eitaa logo
یاران وفادار
161 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
6 فایل
این کانال در راستای گفتمان انقلاب اسلامی ، همدلی و وحدت هم محلی ها و هموطنان گام بر می دارد
مشاهده در ایتا
دانلود
🌗 ایران عزیز جزو ده کشور دارنده چرخه کامل فناوری فضایی🇮🇷 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📨 :‏خاطره دکتر محمد میرزایی‌حیدری دکترای دانشگاه آکسفورد از خاطرات زندگی در انگلستان... که البته ایشان به ايران بازگشتند. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
📨 :‏پیامبر چه قشنگ فرمودن...😊 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نترس ریا نمیشه 👌 🎙 داستان شنیدنی در مورد کسی که از ترس ریا، را نخواند 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاصیت حنا زدن به کف پا❤️❤️ 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور تروریست‌ها در ساختمان رادیو و تلویزیون دولتی سوریه @Farsna
❌رویترز: فرماندهی ارتش سوریه سقوط حکومت را به نظامیان ابلاغ کرد 🔹یک منبع نظامی سوری به خبرگزاری رویترز گفت که فرماندهی ارتش سوریه، «سقوط دولت بشار اسد» را به افسران و فرماندهان ارتش ابلاغ کرده است.
🔷 نیویورک تایمز به نقل از مقامات ایرانی نوشت: هیئت تحریر الشام در نامه ای به ایران وعده حفاظت از اقلیت شیعه و اماکن مذهبی را داده است. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🌹قسمتی از وصیت نامه شهید سجاد طاهر نیا🌹 🔸️از خط ولایت جدا نشوید و چادر، این هدیه حضرت زهرا (ص) را که امانتی دست شما هست را پاسداری کنید. 🔸️با سلام به امام زمان (عج) و نائب بر حقش خامنه ای عزیز. یک روز مانده به محرم 94 و آغاز عملیات (در استان حلب سوریه). به نام آن که عشق را آفرید تا ارباب عاشقان حسین شود. دو توصیه از دو پدر شهید: چند سال پیش دو بزرگی که پدر شهید بودند، به من توصیه کردند که دو چیز را هرگز فراموش نکنم: 1- هر روز خواندن زیارت عاشورا. 2- قناعت کردن در تمامی کارها 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
امام صادق علیه السلام: 🔹ايّاكَ أَن تُخبِرَ النّاسَ بِكُلِّ حالِكَ فَتَهُونَ عَلَيْهِمْ. 🔸مبادا همه اوضاع و احوال خود را برای مردم بگويى كه نزد آنها بى‌مقدار مى‌شوى. 📚 الکافی جلد ۴ صفحه ۲۱ علیه السلام 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۵۹ با رفتن نســـیم میدانستم که فصل جدیدی از مشکلات و سختیها شروع
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۶۰ سعید با دو سینی وارد شد. تا خم شد که ازمون پذیرایی کنه کامران اشاره کرد که بیرون بره. بعد در فنجانم کمی قهوه ریخت ومنتظر شد تا چیزی بگم. گفتم: _خدا خودش بهتر میدونه که من اینجا نیستم تا تو رو وادار کنم التماسم کنی.برعکس اومدم التماست کنم حلالم کنی! او از جا بلند شد و باحرص گفت: _حلالت نمیکنم!!چون باهام بد کردی اونم بدون هیچ دلیلی!! در این مدت هرچی فکر کردم ببینم آخه من چیکار کردم که مستحق چنین رفتاری بودم چیزی به ذهنم نرسید. من فقط از تو یک توضیح خواستم! همین! اونوقت بجای توضیح اومدی هدایامو برگردوندی؟؟من عادت ندارم هدایامو از کسی پس بگیرم! حتی اگر اون آدم مثل تو بی وفا و بی رحم باشه.. من هم ایستادم وبا آرامش وخونسردی گفتم.: -من عهدی با کسی نبستم که حالا بهش وفا نکرده باشم!! پس بی وفا نیستم. ودلم نمیخواد هدایایی به این با ارزشی رو از جانب کسی داشته باشم که قرار نیست با او ادامه بدم..الان هم اینجام تا ازت حلالیت بطلبم چون.. نمیتونستم واقعیت رو بگم.دست کم الان نه! ادامه دادم: – ما هردومون حق انتخاب داریم! ممکن بود شرایط عکس این بشه و تو به این دوستی خاتمه بدی! اون زمان من قطعا تسلیم شرایط میشدم و درکت میکردم! او درحالیکه سرش رو با حالتی عصبی تکون میداد گفت: _آره ولی یقین بدون من علت بهم زدن اون رابطه رو میگفتم! چون در یک رابطه علاوه بر حق انتخاب، قواعد دیگه ای هم وجود داره! این حق طرف مقابله که بدونه چرا شریکش یک دفعه همه چیز رو به هم میزنه! سرم رو پایین انداختم و بغضم رو فروخوردم: -مشکل از تو نیست.انصافا روز اول آشنایی فکر نمیکردم چنین شخصیتی داشته باشی.مشکل منم.همونطور که قبلا گفته بودی برای تو دختر زیاده! دخترهایی که هم شان تو باشند. من.. تصمیم گرفتم تغییر کنم.نمیتونم از راه دوستی به زندگیم ادامه بدم.من..سی سالمه!!! میخوام از این به بعد،برم دنبال هدف زندگیم. که قطع به یقین اون هدف اصلا برای تو ملموس نیست! دست به  سینه پرسید: _اون هدف چیه؟ گفتم: _تو درکش نمیکنی..حتی باورش هم نمیکنی.. پس نپرس 🍃🌹🍃 دیگه وقت رفتن بود. به سمت در راه افتادم. پرسید: -داری میری؟ خدای من!! اشکهام.!!نمیتونستم حرف بزنم.یا سرم رو برگردونم. نزدیکم آمد. نکنه بغلم کنه و نزاره برم.؟ اما نه.!! مقابلم ایستاد.با لبخندی تلخ!! ساک رو مقابلم گرفت. -اینو ببر!این حداقل شرط احترامیه که باید در این رابطه رعایت میکردی! فایده ای نداشت.اشکهام لو رفت.پس میشد چشمهام بیشتر بباره! گفتم: -اینها رو آوردم چون نمیخواستم با دیدنشون یاد گذشته ام بیفتم.اینهاحق عشق واقعیته.! نه من که فقط یک رهگذر بودم. او پوزخندی زد: _رهگذرها وقتی از کنارت رد میشن گریه نمیکنند! 🍃🌹🍃 سرم رو پایین انداختم. او با دست دیگرش مشتم رو باز کرد و ساک رو با تمام مقاومتم دستم داد.داشت دستش رو مقابل صورتم میاورد تا شاید اشکهامو پاک کنه که  صورتم رو کنار کشیدم و با لحنی تند گفتم: -به من دست نزن! او پرسید: -تو چت شده؟ چه اتفاقی برات افتاده.؟ جواب دادم: -تو درکش نمیکنی.یکیش همینه!! دیگه دلم نمیخواد با نامحرم باشم! ساک رو انداختم و سریع کافه رو ترک کردم. 🍃🌹🍃 او دنبالم نیومد! حتی صدام هم نکرد.! شاید هنوز در شوک بود.شاید هم فهمید به دردش نمیخورم! چندساعت بعد از رفتنم به کافه پشیمون شدم! دیگه مطمئن نبودم که کارم درست بوده یا خیر! از یک سو با رفتنم و تحویل دادن ساک هدایا، وجدانم رو آسوده کرده بودم و از سوی دیگر، دیدن ناراحتی و چهره ی دلشکسته ی او عذابم میداد و احساساتم رو دچار تناقض میکرد! بخشی از وجودم بهم اطمینان میداد که کامران داره باهام بازی میکنه! اما بخشی دیگر، بهم هشدار میداد او مستحق این رفتار نبود! 🍃🌹🍃 تنها راه خلاصی از اینهمه احساسات وافکار متصاد و متلاطم، پناه بردن به مسجد و قامت بستن پشت سر حاج مهدوی بود. طبق معمول نماز رو کنار فاطمه در صف اول جماعت خوندیم. دلم میخواست برای او تعریف کنم که امروز چه کار کردم ولی بعد از دیدن اون صحنه در سالن راه آهن دیگه تمایلی نداشتم با فاطمه ، درباره ی مسایلم صحبت کنم! او از اون روز به بعد تبدیل به رقیب من شد و تصمیم گرفتم در خوبی با او رقابت کنم تا شاید فرجی بشه و  به فرض محال حاج مهدوی قسمت من بشه! هه!!! کی فکرشو میکرد عسلی که در مقابل برترین پسرها ، مغرور بود الان کارش گیر یک مرد روحانی باشه و برای رسیدن به او حتی به بهترین وصمیمی ترین دوستش، نارو بزنه؟! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۶۰ سعید با دو سینی وارد شد. تا خم شد که ازمون پذیرایی کنه کامران ا
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۶۱ یک هفته ای میشد که نتونسته بودم یک دل سیر حاج مهدوی رو ببینم. تصمیم گرفتم بعد از نماز، گوشه ای از میدون کمین کنم و هروقت راه افتاد دنبالش کنم!این کار با وجود تمام اضطرابش، کمی ازترسها ونا آرومیهام رو التیام میداد. 🍃🌹🍃 چادرم رو از سرم در آوردم و داخل کیفم گذاشتم.هنوز عادت نداشتم که همه جا با چادر باشم.ولی وقتی از سرم درآوردمش حس بدی بهم دست داد. دلم شور افتاد. خودم رو توجیه کردم که اگه با چادر باشی ممکنه واسه حاجی جلب توجه کنی بشناستت!! مهم اینه که موهاتو پوشوندی و آرایشت غلیظ نیست!!اینها رو به خودم گفتم ولی قانع نشدم.خواستم دوباره چادرم رو از کیفم در بیارم و سرم کنم که متوجه شدم خیلیها حواسشون به منه.یک حس دیگه ای  بهم نهیب زد بیشتر از این، چادر رو به سخره نگیر.!!! اگه این جماعت ببینند که چادری رو که داخل کیفت گذاشتی، دوباره بیرون میاریش صورت قشنگی نداره! 🍃🌹🍃 حاج مهدوی طبق معمول، با دسته ای از جوانان،  بیرون مسجد مشغول گپ زدن شد.اما اینبار خیلی سریع ازشون جدا شد.و گوشه ای از خیابون کنار پژویی ایستاد و تا سوییچ رو از جیب کیف دستی اش در آورد به سمت خیابون دویدم تا تاکسی بگیرم !گوشه ای دور تر ایستادم.او چند دیقه ی بعد از پارک در اومد و حرکت کرد . خیابان این محل بخاطر باریک بودنش همیشه  ترافیک بود.به اولین تاکسی ای که کنار پام توقف کرد گفتم : -دربست. وقتی پرسید : -کجا؟ گفتم: -اون لطفا اون پژو رو تعقیب کنید. راننده با تعجب از آینه ی ماشینش نگاهم کرد و پرسید: -ببخشید آبجی، قضیه ناموسیه یا کاراگاهی؟! من با بی حوصلگی گفتم : -هیچ کدوم آقا.لطفا گمش نکنید. او هنور نگران بود.پرسید: -شر نشه برام.! با کلافگی گفتم: -نه آقا شر نمیشه لطفا حواستون به ماشین باشه گمش نکنید. خودم هم چهار چشمی حواسم به ماشین او بود. 🍃🌹🍃 دقایقی بعد در نزدیکی خیابانی در محله های جنوب تهران توقف کرد وپیاده شد. سراغ صندوق  عقب رفت ومقدار قابل توجهی کیسه و خرت و پرت بیرون آورد و به سمت کوچه های باریک حرکت کرد. من هم سریع با راننده حساب کردم و با فاصله ی قابل توجهی تعقیبش کردم. او با قامتی صاف و پرابهت در کوچه پس کوچه ها قدم برمیداشت و من با هول و ولایی شیرین و عاشقونه از دور دنبالش میکردم وغرق شادی و هیجان میشدم. قسم میخورم پرسه زدن در بهترین خیابونها و بهترین تفرج گاههای دنیا برام لذت بخش تر از تعقیب این مرد نبود. 🍃🌹🍃 بالاخره وارد کوچه ای بن بست شد و زنگ خانه ای رو به صدا درآورد. انتهای کوچه ایستاده بودم و با احتیاط و اضطراب نگاهش میکردم.چند دقیقه ی بعد مردی از چهارچوب در بیرون اومد و حسابی او رو تحویل گرفت وتعارفش کرد که داخل بره.ولی او قبول نکرد و بعد از تحویل کیسه ها، با صدایی نسبتا اروم مشغول حرف زدن شد. مرد که به گمونم حدودا پنجاه یا شصت ساله بنظر میرسید با ادب ومتانت سر پایین انداخته بود و گوش میداد.خیلی دلم میخواست میشنیدم چه میگوید ولی از اون بیشتر دلم میخواست این مکالمه طولانی تر بشه تا من وقت بیشتری برای نظاره کردن این تابلوی مسیحایی داشته باشم! او غافل از حضور من با او حرف میزد و من در رویاهای خودم تصورمیکردم که اگر جای اون مرد من مخاطبش بودم چی میشد؟ ! 🍃🌹🍃 مشغول دید زدن او بودم که متوجه صدای قدمهایی ناموزون شدم. سرم رو برگردوندم و دیدم مردی جوان تلو تلوخوران نزدیکم میشه. ایستادن در اون نقطه کمی شک برانگیز بود.باید یا داخل کوچه میشدم یا راه رفته رو برمیگشتم. مرد هیز و بد چشم که از دور با نگاهش میخ من بود به طرفم اومد و من تصمیم گرفتم راه رفته رو برگردم.. با قدمهایی تند بی آنکه او را نگاه کنم راهم رو کج کردم و رفتم.ولی او دنبالم راه افتاد.!! قلبم نزدیک بود از جا بایستد.ساعت نزدیک ده بود و کوچه ها خلوت وتاریک.! گم شده بودم.هرچه میگشتم راه خیابان اصلی رو پیدا نمیکردم و از کوچه ای به کوچه ای دیگه میرسیدم. و این حالم رو بدتر و وحشتم رو بیشتر میکرد.یک لحظه با خودم تصمیم گرفتم که سرم رو برگردونم به سمت اون مرد لات بی سروپا و با جیغ و فریاد فراریش بدم ولی نمیتونستم، چون ممکن بود حاج مهدوی صدام رو بشنوه و از خودش بپرسه این دختر، در این وقت شب اینجا چیکار میکنه؟ ! نه! او نباید پی به این رازم میبرد. خودم رو سپردم دست خدا.زیر لب آیت الکرسی میخوندم و خدا خدا میکردم یکی پیداش شه. چیزی که بیشتر منو میترسوند سکوت این مردک بود.مدام این تصویر در مقابل چشمانم ظاهر میشد که او از پشت منو خفت میکنه ودرحالیکه یک چاقو زیر گلوم گذاشته ….حتی فکرش هم چندش آور و وحشتناکه.پس نباید او به من میرسید.با تمام توانم به سمت انتهای کوچه دویدم اما..صدای دویدن او هم در گوشم پیچید. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ «
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۶۱ یک هفته ای میشد که نتونسته بودم یک دل سیر حاج مهدوی رو ببینم. تص
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۶۲ روسری ام در هوا معلق بود و باد آن را با صدای کوبیدن قدمهام میرقصوند.نفسهام به شماره افتاده بود . حس میکردم او خیلی نزدیکم شده. حتی صدای نفسهای شهوتناک وکثیفش رو میشنیدم. خدایا راه خیابون کجا بود؟ پس چرا ازشر این کوچه های لعنتی راحت نمیشدم.با ترس و تمام سرعت داخل یک کوچه ی فرعی پیچیدم. اینقدر سرعتم زیاد بود که نزدیک بود در زمان پیچیدن  به دیوار برخورد کنم. با ناامیدی از خدا خواستم که منو نجاتم بده ..دلم نمیخواست با دستهای شهوت آلود این نامرد، بلایی به سرم بیاد. این کوچه اینقدر خلوت و تاریک بود که به اون شهامت حرف زدن داد: -واستا…مگه سر اون کوچه منتظر من نبودی جیگر؟؟بخت بهت رو کرده..یک کم باهم یه گوشه خلوت میکنیم و بعد .. تمام موهای تنم از ترس و انزجار سیخ شد.دیگه وقت سکوت نبود.حفظ شرافتم مهم تر از لو رفتنم پیش حاج مهدوی بود. 🍃🌹🍃 با تمام توان فریاد زدم: _برو گمشوووو کثافت. ..گمشوو عوضی. بعد در حالیکه عقب عقب میرفتم گفتم بخدا دستت بهم بخوره خونت حلاله آشغال.. او مثل یک گرگ گرسنه آروم آروم نزدیکم میشد .. پس چرا همسایه ها بیرون  نمی‌ریختند؟؟ چرا هیچ کس کمکم نمیکرد.؟؟ هی پشت سرهم جیغ میکشیدم :بابا مسلمونها کمکک….این بی همه چیز خدانشناس میخواد اذیتم کنه.. یکی سرش رو از پنحره بیرون آورد و خطاب به من گفت چیه؟ من که انگار دنیا رو بهم داده باشند با جیغ وگریه گفتم این مرتیکه دنبالم راه افتاده تورو خدا کمکم کنید.. مرد گفت : -غلط کرده بی ناموس.گمشو گورتو گم کن.الان میام پایین. . با خودم گفتم الان این نامرد میزنه به چاک ولی با وقاحت تموم رو به اون مرد، با الفاظ زشتی گفت.: -ببند دهنتومرتیکه ی….زنمه..دعوامون شده تو رو سننه..؟؟ من که از تعجب و وحشت نزدیک بود بمیرم گفتم :-دروغ میگه بخدا…کمکم کنید مردک لات مثل مار زخمی به سمتم هجوم آورد وتا خواستم از چنگالش فرار کنم روسریم رو چنگ زد و مچاله اش کرد.بادیدن موهام چشمانش برق کثیفی زد  وبازومو گرفت .به سمتش برگشتم و با کیفم محکم به سرو صورتش ضربه میزدم.او یقه ی مانتوم رو کشید تا شاید قبل از رفتن لذتی  از سفیدی گردنم ببرد و من با تمام قدرت سیلی محکمی به صورتش زدم  و سعی کردم از چنگالش فرار کنم که پام به چیزی برخورد کرد و باصورت زمین خوردم.. مرد پشت پنجره با چیزی شبیه قفل فرمون بیرون اومد و نردیک او شد.در یک لحظه کوچه مملو از جمعیت شد..گرگ قصه میخواست فرار کنه که پایش رو گرفتم و اوهم به زمین افتاد. چند نفری خواستند بریزن سرش و بگیرنش که او چاقو درآورد و بعد باصدای ناله ی یک نفر فریاد زد برید کنار..هرکی بیاد میزنمش.. مردی میانسال روی زمین افتاد و به دنبال او همه با جیغ وفریاد و صدا کردن اهل بیت به سمتش دویدند وهمه فراموش کردند که عامل این نا امنی فرار کرد! به سختی روی زمین نشستم . احساس میکردم بالای لبم میخاره. چند خانوم به سمتم اومدند. یکی از آنها گفت:دماغت داره خون میاد من حواسم به خودم نبود.فقط سعی میکردم در میون همهمه ی اونجا، مردی که چاقو خورده بود رو ببینم که چه بلایی سرش اومده. انگار نه انگار که اینجا همون کوچه ی سوت وکور چند دقیقه ی پیشه!! خانوم دیگری به سرعت نزدیکم شد ودرحالیکه روسریم رو سرم مینداخت  با اکراه گفت:-وای تمام سرو کله ت خونیه.. بی اعتنا به حرفش پرسیدم :-اون آقا چه بلایی سرش اومد؟ زن گفت:-اون بیشرف، با چاقوزده تو بازوش..زنگ زدیم الان اورژانس و پلیس میاد.تو خوبی؟ چطور میتونستم خوب باشم! بخاطر من یک نفر آسیب دیده بود!!!درسته من نجات پیدا کردم ولی یک نفر داشت درد میکشید. به طرفش رفتم ولی اینقدر دورو برش شلوغ بود که نمیتونسم ببینمش..همون زن منو عقب کشید و یک گوله دستمال کاغذی جلوی صورتم آورد. دستمالها رو از دستش گرفتم و باحالی خراب نگاهش کردم.دختر بچه ای با یک پارچه ی بلند سیاه نزدیکم اومد ودر حالیکه گوشه ی  مانتومو میکشید گفت:-خاله خاله.بیا این چادر وسرت کن.مانتوت پاره شده نامحرما میبیننت. اوووه مانتوم!!تازه یادم افتاد! ! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 نهضت کتابخوانی شهید ابراهیم هادی 🇮🇷 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔴شلیک موشک بالستیک از یمن به اسرائیل ♦️رادیو ارتش یمن اعلام کرد: شلیک موشک بالستیک از خاک یمن به سمت فلسطین اشغالی شد. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔰 سقوط بشار و صعود بشارت ها 🔹با انتشار اخبار بد سقوط حکومت سوریه، شاهد تحلیل های هیجانی و ناامید کننده گوناگونی هستیم: 🔸«خون شهدای مدافع حرم را به باد دادند!» گویا که شهدای مدافع حرم برای دفاع از حکومت سوریه و شخص بشار اسد میجنگیدند، در حالی که با رفتن بشار، آرمان دفاع از حرم ها و مقدسات سوریه بر زمین نخواهد ماند. 🔸 «مقصر پزشکیان و عراقچی هستند که با ابزار دیپلماسی و مذاکره به دنبال مدیریت مسئله پیچیده سوریه بودند»، انگار نه انگار که عراقچی در دوحه و علی لاریجانی به نمایندگی از رهبری دوبار در دمشق به دنبال مدیریت صحنه و متقاعد سازی طرف های درگیر و انگیزه سازی برای بشار اسد و حاکمیت سوریه بودندـ 🔸 «جمهوری اسلامی مقصر است که گذاشت حکومت سوریه سقوط کند!» یعنی انتظار دارند وقتی رئیس جمهور سوریه نمیخواهد، مردم سوریه نمیخواهند و ارتش سوریه نمیخواهند به هر دلیلی مقاومت کنند، ایرانی ها دایه دلسوزتر از مادر شوند و با دخالت بیجا در امور داخلی یک کشور دیگر، اراده خود را بر مردم و حاکمیت آن کشور به هر قیمتی تحمیل کنند! ما قبلا هم با درخواست سوریه و حاکمیت بشار اسد،عملیات مستشاری در این کشور داشتیم. 🔸«چون عملیات وعده صادق با تعلّل روبرو شد، دولت سوریه سقوط کرد» رهبر معظم انقلاب تأکید کردند نه تعلل میکنیم و نه شتابزده عمل میکنیم؛ همه ما به تدابیر رهبر جبهه مقاومت و فرمانده کل قوا ایمان داریم و با تهمت «تعلل کردیم که سید حسن نصرالله به شهادت رسید»، تدابیر امام خامنه ای و بیانات صریح ایشان را نادیده نمیگیریم و دل مردم منطقه و حاکمان کشورهای جبهه مقاومت را با وسوسه های سرپنجه های رسانه ای دشمن، خالی نمیکنیم. 🔸 «اگر حاج قاسم بود، سوریه سقوط نمیکرد» گویا که نمیدانند استاد و پیر مراد حاج قاسم تاکید کردند که با آمدن سردار قآآنی خلاء حضور حاج قاسم رفع گردید. تضعیف سرداران سپاه و فرماندهان میدان که این روزها تا توانستند تلاش کردند تا علاوه بر متقاعد سازی حاکمیت سوریه، آرایش میدان و جبهات مبارزه را سروسامان دهند، اشتباه راهبردی بوده و تنها به سود رژیم صهیونیستی تمام میشود. 🔻 بهترین پایه تحلیل برای این روزها همان بشارت ماندگار سردار دلها حاج قاسم سلیمانی عزیز است که: «من با تجربه این را میگویم که میزان فرصتی که در بحران ها وجود دارد، در خود فرصت ها نیست. اما شرط آن این است که: نترسید و نترسیم و نترسانیم.» و چه زیبا فرمود امام راحل عظیم الشان ما: «چه کوته نظرند آنهایی که خیال می‌کنند چون ما در جبهه به آرمان نهایی نرسیده‌ایم، پس شهادت و رشادت و ایثار و از خودگذشتگی و صلابت بی‌فایده است، ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. راستی مگر فراموش کرده‌ایم که ما برای ادای تکلیف جنگیده‌ایم و نتیجه فرع آن بوده است. ملت ما تا آن روز که احساس کرد که توان و تکلیف جنگ دارد به وظیفه خود عمل نمود. و خوشا به حال آنان که تا لحظه آخر هم تردید ننمودند.» ✍جعفر ولایی منش 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فرانس ۲۴: لاریجانی نماینده رهبر ایران در ۲ دیدار با اسد موفق نشد او را برای کمک ایران به سوریه متقاعد کند و اسد خواستار خروج ایران بودـ
کمک مومنانه   به ۱۰۱۶ مورد رسید    ساعتی پیش با  واریز مبلغ  ۳۰۰/۰۰۰ تومان به حساب ۱ نیاز مند  محترم تعداد کمک های صندوق الغدیر به ۱۰۱۶ مورد رسید .    رسول خدا ( صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: هر کس نیاز مؤمنی را روا سازد، خداوند حاجت‌های فراوان او را روا سازد که کمترین آن بهشت باشد. * * * * * * * * خیرین محترم لطفا کمک های خود را به شماره کارت 6037997580516012 واریز کنند . صندوق  الغدیر تالش محله 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔰دلخوش به وعده‌ها 🔹مهم‌ترین خبر صبح امروز، سقوط دولت بعث در سوریه بود و تصاویر حضور اعضای گروه تحریرالشام در شهر دمشق در رسانه‌ها منتشر شد. حتی نخست‎وزیر نیز رسماً مصاحبه و اعلام کرد که تسلیم می‌شود و حاضر است مقدمات انتقال قدرت را فراهم کند؛ اتقاقی که آنقدر سریع و حیرت‎انگیز صورت گرفت که همه ناظران را تنها محو فرو ریختن یک حکومت ۵۴ ساله کرده است؛ اما در این میان شاید مهم‌ترین سؤال این باشد که چرا حکومت اسد که در سال ۲۰۱۱ در مقابل گروه‌هایی به مراتب قوی‌تر و جنگی بسیار گسترده‌تر ایستاده بود، اکنون و در ماه‌های پایانی ۲۰۲۴ اینگونه و در چشم برهم زدنی فرو ریخت؟ شاید در روزهای پیش رو ابعاد و زوایای زیادی از این سرنوشت حکومت بعث مشخص شود؛ اما در یک نگاه گذرا می‌توان از چهار دلیل مهم سخن به میان آورد: 🔸۱ـ ضعیف شدن ارتش و آلوده شدن به فساد: ارتش سوریه طی یک دهه اخیر روز به روز ضعیف شده و سازمان منسجم و یکپارچه آن تحلیل رفته است. نداشتن انگیزه و آلوده شده نیروهای ارتش به فساد از دلایل اصلی این ضعف ارتش است که مقابل یک گروه کوچک عملاً توان مقابله ندارد و می‎بینیم که توان مقابله جدی مقابل معارضان از خود نشان نمی‎دهد. اخبار غیررسمی حتی از تبانی برخی سران ارتش با معارضان در قبال دریافت رشوه حکایت دارد که داستان غم‌آلودی است. 🔹۲ـ همراهی نکردن مردم با دولت و ارتش: همراهی نکردن مردم با دولت و ارتش این کشور دلیل دیگری است که نظام سوریه را از پشتوانه قوی داخلی محروم کرده است. مشکلات ساختاری و اقتصادی که طی سال‎ها انباشته شده و راه حلی برای آن متصور نیست، موجب شده عملاً چشم‌انداز روشنی پیش چشمان مردم نباشد. 🔸۳ـ اعتماد دولت سوریه به برخی وعده‎های دولت‌های خارجی: بازی خوردن دولت سوریه در مقابل برخی وعده‌های خارجی کشورهای منظقه در ازای دست‌برداشتن از مقاومت، نکته دیگری است که عملاً دولت سوریه را از مرکز ثقل محور مقاومت به حاشیه برده و راه را برای توطئه‌های داخلی هموار کرده است. 🔹۴ـ مداخلات خارجی و تجهیز تروریست‌ها: چشم طمع دولت‎های غربی و برخی قدرت‎های منطقه‌ای به مطامع سرزمینی سوریه و تجهیز تروریست‌ها در این کشور از داعش و جبهه النصره گرفته تا تحریرالشام نکته دیگری است که آرامش و پکپارچگی را از کشور سوریه گرفته و طی سال‎های اخیر میدان جولان تروریست‌ها بوده است. همه این عوامل نارضایتی بیشتر مردم سوریه را فراهم کرده که مانع از حمایت قوی آنها از نظام فعلی سوریه شده است. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
کمک مومنانه   به ۱۰۱۷ مورد رسید    دقایقی پیش با  واریز مبلغ  ۰۰۰ / ۳۶۰ تومان به حساب ۱ نیاز مند  محترم تعداد کمک های صندوق الغدیر به ۱۰۱۷ مورد رسید .    رسول خدا ( صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: هر کس نیاز مؤمنی را روا سازد، خداوند حاجت‌های فراوان او را روا سازد که کمترین آن بهشت باشد. * * * * * * * * خیرین محترم لطفا کمک های خود را به شماره کارت 6037997580516012 واریز کنند . صندوق  الغدیر تالش محله
👆واکنش امیرحسین ثابتی به توییت حشمت الله فلاحت پیشه
‌ 🚨 چرا ایران در این دوره وارد سوریه نشد؟ 🔹زمانی که داعش در سوریه ظهور کرد و شرایط امنیتی برای سوریه سخت شد دولت این کشور طی روندی رسمی از ایران درخواست کمک کرد. 🔹تحولات سریع سوریه در یک هفتۀ گذشته و مداخله نداشتن ایران در این تحولات مسئله‌ای است که باید در عوامل مختلف جستجو و تحلیل کرد. 🔹تروریست‌ها جهش ژنتیکی پیدا کردند و دست از خشونت برداشتند و ژست دیپلماتیک به خود گرفتند. مردم سوریه نیز دیگر به مانند قبل از ارتش سوریه در قبال تروریست ها حمایت نمی‌کردند. 🔹ارتش سوریه نیز به‌دلایل مختلف از جمله ضعف‌های اعتقادی و اقتصادی دیگر مانند قبل انگیزه مقابلۀ در برابر تروریست‌ها را نداشت. 🔹اما مهم‌ترین تغییر در خود بشار اسد بود. آخرین دیدار اسد با رهبر انقلاب حاوی نکتۀ مهمی بود. رهبر انقلاب ۱۰ خرداد امسال تذکری به بشار دادند. 🔹این تذکر ناشی از شناخت واقعی از صحنه بود. ایران پیش از آغاز جنگ در لبنان، بارها تذکرات لازم را درباره تقویت قوای تروریست‌ها به اسد اعلام کرده و حتی پیشنهاد لازم را به‌صورت رسمی به او داده بود اما به این تذکرات توجه نشد. 🔹ادامۀ این روند تا آخرین ساعات سقوط اسد نیز ادامه داشت. حضور بالاترین رده مقامات ایرانی برای مذاکره با اسد نشان‌دهنده عزم جدی ایران برای تقویت اسد بود اما یک خطای راهبردی سبب شد بشار در سراشیبی سقوط قرار گیرد و آن همان تذکر رهبر انقلاب بود؛ اسد دل‌خوش به وعده‌های جریان عربی و غربی منطقه شد. 🔹ایران نیز زمانی که تمایل نداشتن اسد را برای حمایت میدانی دریافت کرد بنا را بر دخالت نکردن گذاشت اما تلاش خود را برای متقاعد کردن اسد تا آخرین لحظه ادامه داد اما اسد زمانی متوجه توخالی بودن وعده‌های دشمنان خود شد که کار از کار گذشته بود. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔴همکاری یمن و عراق در حمله به جنوب اسرائیل ♦️ارتش یمن: با همکاری مقاومت اسلامی در عراق، هدف حیاتی در جنوب فلسطین اشغالی را هدف قرار داده است. ♦️این عملیات  با تعدادی پهپاد انجام شده و با موفقیت به اهداف مورد نظر اصابت کرده است 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
چرا ایران وارد سوریه نشد؟ 🔹زمانی که داعش در سوریه ظهور کرد و شرایط امنیتی برای سوریه سخت شد دولت این کشور طی روندی رسمی از ایران درخواست کمک کرد. 🔹تحولات سریع سوریه در یک هفتۀ گذشته و مداخله نداشتن ایران در این تحولات مسئله‌ای است که باید در عوامل مختلف جستجو و تحلیل کرد. 🔹تروریست‌ها جهش ژنتیکی پیدا کردند و دست از خشونت برداشتند و ژست دیپلماتیک به خود گرفتند. مردم سوریه نیز دیگر به مانند قبل از ارتش سوریه در قبال تروریست ها حمایت نمی‌کردند. 🔹ارتش سوریه نیز به‌دلایل مختلف از جمله ضعف‌های اعتقادی و اقتصادی دیگر مانند قبل انگیزه مقابلۀ در برابر تروریست‌ها را نداشت. 🔹اما مهم‌ترین تغییر در خود بشار اسد بود. آخرین دیدار اسد با رهبر انقلاب حاوی نکتۀ مهمی بود. رهبر انقلاب ۱۰ خرداد امسال تذکری به بشار دادند. 🔹این تذکر ناشی از شناخت واقعی از صحنه بود. ایران پیش از آغاز جنگ در لبنان، بارها تذکرات لازم را درباره تقویت قوای تروریست‌ها به اسد اعلام کرده و حتی پیشنهاد لازم را به‌صورت رسمی به او داده بود اما به این تذکرات توجه نشد. 🔹ادامۀ این روند تا آخرین ساعات سقوط اسد نیز ادامه داشت. حضور بالاترین رده مقامات ایرانی برای مذاکره با اسد نشان‌دهنده عزم جدی ایران برای تقویت اسد بود اما یک خطای راهبردی سبب شد بشار در سراشیبی سقوط قرار گیرد و آن همان تذکر رهبر انقلاب بود؛ اسد دل‌خوش به وعده‌های جریان عربی و غربی منطقه شد. 🔹ایران نیز زمانی که تمایل  نداشتن اسد را برای حمایت میدانی دریافت کرد بنا را بر دخالت نکردن گذاشت اما تلاش خود را برای متقاعد کردن اسد تا آخرین لحظه ادامه داد اما اسد زمانی متوجه توخالی بودن وعده‌های دشمنان خود شد که کار از کار گذشته بود./فارس ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
انسان شناسی 029.mp3
11.62M
۲۹ ⚡️وقتی یه کسی، یه کار بدی، در حقّم می‌کنه، تموم ذهن و قلبم درگیرش میشه! ⚡️تا یه مشکلی برام پیش میاد، دیگه مدیریت روح خودم رو از دست میدم! ⚡️به محض اینکه بین چند تا فشار مختلف، گیر می‌کنم، تموم آرامشم از دست میره! چرا من اینجوری‌اَم ؟ چکار کنم که خوب بشم؟ 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar