علیرضا پهلوی پسر دوم رضاشاه
و داستانی دربارهی فساد او؛
#بخش_اول
یه جوونی بهنام ناصر اتابکی این داستان رو تعریف میکنه و میگه؛
«من و ناهید -نامزدم- معمولا شبهای شنبه به گاردن پارتی کافه شهرداری میرفتیم. در یکی از شبهای شنبه، وقتی ما از کافه شهرداری خارج شدیم و خواستیم سوار ماشین سواری خود بشویم؛ جوانی بلندبالا و چشم و ابرو مشکی؛ پشت سر ما رسید. او شاهپور علیرضا پسر رضاشاه بود. من از ترس به شاهپور تعظیم کردم، شاهپور نیز سری تکان داد و سوار ماشین خود شد. من و ناهید هم سوار ماشین خودمان شدیم. ماشین شاهپور حرکت نکرد. من ناچار ماشین خودمان را آتش کردم و به خلاف جهتی که ماشین شاهپور ایستاده بود حرکت کردم. شاهپور نیز ماشین خود را آتش کرد و به دنبال ما راه افتاد. سرانجام به منزل ناهید رسیدیم. شاهپور وقتی فهمید منزل ناهید کجاست مراجعت کرد.
فردای آن شب ساعت هشت صبح من با ماشین دم منزل ناهید آمدم که او را به دبیرستان برسانم. دیدم ماشین بینمرهای نزدیک منزل ناهید توقف کرده و آن جوان پست یعنی شاهپور علیرضا در آن مشغول کتاب خواندن است. من وارد منزل ناهید شدم، با او از منزل بیرون آمدیم، سوار ماشین شدم و به طرف دبیرستان ناهید حرکت کردیم.
شاهپور باز ما را تعقیب کرد. ناهید میلرزید و رنگش پریده بود. چند روز گذشت. یک روز ماشین من خراب شده بود و من آن را برای درست کردن به تعمیرگاه بردم. ظهر آن روز ناهید میدانست که من ماشینم خراب است و پی او به دبیرستان نخواهم رفت. لذا با نوکر خود علیاکبر به منزل رفت.
درست سر ظهر بود که ماشین شاهپور علیرضا پیدا شد و به ناهید اشاره کرد که بیا بالا. ناهید روی خود را از او برگرداند ولی آن جوان پست باز به دنبال ناهید پی در پی اشاره میکرد که بیا بالا.
ناهید به او هیچ اعتنایی نکرد. وقتی به منزل رسید، شاهپور عصبانی شد، چند فحش بسیار بد به ناهید داد، او را تهدید به مرگ کرد و رفت. بعد از چند دقیقه که به منزل رسید من نیز رسیدم؛ ناهید تمام قضایا را برای من نقل کرد و من هم عین قضایا را برای پدر ناهید گفتم... (ادامه داره)
#بخش_اول
بخش دوم: (اینجا)
ادامهی داستان | بفرمایین اینجا👇
http://eitaa.com/joinchat/623706320C1d9f760b11
علیرضا پهلوی پسر دوم رضاشاه
و داستانی دربارهی فساد او؛
بخش اول: (اینجا)
#بخش_دوم
مدت یکماه شاهپور علیرضا ناهید را تعقیب میکرد. یکبار شاهپور به ناهید گفت: «اگر با من نیایی، خودت و پدر و مادرت و آن نامزدت و تمام فامیلتان بیچاره خواهید شد» ناهید هم عصبانی شده بود و گفته بود: «برو بیشرف هرکاری میخواهی بکنی بکن»
بعد از سه روز از طرف شهربانی چند نفر آمدند؛ پدر پیر ناهید را به شهربانی بردند و از همانجا بدون اینکه به منزل بازگردد به یزد تبعید کردند. بعد از سه ساعت اثاثیهی منزل او را با تمام اهل خانه به طرف یزد حرکت دادند.
-من و ناهید از این اتفاق خبر نداشتیم- آن روز عصر هرچه ناهید منتظر نوکر خود یعنی علیاکبر ماند، نیامد. ناچار تنها بهطرف خانه روان شد. وقتی به منزل رسید دید در قفل است، متعجب شد و فور ا به منزل ما آمد. بعد از یکی دوساعت باهم به منزل ناهید رفتیم و باز دیدیم در قفل است. دوساعت بعد مجددا رفتیم و باز در قفل بود. ناهید آنشب در منزل ما ماند.
صبح فردا به اتفاق هم به منزلشان رفتیم و دیدیم باز در قفل است. به منزل عمهی ناهید رفتیم، ولی خانوادهی ناهید آنجا هم نبودند. از بقال نزدیک منزل سوال کردم. گفت از طرف شهربانی چند پاسبان آمدند و اهالی خانه را با اثاثیه توی کامیون ریختند و بردند. من فورا به شهربانی رفتم ولی هیچیک از روسای شعبهها از قضیه اطلاعی نداشتند. ناچار به اطاق رییس شهربانی یعنی آقای مختاری مراجعه کردم.
بعد از دوساعت معطلی توانستم با زحمت زیاد اجازهی ورود بگیرم. با کمال احترام وارد اطاق رییس شهربانی شدم و سلام عرض کردم. بعد از ده دقیقه آقای مختاری سرش را از روی میز بلند کرد و گفت: «چه میگویی؟»
من قضایا را شرح دادم. آقای مختاری بعد از چند دقیقه سکوت گفت: «آن خانواده دیگر روی سعادت را نخواهند دید. شما نیز از آن خاناوده در هیچ جایی حق صحبت ندارید. آنها به یزد تبعید شدهاند» من گفتم: «آقای رئیس ممکن است بفرمایید گناه این خانواده چه بوده؟» آقای مختاری ابروهای خود را در هم کرد و گفت: «برو از شاهپور علیرضا بپرس».
تا اسم شاهپور علیرضا را شنیدم تمام قضایا را ملتفت شدم. پس از آن به منزل آمدم و قضایا را شرح دادم. همه ماتم گرفتند. چه میتوانستند بکنند. هیچکس جرئت هیچگونه اقدامی را نداشت. ناهید آنشب آنقدر گریه و زاری کرد که بیهوش شد و فردای آنروز از غصه ناخوش گردید. (ادامه دارد...)
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
علیرضا پهلوی پسر دوم رضاشاه
و داستانی دربارهی فساد او؛
بخش اول: (اینجا)
#بخش_سوم
ناهید آنشب آنقدر گریه و زاری کرد که بیهوش شد و فردای آنروز از غصه ناخوش گردید. من چند عریضه برای شاه نوشتم، نمیدانم به دست او رساندند یا نه ولی همینقدر میدانم هیچگونه ترتیب اثری به نامههای ما ندادند. بالاخره تصمیم گرفتم جلوی خود شاهپور را بگیرم و با التماس و گریه و زاری اجازهی بازگشت خانوادهی ناهید را بگیرم.
ساعت 6 بعد از ظهر بیست و پنجم تیرماه سال 1319، سر خیابان دربند عریضه به دست منتظر شاهپور علیرضا بودم. درست ساعت 5 و 6 بعد از ظهر بود که شاهپور بهطرف دربند میرفت. من جلوی ماشین او رفتم که عریضه را به دستش برسانم.
او ماشین را نگه داشت، نگاهی به سر و پایم انداخت و گفت: «تو ناصر اتابکی نیستی؟» گفتم: «بله قربان بنده ناصر هستم». شاهپور شروع به خواندن عریضه کرد، بعد، چند کلمه پای عریضه نوشت، سر پاکت را چسباند و به من گفت جواب را از کلانتری بگیر.
شاهپور عریضه را به پاسبانی داد و من با او به کلانتری رفتیم. پاسبان نامه را به رییس کلانتری داد و گفت: «این نامه را شاهپور علیرضا برای شما فرستادند». رئیس کلانتری وقتی اسم شاهپور را شنید از روی صندلی جست و سه مرتبه گفت: «شاهپور، شاهپور، شاهپور»
رئیس کلانتری پاکت را باز کرد، آن را خواند و فورا فریاد زد: «دست بند»، وقتی دستبند را آوردند در حالیکه خیرهخیره به من نگاه میکرد به پاسبان گفت: «بزن به دست این پدرسوخته». پس از آن، مرا تحویل زندان موقت دادند و بالاخره بعد از چهار روز با ماشین زندانیان تحویل زندان قصرم دادند.
ناهید وقتی فهمید خلاصی من از زندان به این زودیها امکان ندارد، روز به روز حالش بدتر شد تا یکروز در زندان برای من خبر آوردند که ناهید به بیماری سل مبتلا شده است. وقتی قضایای شهریور 1320 پیش آمد -و رضاشاه سقوط کرد- مرا که همه میدانستند بیتقصیرم رها کردند.
من پیاده به طرف خانه دویدم. وقتی به منزل رسیدم اول سراغ ناهید را گرفتم، مادرم گفت در مریضخانه است و فردا به ملاقات او خواهیم رفت. گفتم نه من همین الان باید ناهید را ببینم. مادرم گفت حال ناهید خیلی بد است، دیروز از سینهاش خون زیادی رفته است. حالا صلاح نیست یکمرتبه او را ببینی. من معطل نشدم و خودم را به مریضخانه (در خیابان شاهآباد) رساندم. بدون اینکه بفهمم چکار میکنم از این اطاق به آن اطاق میرفتم تا اینکه وارد اطاق ناهید شدم.
من او را نشناختم و میخواستم از آن اطاق خارج شوم ولی ناهید مرا شناخت و با صدای بسیار ضعیفی گفت: «کجا میروی». رنگ از قیافهی ناهید پریده بود. مثل میت شده بود. -ساعتی با هم حرف زدیم و همانطور که دستش در دستان من بود از دنیا رفت...-»
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
🕯🥀🍂
🥀
❇️ #فاطمیه
💠 نوآهنگ| فاعتبروا
🌴 آتیش این فتنه همیشه داغه
🥀 روضهٔ فاطمیه از نفاقه
🎙 حنیف طاهری
🤲 اللّهُمَ عَجِّل لولیّکَ الفَرَج 🤲
🕯 بحق فاطمه سلام الله علیها🕯
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
1_14955226682.mp3
5.78M
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مجلس با قاطعیت آرا، به تلاش دولت برای دور زدن قانون "نه" گفت
در جریان نشست علنی امروز مجلس شورای اسلامی مجید انصاری معاون حقوقی رئیس جمهور تقاضای یک فوریت در مورد لایحه اصلاح قانون انتصاب اشخاص در مشاغل حساس را مطرح کرد که مخالفان و موافقان این تقاضا طی سخنانی نظرات خود را بیان کردند.
در نهایت نمایندگان با یک فوریت لایحه اصلاح قانون انتصاب اشخاص در مشاغل حساس با ۲۰۷ رای منفی، مخالفت کردند.
این طرح قرار بود، مقدمات حضور محمدجواد ظریف در دولت پزشکیان را فراهم کند.
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
⭕️امام على عليه السلام ـ وقتى بر مردى گذشت كه زياده گويى مى كرد ـ فرمود :
📩 بدان كه تو بر دو فرشته نگهبان اعمالت نوشته اى املا مى كنى و به سوى پروردگارت مى فرستى. پس، سخنانى بگو كه برايت سودمند باشد و از سخنان بيهوده دم فرو بند.
📚ميزان الحكمه، جلد10، صفحه 189
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
✍پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: همانا مَثَل خاندان من در ميان شما به كشتى نوح مى ماند كه هر كه بر آن سوار شد نجات يافت و هر كه از آن بازماند غرق شد.
📚بحار الأنوار ج۲۳ ص ۱۰۵
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃 @darmangahemanavi
🌸
🍃
✨چشم نخورید✨
☘امام علی (ع) می فرماید:
⚡️چشم زخم یا چشم کردن حق است و واقعیت دارد هر گاه کسی شما انسان یا چیز زیبایی را دید و از او خوشش آمد بگوید:
💥آمنت بالله و صلی الله علی محمد و آله💥
در این صورت چشم او تاثیر منفی نخواهد داشت.
📚بحارالانوار ، ج ۶۰،ص ۱۸
┄┄┅┅┅❅❁ ❁❅┅┅┅┄┄
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
دوشنبه🌸 ۲۸ آبان ۱۴۰۳ ه.ش _ ۱۶ ربیع الاول ۱۴۴۶ قمری
سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا﴿۲۳﴾
در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar