eitaa logo
یاران وفادار
161 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
6 فایل
این کانال در راستای گفتمان انقلاب اسلامی ، همدلی و وحدت هم محلی ها و هموطنان گام بر می دارد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از حکیمی پرسیدند :چرا گوش دادنت از سخن گفتنت بیشتر است؟ گفت: چون به من دو گوش داده اند و یک زبان، یعنی دو برابر آنچه می گویم، می شنوم. کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی، چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی، از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند، یعنی که دو بشنو و یکی 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستورالعملی جهت برآورده شدن حوائج را در این ویدیو ببینید و برای عزیزانتان ارسال کنید 👤 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جراحت ۴ نظامی صهیونیست در عملیات زیرگیری در جنوب الخلیل 🔹رسانه‌های اسرائیلی از وقوع عملیات زیرگیری در نزدیکی اردوگاه الفوار در جنوب الخلیل واقع در کرانه باختری اشغالی خبر می‌دهند. 🔹در نتیجه این عملیات زیرگیری ۴ نظامی صهیونیست زخمی شدند که حال یکی از آنها وخیم گزارش شده است. 🔹رسانه‌های اسرائیلی افزودند: مجروحان این عملیات به بیمارستان سوروکا‌ در النقب انتقال یافته‌اند. 🔹این رسانه‌ها همچنین خبر دادند که مجری عملیات توانسته از محل دور شود. @Farsna
📸 واکنش ثابتی به مسائل سوریه؛ ایران سوریه را معامله نکرده! 🔸 اميرحسين ثابتی، نماینده مجلس: ادعای "خالی کردن پشت سوریه توسط ایران" دروغ است. اینکه چرا بعد از یک دهه، دوباره دمشق در آستانه سقوط قرار گرفت؟ موضوع دیگری است اما ایران هیچ معامله ای در این باره نکرده و حتی اصرار بعضی دوستان برای نسبت دادن این اتفاقات به دولت پزشکیان نیز صحیح نیست. حداقل تا اینجای کار! 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔰«معارض مشروع» چه کسانی هستند؟ 🔸بعد از صحبت‌ها و اظهارنظر وزیر امور خارجه ایران و روسیه مبنی بر ضرورت گفت‌وگو میان دولت سوریه و «معارضان مشروع» دیدم که باز هم عده‌ای دوره افتاده و همین بخش از صحبت‌ها مواضع عراقچی و لاوروف را برجسته کرده و اصلا متوجه نشده‌اند که تهران و مسکو از یک طرف چه توپی را در زمین آنکارا انداخته‌اند و از طرف دیگر در بخش مهم‌تر و اصلی‌تر صحبت‌های خود چه گفته‌اند و چه موضوعی را در پیش گرفته‌اند. 🔸آنچه ایران و روسیه در نشست دوحه گفتند گفت‌وگوی «معارضان مشروع» با دمشق است! اینکه تعریف معارضان مشروع چیست و کیست، به صورت مسلم مشخص کردن آن برای ترکیه بسیار سخت خواهد بود. در واقع، همین اظهارنظر و همین موضع‌گیری که وزیر امور خارجه ترکیه را ناچار به پذیرش آن در این نشست کرد، وضعیت را برای اردوغان بسیار سخت خواهد کرد. به باور من، یک هماهنگی کامل میان تهران، دمشق و مسکو در این زمینه وجود دارد. 🔸باتوجه به اینکه لیدر و فرماندهی حمله به ارتش سوریه و اشغال شهرهای مختلف این کشور را جبهه النصره؛ شاخه سوری القاعده بر عهده داشته و این گروهک رسما یک سازمان تروریستی در سطح بین‌المللی است، مشخص کردن «معارضان شرعی» برای ترکیه بسیار سخت خواهد بود. حتی دولتی که به اسم «دولت نجات» در مناطق آلوده شمال سوریه در طول چند سال گذشته با حمایت ترکیه شکل گرفته بود هم وابسته به القاعده بود و همین حالا هم خبر می‌رسد که الجولانی حاضر نیست در مناطق اشغالی دیگر گروهک‌های تروریستی وابسته به ترکیه را به عنوان شریک به رسمیت بشناسد. 🔸اشتباه بزرگی که اردوغان و سیستم اطلاعاتی و نظامی‌اش در طول این سال‌ها کرد، سرمایه‌گذاری روی تروریست‌های مسلح بود تا اینکه بخواهد یک گروه سیاسی مشروع را به عنوان نماینده عناصر وابسته به خودش پرورش دهد؛ دلیل این مساله تفاوت نگاه اردوغان به مساله سوریه است، او دنبال برکشیدن معارضان سیاسی سوری و کسانی که به قول معروف می‌خواهند حکومت تشکیل دهند نیست، بلکه او نگاه «اشغالگرانه» به خاک سوریه دارد، به همین دلیل نیز ده‌ها هزار تروریست ترک‌تبار را جذب کرد، آموزش داد و با فرماندهی القاعده، روانه جنگ با ارتش سوریه کرد. 🔸در طول چند روز گذشته و پس از اقدامات تروریست‌ها در بخش‌هایی از شمال و مرکز سوریه، ترکیه متوجه شده که در این اقدام به شدت تنها و منزوی است، اینکه هاکان فیدان به سرعت راهی دوحه شد تا در یک نشست با وزرای خارجه ایران و روسیه دیدار کند، ناشی از همین انزوا و تلاش برای خارج شدن از آن بود. با این همه، آنچه که از نشست دوحه صادر شد، با آنچه در رسانه‌های رسمی و شبه‌رسمی منتشر شده، بسیار متفاوت است. همه این جماعت از خارج شدن موضوع «حمایت نظامی» از سوریه و ضرورت مذاکره گفتند، در حالی که این چنین نیست. 🔸هم عراقچی و هم لاوروف در کنفرانس خبری خود به صراحت و شفافیت بر مبارزه با گروه‌های تروریستی تاکید کردند. به عبارت دیگر، با اعلام مبارزه با گروهک‌های تروریستی که منظور همین جبهه النصره/ القاعده به عنوان متحد و شریک ترکیه در اشغال بخش‌هایی از سوریه است، به آنکارا این پیام را به شکل مستقیم و در برابر دوربین‌ها دادند که با این شریک بدسابقه که در لیست تروریسم سازمان ملل است، نمی‌تواند برای مذاکره با دولت سوریه پیشقدم شود. حالا ترکیه باید انتخاب کند، یا به سمت معرفی «معارضان مشروع» برود، با گزینه «ادامه جنگ» را انتخاب کند. 🔸در واقع، و برخلاف همه تحلیل‌ها و برداشت‌ها، تهران و مسکو نه تنها دست از حاکمیت سوریه نکشیده‌اند بلکه می‌خواهند با ایجاد مشروعیت برای این حکومت و تاکید بر «نامشروع» بودن گروهک‌های تروریستی وابسته و متحد با ترکیه این پیام مهم را به جهان ابلاغ و اعلام کنند که مداخله دوباره آن‌ها در سوریه، برای «جنگ با تروریسم» و «گروهک‌های نامشروع» است. شاید پیام این نشست‌ها را جولانی زودتر از اردوغان دریافت کرده و متوجه شده که حتی اگر به نام او دمشق اشغال شود، در آینده سوریه جایی نخواهد داشت. 🔸گسترش تروریست‌ها در عمق خاک سوریه، در حالی که بیش از 85 درصد از آن‌ها عناصر غیرسوری و ترک‌تبار هستند، وضعیت را بدون شک در آینده برای ترکیه و اردوغان سخت‌تر و پیچیده‌تر خواهد کرد. موضوع سوریه آنگونه که برخی‌ها تحلیل و تفسیر می‌کنند نیست، وضعیت همانگونه که گفته شد بسیار پیچیده و بغرنج است؛ ایران و روسیه در کنار دولت سوریه تکلف‌شان مشخص است اما تکلیف اردوغان از یک طرف و جبهه النصره از طرف دیگر مشخص نیست. این مساله مشخص و مبرهن است که در آینده سوریه متحد، تروریست‌های ترک‌تبار جایی ندارند... ✍️:کریم جعفری 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔴 ماجرای جوك‌هايی که برای رشتی ها ساختند! 🔹 این موضوع تاريخچه طولاني ندارد و به دوره رضاشاه بر مي‌گردد. زماني كه رضاشاه در مقام سردار سپه بود و مقدمات به قدرت رسيدن خود را فراهم مي‌كرد جهت بهره‌برداري از احساسات مذهبي مردم در مراسم سينه‌زني تاسوعا و عاشورا شركت مي‌كرد. در اين مراسم قزاقها و تعدادي از طرفداران سردار سپه شعار مي‌دادند: اگر در كربلا قزاق بودي / حسين بي‌ياور و تنها نبودي. اما مردم گیلان که سرکوب نهضت جنگل و شهادت میرزا کوچک خان جنگلی(بریدن سر میرزا) را در یاد داشتند، فريب تبليغات دروغين قزاقها را نخورده و می گفتند: اگر در كربلا قزاق بودي/ عبا و كفش،از حسين ربودي و در جريان كشف حجاب نیز می خواندند: اگر در كربلا قزاق بودی/ حجاب را از سر زينب ربودي مي‌گويند رضا شاه از آن موقع كينه رشتي‌‌ها را به دل گرفته و همه جا با توهين از ‌آنها ياد مي‌كرد و زمينه ساز ساختن جوك‌هائی مستهجن، مبتذل و توهين‌آميز عليه ‌آنها شد.» 📚 از قاجار به پهلوی، دكتر محمد‌قلي مجد 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان ظریف و قانون تابعیت چیه؟ قضیه از این قراره که طبق قانون، اگه کسی خودش یا بچه‌اش تابعیت یه کشور دیگه رو داشته باشه،‌ نباید بهش مسئولیت مهم بدن. بعد ظریف بچه‌اش تابعیت آمریکا داره و چون رییس‌جمهور میخواد حتما ظریف رو از دولت بیرون نکنه، از مجلس خواسته قانون رو تغییر بدن😂 میدونید یاد چی افتادم؟ رضاشاه چشمش فوزیه خواهر پادشاه مصر رو گرفت که بگیرتش برای محمدرضا ولی طبق قانون زن محمدرضا باید «ایرانی‌الاصل» می‌بود. به شاه گفتن طبق قانون نمیشه زن خارجکی برای محمدرضا گرفت، رضاشاه گفت برید قانون رو درست کنید تا بشه😂 بعد نماینده‌‌های مجلس اومدن یه قانون تصویب کردن و گفتن خب فوزیه، شاهزاده‌ی مصری از این به بعد طبق قانون جدید مجلس «ایرانی‌الاصل» خواهد بود و به همین سادگی مشکل حل شد😂 عماد دولت‌آبادی 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
یکشنبه🌸 ۱۸ آذر ۱۴۰۳ ه.ش _ ۶ جمادی الثانی ۱۴۴۶ قمری سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳ مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا﴿۲۳﴾ در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده‌اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند. 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📨 :‏وقتی جمله برای دلتنگی‌ات واژه کم می‌آورد...😔 🗣:سرباز آقا ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمدرضا غلامرضا معاون سابق سپاه قدس: ترکها و بعضی از کشورهای عربی ما را فریب دادند! این ها دو ماه قبل تضمین دادند که هیچ اتفاقی نمی افتد! 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🌗 ایران عزیز جزو ده کشور دارنده چرخه کامل فناوری فضایی🇮🇷 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📨 :‏خاطره دکتر محمد میرزایی‌حیدری دکترای دانشگاه آکسفورد از خاطرات زندگی در انگلستان... که البته ایشان به ايران بازگشتند. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
📨 :‏پیامبر چه قشنگ فرمودن...😊 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نترس ریا نمیشه 👌 🎙 داستان شنیدنی در مورد کسی که از ترس ریا، را نخواند 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاصیت حنا زدن به کف پا❤️❤️ 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور تروریست‌ها در ساختمان رادیو و تلویزیون دولتی سوریه @Farsna
❌رویترز: فرماندهی ارتش سوریه سقوط حکومت را به نظامیان ابلاغ کرد 🔹یک منبع نظامی سوری به خبرگزاری رویترز گفت که فرماندهی ارتش سوریه، «سقوط دولت بشار اسد» را به افسران و فرماندهان ارتش ابلاغ کرده است.
🔷 نیویورک تایمز به نقل از مقامات ایرانی نوشت: هیئت تحریر الشام در نامه ای به ایران وعده حفاظت از اقلیت شیعه و اماکن مذهبی را داده است. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🌹قسمتی از وصیت نامه شهید سجاد طاهر نیا🌹 🔸️از خط ولایت جدا نشوید و چادر، این هدیه حضرت زهرا (ص) را که امانتی دست شما هست را پاسداری کنید. 🔸️با سلام به امام زمان (عج) و نائب بر حقش خامنه ای عزیز. یک روز مانده به محرم 94 و آغاز عملیات (در استان حلب سوریه). به نام آن که عشق را آفرید تا ارباب عاشقان حسین شود. دو توصیه از دو پدر شهید: چند سال پیش دو بزرگی که پدر شهید بودند، به من توصیه کردند که دو چیز را هرگز فراموش نکنم: 1- هر روز خواندن زیارت عاشورا. 2- قناعت کردن در تمامی کارها 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
امام صادق علیه السلام: 🔹ايّاكَ أَن تُخبِرَ النّاسَ بِكُلِّ حالِكَ فَتَهُونَ عَلَيْهِمْ. 🔸مبادا همه اوضاع و احوال خود را برای مردم بگويى كه نزد آنها بى‌مقدار مى‌شوى. 📚 الکافی جلد ۴ صفحه ۲۱ علیه السلام 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۵۹ با رفتن نســـیم میدانستم که فصل جدیدی از مشکلات و سختیها شروع
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۶۰ سعید با دو سینی وارد شد. تا خم شد که ازمون پذیرایی کنه کامران اشاره کرد که بیرون بره. بعد در فنجانم کمی قهوه ریخت ومنتظر شد تا چیزی بگم. گفتم: _خدا خودش بهتر میدونه که من اینجا نیستم تا تو رو وادار کنم التماسم کنی.برعکس اومدم التماست کنم حلالم کنی! او از جا بلند شد و باحرص گفت: _حلالت نمیکنم!!چون باهام بد کردی اونم بدون هیچ دلیلی!! در این مدت هرچی فکر کردم ببینم آخه من چیکار کردم که مستحق چنین رفتاری بودم چیزی به ذهنم نرسید. من فقط از تو یک توضیح خواستم! همین! اونوقت بجای توضیح اومدی هدایامو برگردوندی؟؟من عادت ندارم هدایامو از کسی پس بگیرم! حتی اگر اون آدم مثل تو بی وفا و بی رحم باشه.. من هم ایستادم وبا آرامش وخونسردی گفتم.: -من عهدی با کسی نبستم که حالا بهش وفا نکرده باشم!! پس بی وفا نیستم. ودلم نمیخواد هدایایی به این با ارزشی رو از جانب کسی داشته باشم که قرار نیست با او ادامه بدم..الان هم اینجام تا ازت حلالیت بطلبم چون.. نمیتونستم واقعیت رو بگم.دست کم الان نه! ادامه دادم: – ما هردومون حق انتخاب داریم! ممکن بود شرایط عکس این بشه و تو به این دوستی خاتمه بدی! اون زمان من قطعا تسلیم شرایط میشدم و درکت میکردم! او درحالیکه سرش رو با حالتی عصبی تکون میداد گفت: _آره ولی یقین بدون من علت بهم زدن اون رابطه رو میگفتم! چون در یک رابطه علاوه بر حق انتخاب، قواعد دیگه ای هم وجود داره! این حق طرف مقابله که بدونه چرا شریکش یک دفعه همه چیز رو به هم میزنه! سرم رو پایین انداختم و بغضم رو فروخوردم: -مشکل از تو نیست.انصافا روز اول آشنایی فکر نمیکردم چنین شخصیتی داشته باشی.مشکل منم.همونطور که قبلا گفته بودی برای تو دختر زیاده! دخترهایی که هم شان تو باشند. من.. تصمیم گرفتم تغییر کنم.نمیتونم از راه دوستی به زندگیم ادامه بدم.من..سی سالمه!!! میخوام از این به بعد،برم دنبال هدف زندگیم. که قطع به یقین اون هدف اصلا برای تو ملموس نیست! دست به  سینه پرسید: _اون هدف چیه؟ گفتم: _تو درکش نمیکنی..حتی باورش هم نمیکنی.. پس نپرس 🍃🌹🍃 دیگه وقت رفتن بود. به سمت در راه افتادم. پرسید: -داری میری؟ خدای من!! اشکهام.!!نمیتونستم حرف بزنم.یا سرم رو برگردونم. نزدیکم آمد. نکنه بغلم کنه و نزاره برم.؟ اما نه.!! مقابلم ایستاد.با لبخندی تلخ!! ساک رو مقابلم گرفت. -اینو ببر!این حداقل شرط احترامیه که باید در این رابطه رعایت میکردی! فایده ای نداشت.اشکهام لو رفت.پس میشد چشمهام بیشتر بباره! گفتم: -اینها رو آوردم چون نمیخواستم با دیدنشون یاد گذشته ام بیفتم.اینهاحق عشق واقعیته.! نه من که فقط یک رهگذر بودم. او پوزخندی زد: _رهگذرها وقتی از کنارت رد میشن گریه نمیکنند! 🍃🌹🍃 سرم رو پایین انداختم. او با دست دیگرش مشتم رو باز کرد و ساک رو با تمام مقاومتم دستم داد.داشت دستش رو مقابل صورتم میاورد تا شاید اشکهامو پاک کنه که  صورتم رو کنار کشیدم و با لحنی تند گفتم: -به من دست نزن! او پرسید: -تو چت شده؟ چه اتفاقی برات افتاده.؟ جواب دادم: -تو درکش نمیکنی.یکیش همینه!! دیگه دلم نمیخواد با نامحرم باشم! ساک رو انداختم و سریع کافه رو ترک کردم. 🍃🌹🍃 او دنبالم نیومد! حتی صدام هم نکرد.! شاید هنوز در شوک بود.شاید هم فهمید به دردش نمیخورم! چندساعت بعد از رفتنم به کافه پشیمون شدم! دیگه مطمئن نبودم که کارم درست بوده یا خیر! از یک سو با رفتنم و تحویل دادن ساک هدایا، وجدانم رو آسوده کرده بودم و از سوی دیگر، دیدن ناراحتی و چهره ی دلشکسته ی او عذابم میداد و احساساتم رو دچار تناقض میکرد! بخشی از وجودم بهم اطمینان میداد که کامران داره باهام بازی میکنه! اما بخشی دیگر، بهم هشدار میداد او مستحق این رفتار نبود! 🍃🌹🍃 تنها راه خلاصی از اینهمه احساسات وافکار متصاد و متلاطم، پناه بردن به مسجد و قامت بستن پشت سر حاج مهدوی بود. طبق معمول نماز رو کنار فاطمه در صف اول جماعت خوندیم. دلم میخواست برای او تعریف کنم که امروز چه کار کردم ولی بعد از دیدن اون صحنه در سالن راه آهن دیگه تمایلی نداشتم با فاطمه ، درباره ی مسایلم صحبت کنم! او از اون روز به بعد تبدیل به رقیب من شد و تصمیم گرفتم در خوبی با او رقابت کنم تا شاید فرجی بشه و  به فرض محال حاج مهدوی قسمت من بشه! هه!!! کی فکرشو میکرد عسلی که در مقابل برترین پسرها ، مغرور بود الان کارش گیر یک مرد روحانی باشه و برای رسیدن به او حتی به بهترین وصمیمی ترین دوستش، نارو بزنه؟! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۶۰ سعید با دو سینی وارد شد. تا خم شد که ازمون پذیرایی کنه کامران ا
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۶۱ یک هفته ای میشد که نتونسته بودم یک دل سیر حاج مهدوی رو ببینم. تصمیم گرفتم بعد از نماز، گوشه ای از میدون کمین کنم و هروقت راه افتاد دنبالش کنم!این کار با وجود تمام اضطرابش، کمی ازترسها ونا آرومیهام رو التیام میداد. 🍃🌹🍃 چادرم رو از سرم در آوردم و داخل کیفم گذاشتم.هنوز عادت نداشتم که همه جا با چادر باشم.ولی وقتی از سرم درآوردمش حس بدی بهم دست داد. دلم شور افتاد. خودم رو توجیه کردم که اگه با چادر باشی ممکنه واسه حاجی جلب توجه کنی بشناستت!! مهم اینه که موهاتو پوشوندی و آرایشت غلیظ نیست!!اینها رو به خودم گفتم ولی قانع نشدم.خواستم دوباره چادرم رو از کیفم در بیارم و سرم کنم که متوجه شدم خیلیها حواسشون به منه.یک حس دیگه ای  بهم نهیب زد بیشتر از این، چادر رو به سخره نگیر.!!! اگه این جماعت ببینند که چادری رو که داخل کیفت گذاشتی، دوباره بیرون میاریش صورت قشنگی نداره! 🍃🌹🍃 حاج مهدوی طبق معمول، با دسته ای از جوانان،  بیرون مسجد مشغول گپ زدن شد.اما اینبار خیلی سریع ازشون جدا شد.و گوشه ای از خیابون کنار پژویی ایستاد و تا سوییچ رو از جیب کیف دستی اش در آورد به سمت خیابون دویدم تا تاکسی بگیرم !گوشه ای دور تر ایستادم.او چند دیقه ی بعد از پارک در اومد و حرکت کرد . خیابان این محل بخاطر باریک بودنش همیشه  ترافیک بود.به اولین تاکسی ای که کنار پام توقف کرد گفتم : -دربست. وقتی پرسید : -کجا؟ گفتم: -اون لطفا اون پژو رو تعقیب کنید. راننده با تعجب از آینه ی ماشینش نگاهم کرد و پرسید: -ببخشید آبجی، قضیه ناموسیه یا کاراگاهی؟! من با بی حوصلگی گفتم : -هیچ کدوم آقا.لطفا گمش نکنید. او هنور نگران بود.پرسید: -شر نشه برام.! با کلافگی گفتم: -نه آقا شر نمیشه لطفا حواستون به ماشین باشه گمش نکنید. خودم هم چهار چشمی حواسم به ماشین او بود. 🍃🌹🍃 دقایقی بعد در نزدیکی خیابانی در محله های جنوب تهران توقف کرد وپیاده شد. سراغ صندوق  عقب رفت ومقدار قابل توجهی کیسه و خرت و پرت بیرون آورد و به سمت کوچه های باریک حرکت کرد. من هم سریع با راننده حساب کردم و با فاصله ی قابل توجهی تعقیبش کردم. او با قامتی صاف و پرابهت در کوچه پس کوچه ها قدم برمیداشت و من با هول و ولایی شیرین و عاشقونه از دور دنبالش میکردم وغرق شادی و هیجان میشدم. قسم میخورم پرسه زدن در بهترین خیابونها و بهترین تفرج گاههای دنیا برام لذت بخش تر از تعقیب این مرد نبود. 🍃🌹🍃 بالاخره وارد کوچه ای بن بست شد و زنگ خانه ای رو به صدا درآورد. انتهای کوچه ایستاده بودم و با احتیاط و اضطراب نگاهش میکردم.چند دقیقه ی بعد مردی از چهارچوب در بیرون اومد و حسابی او رو تحویل گرفت وتعارفش کرد که داخل بره.ولی او قبول نکرد و بعد از تحویل کیسه ها، با صدایی نسبتا اروم مشغول حرف زدن شد. مرد که به گمونم حدودا پنجاه یا شصت ساله بنظر میرسید با ادب ومتانت سر پایین انداخته بود و گوش میداد.خیلی دلم میخواست میشنیدم چه میگوید ولی از اون بیشتر دلم میخواست این مکالمه طولانی تر بشه تا من وقت بیشتری برای نظاره کردن این تابلوی مسیحایی داشته باشم! او غافل از حضور من با او حرف میزد و من در رویاهای خودم تصورمیکردم که اگر جای اون مرد من مخاطبش بودم چی میشد؟ ! 🍃🌹🍃 مشغول دید زدن او بودم که متوجه صدای قدمهایی ناموزون شدم. سرم رو برگردوندم و دیدم مردی جوان تلو تلوخوران نزدیکم میشه. ایستادن در اون نقطه کمی شک برانگیز بود.باید یا داخل کوچه میشدم یا راه رفته رو برمیگشتم. مرد هیز و بد چشم که از دور با نگاهش میخ من بود به طرفم اومد و من تصمیم گرفتم راه رفته رو برگردم.. با قدمهایی تند بی آنکه او را نگاه کنم راهم رو کج کردم و رفتم.ولی او دنبالم راه افتاد.!! قلبم نزدیک بود از جا بایستد.ساعت نزدیک ده بود و کوچه ها خلوت وتاریک.! گم شده بودم.هرچه میگشتم راه خیابان اصلی رو پیدا نمیکردم و از کوچه ای به کوچه ای دیگه میرسیدم. و این حالم رو بدتر و وحشتم رو بیشتر میکرد.یک لحظه با خودم تصمیم گرفتم که سرم رو برگردونم به سمت اون مرد لات بی سروپا و با جیغ و فریاد فراریش بدم ولی نمیتونستم، چون ممکن بود حاج مهدوی صدام رو بشنوه و از خودش بپرسه این دختر، در این وقت شب اینجا چیکار میکنه؟ ! نه! او نباید پی به این رازم میبرد. خودم رو سپردم دست خدا.زیر لب آیت الکرسی میخوندم و خدا خدا میکردم یکی پیداش شه. چیزی که بیشتر منو میترسوند سکوت این مردک بود.مدام این تصویر در مقابل چشمانم ظاهر میشد که او از پشت منو خفت میکنه ودرحالیکه یک چاقو زیر گلوم گذاشته ….حتی فکرش هم چندش آور و وحشتناکه.پس نباید او به من میرسید.با تمام توانم به سمت انتهای کوچه دویدم اما..صدای دویدن او هم در گوشم پیچید. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ «
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۶۱ یک هفته ای میشد که نتونسته بودم یک دل سیر حاج مهدوی رو ببینم. تص
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۶۲ روسری ام در هوا معلق بود و باد آن را با صدای کوبیدن قدمهام میرقصوند.نفسهام به شماره افتاده بود . حس میکردم او خیلی نزدیکم شده. حتی صدای نفسهای شهوتناک وکثیفش رو میشنیدم. خدایا راه خیابون کجا بود؟ پس چرا ازشر این کوچه های لعنتی راحت نمیشدم.با ترس و تمام سرعت داخل یک کوچه ی فرعی پیچیدم. اینقدر سرعتم زیاد بود که نزدیک بود در زمان پیچیدن  به دیوار برخورد کنم. با ناامیدی از خدا خواستم که منو نجاتم بده ..دلم نمیخواست با دستهای شهوت آلود این نامرد، بلایی به سرم بیاد. این کوچه اینقدر خلوت و تاریک بود که به اون شهامت حرف زدن داد: -واستا…مگه سر اون کوچه منتظر من نبودی جیگر؟؟بخت بهت رو کرده..یک کم باهم یه گوشه خلوت میکنیم و بعد .. تمام موهای تنم از ترس و انزجار سیخ شد.دیگه وقت سکوت نبود.حفظ شرافتم مهم تر از لو رفتنم پیش حاج مهدوی بود. 🍃🌹🍃 با تمام توان فریاد زدم: _برو گمشوووو کثافت. ..گمشوو عوضی. بعد در حالیکه عقب عقب میرفتم گفتم بخدا دستت بهم بخوره خونت حلاله آشغال.. او مثل یک گرگ گرسنه آروم آروم نزدیکم میشد .. پس چرا همسایه ها بیرون  نمی‌ریختند؟؟ چرا هیچ کس کمکم نمیکرد.؟؟ هی پشت سرهم جیغ میکشیدم :بابا مسلمونها کمکک….این بی همه چیز خدانشناس میخواد اذیتم کنه.. یکی سرش رو از پنحره بیرون آورد و خطاب به من گفت چیه؟ من که انگار دنیا رو بهم داده باشند با جیغ وگریه گفتم این مرتیکه دنبالم راه افتاده تورو خدا کمکم کنید.. مرد گفت : -غلط کرده بی ناموس.گمشو گورتو گم کن.الان میام پایین. . با خودم گفتم الان این نامرد میزنه به چاک ولی با وقاحت تموم رو به اون مرد، با الفاظ زشتی گفت.: -ببند دهنتومرتیکه ی….زنمه..دعوامون شده تو رو سننه..؟؟ من که از تعجب و وحشت نزدیک بود بمیرم گفتم :-دروغ میگه بخدا…کمکم کنید مردک لات مثل مار زخمی به سمتم هجوم آورد وتا خواستم از چنگالش فرار کنم روسریم رو چنگ زد و مچاله اش کرد.بادیدن موهام چشمانش برق کثیفی زد  وبازومو گرفت .به سمتش برگشتم و با کیفم محکم به سرو صورتش ضربه میزدم.او یقه ی مانتوم رو کشید تا شاید قبل از رفتن لذتی  از سفیدی گردنم ببرد و من با تمام قدرت سیلی محکمی به صورتش زدم  و سعی کردم از چنگالش فرار کنم که پام به چیزی برخورد کرد و باصورت زمین خوردم.. مرد پشت پنجره با چیزی شبیه قفل فرمون بیرون اومد و نردیک او شد.در یک لحظه کوچه مملو از جمعیت شد..گرگ قصه میخواست فرار کنه که پایش رو گرفتم و اوهم به زمین افتاد. چند نفری خواستند بریزن سرش و بگیرنش که او چاقو درآورد و بعد باصدای ناله ی یک نفر فریاد زد برید کنار..هرکی بیاد میزنمش.. مردی میانسال روی زمین افتاد و به دنبال او همه با جیغ وفریاد و صدا کردن اهل بیت به سمتش دویدند وهمه فراموش کردند که عامل این نا امنی فرار کرد! به سختی روی زمین نشستم . احساس میکردم بالای لبم میخاره. چند خانوم به سمتم اومدند. یکی از آنها گفت:دماغت داره خون میاد من حواسم به خودم نبود.فقط سعی میکردم در میون همهمه ی اونجا، مردی که چاقو خورده بود رو ببینم که چه بلایی سرش اومده. انگار نه انگار که اینجا همون کوچه ی سوت وکور چند دقیقه ی پیشه!! خانوم دیگری به سرعت نزدیکم شد ودرحالیکه روسریم رو سرم مینداخت  با اکراه گفت:-وای تمام سرو کله ت خونیه.. بی اعتنا به حرفش پرسیدم :-اون آقا چه بلایی سرش اومد؟ زن گفت:-اون بیشرف، با چاقوزده تو بازوش..زنگ زدیم الان اورژانس و پلیس میاد.تو خوبی؟ چطور میتونستم خوب باشم! بخاطر من یک نفر آسیب دیده بود!!!درسته من نجات پیدا کردم ولی یک نفر داشت درد میکشید. به طرفش رفتم ولی اینقدر دورو برش شلوغ بود که نمیتونسم ببینمش..همون زن منو عقب کشید و یک گوله دستمال کاغذی جلوی صورتم آورد. دستمالها رو از دستش گرفتم و باحالی خراب نگاهش کردم.دختر بچه ای با یک پارچه ی بلند سیاه نزدیکم اومد ودر حالیکه گوشه ی  مانتومو میکشید گفت:-خاله خاله.بیا این چادر وسرت کن.مانتوت پاره شده نامحرما میبیننت. اوووه مانتوم!!تازه یادم افتاد! ! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 نهضت کتابخوانی شهید ابراهیم هادی 🇮🇷 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔴شلیک موشک بالستیک از یمن به اسرائیل ♦️رادیو ارتش یمن اعلام کرد: شلیک موشک بالستیک از خاک یمن به سمت فلسطین اشغالی شد. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar