣/٢۵ https://harfeto.timefriend.net/17200424086309 کانال وقف‌حضرت‌ولی‌عصر‌عج‌‌امامان‌وشهدا _کپی؟حلالهِ‌فقط‌برای‌عاقبت‌بخیریمون‌دعاکنید ازبنر؟ خیر اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
«یــــارانِ مهدی زهرا عـــج»³¹³🇵🇸
بسم الله القاصمـ الجبارین 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۱۳۶ قلبم از وحشت به خودش می پیچید.. و آ
بسم الله القاصمـ الجبارین 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۱۳۷ پیراهن سپیدم همه از رنگ گل شده بود،.. کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال میگشت... اسلحه مصطفی کنارش مانده.. و نفسش هنوز برای می تپید که با نگاه نگرانش روی بدنم میگشت مبادا زخمی خورده باشم... گوشه پیشانی اش شکسته و کنار صورت و گونه اش پُر از خون شده بود... ابوالفضل از آتش این همه زخم در آغوشش پَرپَر میزند.. و او تنها با قطرات اشک، گونه های روشن و خونی اش را میبوسید... دیگر خونی به رگ های برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال شهادت سنگین میشد.. و دوباره پلک هایش را می گشود تا صورتم را ببیند.. و با همان چشم ها مثل همیشه به رویم میخندید... مستش کرده بود.. که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری میکرد،.. صورتش به میزد و لب های خشکش برای حرفی میلرزید.. و آخر که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست و سرش روی شانه رها شد... انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود.. که شیشه اشکم شکست و ضجه میزدم فقط یکبار دیگر نگاهم کند... شانه های مصطفی از گریه میلرزید و داغ دل من با گریه خنک نمیشد.. که با هر دو دستم.. پیراهن خونی ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را میبوسیدم.. و هر چه میبوسیدم عطشم بیشتر میشد که لب هایم روی صورتش ماند.. و نفسم از گریه رفت... مصطفی تقلّا میکرد.. دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم... که هر چه.. ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد