فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من اگه مسئول مملکت بودم
هر روز صبح این کلیپ رو میدیدم و بعد میرفتم سرکار
#شهدا_شرمندهایم
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قهرمانان واقعی☝️
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قدرت ایران از نگاه مأمور سابق MI6؛ اسرائیل توان ضربه به ایران را ندارد!
🔹 «آلستر کروک» مامور سابق MI6 انگلیس:دلایل فنی زیادی وجود دارد که چرا اسرائیل نمیتواند این کار را انجام دهد؛ اول از همه اینکه ایران پدافند هوایی بسیار خوبی دارد هم پدافندهای روسی و هم ایرانی
🔹اسرائیلیها بر خلاف آنچه رسانهها میگویند نتوانستند به حریم هوایی ایران نفوذ کنند همان حملهای که در 26 اکتبر رخ داد.
أللَّھُمَ؏َـجِّلْلِوَلیِڪْألْفَرَج
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هدیه غافلگیر کننده رهبر انقلاب به مجری تلویزیون
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰رادیو برلین
🔸️بعد اتفاقات سوریه، عدهای نوستالوژی باز محرّف تاریخ، فاز هجمه به اقتدار ایران رو برداشتند...
🔹️خواستم یادآوری کنم یه زمانی توی همین سرزمین، شاه ایدهآل، توی اتاق شخصیش، حق گوش دادن به رادیو مورد پسندش رو نداشت،چون غربی ها، بهش تذکر تند داده بودند کهدر صورت ادامه، از سلطنت برکنار میشه...
🔸️در همین یکمورد، شما فقط وضعیت استقلال ملی رو داشته باش! شاخص اقتدار و گسترش دامنه نفوذ و کنشگری موثر منطقه ای پیشکش....
#تاریخ_بخوانیم
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهنم سازی از ایران
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
🌸 امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند:
🍁 دنیا نوبتی است، پس بهرهی خود از دنیا را با آرامی طلب کن، تا آنکه نوبت تو فرا رسد...
📚 خصال /۶۳۳
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
محمد تقی رضایی : مهلکترین سم جهان
افسانهای قدیمی در آسیای شرقی شهرت دارد به این مضمون:
روزی شاگردی از استاد طبی پرسید مهلکترین سم جهان چیست؟ استاد در جوابش گفت باید یک مار، یک عقرب، یک هزارپا و یک عنکبوت را در ظرف کنار هم بندازی، بعد در ظرف را بپوشان، مدتی بعد تنها حیوانی که زنده مانده باشد، مهلکترین سم جهان را دارد.
حال باید گفت این اتفاق در سوریه در حال روی دادن است، دور نیست که شاهد حذف جولانی از سوی رژیم صهیونیستی یا حتی ایالات متحده باشیم (مثل تمام مهرههائی که تاریخ مصرفشان به اتمام میرسد) بعد چه روی میدهد؟ این آشوبی که در سوریه شاهدش هستیم بیش از پیش اوج خواهد گرفت، فرایند تجزیه در یک دور تندتری از قبل به پیش خواهد رفت، سوریهای که جوامع دور از همدیگر به لحاظ فرهنگی و ژئوپلیتیکی داردند، شرق اکراد، شمال دروزیها، بخشی از غرب علویان، بخشی از جنوب مسیحیان و اهل سنت در کنار یکدیگر جمع شدند، حکومتی که همیشه با سیاست مشت آهنین این جماعت را کنار هم نگه داشته است اکنون با فشار از بیرون در حال فروپاشی است و تشویق بیش از پیش میشود تا از هم گسسته شود. سوریه دیگر سوریه حافظ اسد نخواهد شد. شاید بعضی در توجیه اتفاقات سوریه بگویند که این موضوع از پیش زمینههای ظهور است و استدلالشان هم سخنی از امام باقر(ع) و پسر بزرگوارشان امام صادق(ع) است که میفرمایند: در شام فتنهای رخ خواهد داد که از هر کجا سرکوبش کنی از جای دیگری سر بر خواهد آورد.
علیایحال چه منطق طرفداران ظهور را مد نظر قرار دهیم و چه منطق دیگر سبکهای فکری در سوریه یک مخرج مشترک بین تمامی صاحبنظران این حوزه وجود دارد و آن هم در حداقلیترین حالت ممکن لیبی سازی سوریه و در بدترین حالت تجزیه و مرکز صادرات تروریست و سلفیگری منطقه به اقصی نقاط جهان خواهد بود.
سرنوشتی دردناک برای یکی از محورهای جبهه مقاومت که سندی عینی از عدم توجه به مسائل داخلی و اعتماد به سبک مذاکره و تعهد به عهدهای بینالمللی است.
آینده سوریه از سه حالت خارج نخواهد بود که کمی با تشریح آن شاید بتوانیم وضعیت را بهتر درک کنیم.
حالت اول ظهور مجدد داعش: در صورت تثبیت قدرت توسط تحریرالشام قطعاً شاهد بازگشت داعش اینبار با کت و شلواری شیک خواهیم بود با همان قواعد تفکری و شاید کمی دوز خشنوت کمتر تنها در مقابل دوربین!
این حالت که یک فضای بسیار مناسب برای ایالات متحده و اسرائیل است قطعاً نوک شمشیر خود را به سمت عراق و ایران خواهد گرفت و درگیری های شدیدی مجدداً در عراق و شام خواهیم داشت شاید کمی متفاوت باشد ولی نتیجه همان است.
حالت دوم تجزیه کامل سوریه به چند کشور صغیر: در صورتی که تحریرالشام نتواند قدرت خود را تثبیت کند بلاشک گروههای متحد این گروه تروریستی دست به شورش خواهند زد و در کنارش کردها، دروزیان، علویان و قبایل عربی سوریه دست به اقدامات تجزیهای خواهند زد و حکومتهای خودمختاری تشکیل میدهند که دائماً با یکدیگر در حال درگیری و دولتهایشان مشغول همین درگیریها و معضلات اجتماعی و ... خواهد شد. این حالت نیز برای جبهه مقابل ایدهآل است. این اتفاق میتواند خیال رژیم صهیونیستی را از بلندیهای جولان راحت کند و با فراغ بال بیشتری به جبهه لبنان بیندیشید.
حالت سوم بهار عربی در سوریه: این حالت همان نکتهای است که مقام معظم رهبری بدان اشاره داشتند. به این معنا که جوانان و مردم سوریه نسبت به در دست گرفتن سرنوشت خویش تلاش کنند و تحریرالشام و باقی 27 گروه تروریستی و مسلح حاضر در اراضی سوریه را معدوم و نابود کنند. این اتفاق شاید بتوان گفت کابوسی بسیار بدتر از حتی عملیات طوفانالاقصی برای اسرائیلیها و جبهه غربی خواهد بود. اگر این اتفاق روی دهد باید گفت دیگر موضوع به پاکسازی اراضی سوریه از تروریستها ختم نمیشود بلکه دیگر شاهد نابودی غده سرطانی منطقه خواهیم بود انشاالله.
همانگونه که همیشه گفتم زمان بهترین قاضی است و زمان ثابت کرده است ولی امر مسلمین جهان هیچ پیشبینی خطائی نداشته است.
#إِنَّمَعِىَرَبِّى
ارتش اسرائیل: حماس ۴۰۰۰ نیروی تازهنفس جذب کرده
🔹وبگاه صهیونیستیِ واللا گزارش کرده که مسئولان فرماندهی جنوب در ارتش اسرائیل اذعان کردهاند که حماس در ماههای گذشته دستکم ۴ هزار نیروی جدید برای شاخهٔ نظامیاش در غزه جذب کرده است.
🔹روزنامهٔ العربی الجدید هم پیشتر به نقل از یک منبع آگاه در فرماندهی حماس گزارش کرده بود که این جنبش برای دومین بار در طول جنگ با رژیم صهیونیستی اقدام به جذب رزمنده برای تقویت صفوف خود در مقابل اشغالگران کرده است.
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
پنجشنبه🌸 ۲۹ آذر ۱۴۰۳ ه.ش _ ۱۷ جمادی الثانی ۱۴۴۶ قمری
سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا﴿۲۳﴾
در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هندوانه شب یلدا اومد بازش کنید لذت ببرید
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
می گفت:
در آخر الزمان
انقدر به بلا دچار می شوید،
که بفهمید
تنها نداشته تان مهدیست....🥀🙂💔
#امامزمان
↯
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۹۵ با نوشتن نامه کلی سبک شدم.با خودم فکر کردم چقدر خوب میشود اگر ای
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۹۶
دلم برای مسجد و فاطمه تنگ شده بود.
چون این اواخر کمتر به آنجا میرفتم.شب جمعه بود که باز با اصرار فاطمه به مسجد رفتم. با اشتیاق از مدعوین پذیرایی میکردم و برایشان شربت خنک میریختم که متوجه شدم چند نفری به من اشاره کرده و پچ پچ میکنند.
رفتار مسجدی ها با من دیگر مثل سابق نبود این را بارها به فاطمه هم گفتم ولی فاطمه هربار انکار میکرد و میگفت
_لابد اینقدر کم میای از یادشون رفتی.
تصمیم گرفتم به طور نامحسوس نزدیک اون چندنفر بشم و از پشت سر،حرفهایشان را بشنوم.ولی اونها هم تمام حواسشون به من بود.آخر مجلس به سمت همان عده رفتم و با گشاده رویی بهشون شیرینی تعارف کردم. دونفر آنها با اکراه برداشتند ومنو نادیده گرفتند.
ولی یک نفرشون که بهش میخورد سی و اندی ساله باشه با لحنی بد ازم پرسید:
_شما مال این محل هستی؟
من بالبخند گفتم:
_قبلا بودم..
او با همان لحن گفت:
_یعنی الان از اینجا رفتی؟
با صبوری گفتم:
_بله.چطور مگه؟
زن پشت چشمی نازک کرد و گفت:
_تو دختر سد مجتبی نیستی؟؟؟
با افتخارگفتم :
_بله شما منو میشناسید؟
زن با بی ادبی گفت:
_فکر کن تو رو کسی نشناسه!!!
ابرو در هم کشیدم:
_من خیلی وقته در این محل زندگی نمیکنم شما از کجا منو میشناسی؟
_زن باباتم میشناسم..حالا اینجا دوباره واسه چی سرو کلت پیدا شده؟
لحن بی ادبانه و منظور دار او واقعا ازتحملم خارج شده بود.ولی نفس عمیقی کشیدم ودر دلم صلوات فرستادم و با آرامش جواب دادم:
_اشکالی داره؟!
او نگاهی نفرت بار به سرتا پای من انداخت و گفت:
_نه اشکال نداره به شرطی که قصد از راه به در کردن جوونای این محل رو نداشته باشی و پسرهای مسجدی رو تور نکنی!
🍃🌹🍃
دیگه وقت سکوت و حیا نبود.
دندانم رو به هم ساییدم و با خشم گفتم:
_بهتره مراقب حرف زدنت باشی خانوم.از من خجالت نمیکشی از این مسجد شرم کن.
او که مشخص بود از اون زنهای آپاچی و هوچیست با صدای نسبتا بلندی گفت: _اونی که باید خجالت بکشه تویی نه من! آمارت دستم هست. حیف از اون پدر که تو اولادشی..
گوشهام دوباره کوره ی آتش شدند. تقریبا اکثر نمازگزاران، متوجه نزاع ما شده بودند. انگشت اشاره ام را جلوی صورتش گرفتم و هشدار دادم:
_این آخرین باریه که میگم مراقب حرف زدنت باش خانوم وگرنه…؟؟؟
زن داد زد:
_وگرنه چی.؟؟ هااان وگرنه چی؟؟ وگرنه شوهرمو میدزدی؟!!
اینقدر طرز حرف زدن و لحن او زشت بود که محکم تو صورتش زدم...یک باره بلوایی شد..گیس وگیس کشی شد..او منو میزد و با صدای بلند همه رو خبردار میکرد که:
_آآآی ملت این هرزه رو ازمسجد بندازید بیرون من اینو میشناسم ننه باباشو میشناسم.. از کل زندگیش خبر دارم ..
درحالیکه من اولین بارم بود او را در زندگیم میدیدم!
فاطمه خودش را رساند.باورش نمیشد یک طرف دعوا من باشم. میون همهمه ازم پرسید:
_چیشده رقیه سادات؟ چه خبره؟؟
من فقط به صورت اون زن هوچی نگاه میکردم تا او رو شاید بخاطر بیاورم. فاطمه وقتی ازمن جوابی نشنید رو کرد به اون زن وبا لحنی جدی گفت:
_چه خبره خانوم؟؟ صداتو بیار پایین. فاصله ی شما با آقایون اندازه ی یک پرده ست!!
زن که توسط چند نفر دیگه گرفته شده بود گفت:
_تو برووووو برووو که از چشمم افتادی!!اولها خیلی قبولت داشتم ولی از وقتی فهمیدم دست اینو گرفتی آوردی تو مسجد ، نظرم درباره ت عوض شد.
فاطمه با اخم گفت:
_مگه باید با شما هماهنگ میکردم.؟؟مسجد مال همه ست به من چه به تو چه که کی توش رفت وآمد میکنه؟
زن با صدای بلند گفت:
_به من چه؟؟ مسجد جای نمازخونهاست نه جای هرزه ها!!
با عصبانیت گفتم:
_دهنتو ببند زنیکه..هرزه خودتی و..
فاطمه دستش را روی دهانم گذاشت:
_رقیه سادات تو رو به جدت خودت رو کنترل کن من جوابشو میدم.
🍃🌹🍃
صدای سخنران آن شب، از پشت میکروفون بلند شد:
_خانمها اون قسمت چه خبره؟؟؟ توجه دارید اینجا چه مکانیست؟
فاطمه یک قدم به سمت زن برداشت و با غیض گفت:
_خجالت بکش زن نا حسابی! به چه حقی به یک مسلمون تهمت میزنی؟؟
زن دست بردار نبود.انگار اراده کرده بود هر طوری شده امشب آبروی مرا نشانه بگیرد. گفت:
_ای بی خبر..من حرف بی سند نمیزنم.بیا دستتو بگیرم ببرم پیش زن باباش ببین چیا پشت سرش میگه!!
فاطمه با همون لحن گفت:
_خودت میگی زن بابا.!!! اونم یکی مثل تو!!
زن جمله ای گفت که همه ی نگاهها به سمتم برگشت:
_زن باباش دروغ میگه..چرا نمیری از همون حاج آقا مهدوی بپرسی که این زن چقدر براش مزاحمت ایجاد کرده؟؟؟ اون به پیش نماز مسجد هم رحم نکرده چه برسه به مردهای دیگه..
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۹۶ دلم برای مسجد و فاطمه تنگ شده بود. چون این اواخر کمتر به آنجا می
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۹۷
صدای همهمه و پچ پچ زنها بلند شد. فاطمه خون خونش رو میخورد .و من در سکوتی مرگبار فرو رفتم و جملات او را در ذهنم مرور میکردم.
فاطمه در میان تذکرات سخنران از پشت میکروفون با عصبانیت خطاب به اوگفت:
_دیگه وقاحت رو به اوجش رسوندی ساکت میشی یا به هیئت امنا بگم بیان..اینجا خونه ی خداست نمیتونم بهت بگم برو بیرون ولی بعنوان خادم مسجد بهت اجازه نمیدم توهین کنی و تهمت بزنی!!
زن که انگار دیگر وظیفه ای نداشت با همان سروصدا وغر غر و نفرین مسجد رو ترک کرد.
🍃🌹🍃
من همانجایی که بودم با بهت و بیحالی نشستم.
اعظم و چند نفر دیگر،جمعیت رو متفرق کردند.یکی دونفر سمتم اومدند و با دلرحمی گفتند:
_اشکال نداره خودتو ناراحت نکن.بعضیا شعور ندارن..
کاش هیچ چیز نمیشنیدم!کاش قدرت داشتم همه رو غیب میکردم و تنها در اون نقطه مینشستم و فکر میکردم همه چیز یک خوابه!!
از زمانیکه توبه کردم خداوند بدترین امتحان هارو ازم گرفته…گفته بودم هر امتحانی جز بازی با آبروم…جز رسوایی..!
این زن که بود که از احساس من به حاج مهدوی خبر داشت؟ صمیمی ترین دوستم از این راز بی خبر بود. او از کجا میدانست؟ و مهری، آه مهری چطور میتوانست تا این حد پست باشد که آبروی دختر سید مجتبی رو زیر سوال ببرد و حرف او را بین زبانها بندازد؟!
فاطمه مقابلم نشست. با لیوانی شربت.
_بخور رقیه سادات جان، بخور رنگ به صورت نداری
نگاهش نمیکردم. من در دنیای خودم بودم.او درمیان لبهای قفل شده ام سعی کرد شربت رو بهم بچشاند.پشت هم صدام میکرد ولی من نای جواب دادن نداشتم.
🍃🌹🍃
مسجد خالی شد.ازپشت پرده صدای حاج مهدوی بلند شد:
_کسی اینجا هست؟؟
حاج مهدوی!!! فقط او از راز من خبر داشت..نه مسعود منو دیده بود و نه اون زن. اونشب در کوچه پس کوچه های اون محله فقط من وحاج مهدوی بودیم. او بود که ماه پیش با بدترین رفتار منو از بسبج اینجا بیرونم کرد تا در این محل نباشم.یعنی او راز من را فاش کرد که به گوش باقی مردم هم رسید؟؟ حالا دارم میفهمم چرا نگاههای مردم نسبت به من تغییر کرده بود.
فاطمه با بغض گفت:
_بله حاج آقا من هستم.
حاج مهدوی گفت:
_تشریف میارید؟
فاطمه کنار پرده رفت صدای پچ پچشان می آمد.حاج مهدوی از او میپرسید چیشده و فاطمه داشت به اختصار برایش تعریف میکرد.حاج مهدوی مدام استغفار میکرد و دست آخر پرسید:
_الان ایشون کجا هستند؟
دلم نمیخواست با او رو درو شوم..ازش دل چرکین بودم.با حرکتی سریع از جا بلند شدم.
صدای حاج مهدوی رو شنیدم:
_احضارشون میکنید این سمت؟
بغضم ترکید. میرفتم که چه؟؟که فاطمه هم از چیزهایی که خبر ندارد خبردار شود؟باید سراغ کسی بروم که آبروی مرا نشانه گرفت.
با هق هق گریه به سمت کفشداری رفتم. فاطمه سمتم دوید..
_رقیه سادات …رقیه سادات…
برگشتم و در میان اشکهایم با خشم و بغض گفتم:
_من عسلم عسل!!!
و از مسجد با سرعت به سمت خیابان دویدم.
🍃🌹🍃
با قدمهای تند و چشمان گریان کوچه ها رو طی کردم و مقابل خانه ی پدریم توقف کردم! دستم را روی زنگ گذاشتم و قصد برداشتنش هم نداشتم.در باز شد.علی بیرون آمد و با تعجب نگاهم کرد.
گفتم :
_به مادرت بگو بیاد بیرون
علی بادقت نگاهم کرد!
_رقی تویی؟؟
تعجبی هم نداشت که منو نشناسه!من از غریبه هم غریبه تربودم وقتی دید جوابش رو نمیدم داخل رفت و دقایقی بعد مهری با چادر مقابل در اومد و لبخند گشاد و دروغینی به صورت نشوند.
_به به.!! ببین کی اومده؟ چه عجب رقی جان یاد فقیر فقرا کردید.بفرما تو.چرا دم در؟
میخواست به چاپلوسیش ادامه بده که با پشت دستم نصف اشکم رو از صورت زدودم و با نهایت کینه ونفرتی که در این مدت ازش داشتم گفتم:
_چی میخوای از جون من و زندگیم؟؟ چرا دست از سر من برنمیداری؟؟ منو از خونه ی پدریم بیرونم کردی کافی نبود که حالا داری از محله ی بچگیهامم بیرونم میندازی؟؟؟!!
او هاج و واج نگاهم کرد و ادای بی خبرها رو در آورد.
_من نمیفهمم چی میگی رقی جان..
با گریه داد زدم:
_به من نگوووووو رقی…آقام مگه نمیگفت خوشش نمیاد اسممو بشکنی؟
او میدانست وحشی شدم.امشب رقیه ای را میدید که هیچ گاه در عمرش ندیده بود. دختر مظلوم و معصومی که تا چندسال پیش مورد ظلم و تبعیض او قرار میگرفت اکنون مثل مار زخمی روبروش ایستاده بود و اگر دست از پا خطا میکرد نیش زهراگینش رو نثارش میکرد.با رنگ و روی پریده گفت:
_ببخشید عادت کردم بخدا…بیا تو..دم در زشته خوبیت نداره..
با همان حال گفتم:
_زشته؟؟؟ زشته؟؟؟؟ زشت این بود که بری پشت سر من صفحه بزاری..زشت این بود که به دروغ منو پیش زنهای همسایه هرزه جلوه بدی..نمیترسی یک هرزه رو تو خونت راه بدی؟
او با لکنت زبان گفت:
_چییی.. چیی میگی آخه.؟؟ اینا رو کی گفته؟
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۹۷ صدای همهمه و پچ پچ زنها بلند شد. فاطمه خون خونش رو میخورد .و من
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۹۸
باز، داشت نقش بازی میکرد..مثل همان روزها که در گوشه ی اتاق به خاطر اینکه حرفش را گوش نداده بودم پنهانی نیشگونم میگرفت و وقتی به آقام میگفتم خودش رو به مظلومیت میزد ومن و متهم میکرد به دروغ گویی..
یک قدم جلوتر رفتم.چادرش رو چنگ زدم:
_تقاصش رو پس میدی مهری..از من گذشت.. خوش باش که به آرزوت رسیدی.. اول ازخونه ی آقام بیرونم کردی الانم از این محل و از چشم آدمها…
اشکهای داغم مقنعه ام رو خیس کرده بودند...آهی از جگر سوخته م کشیدم و درحالیکه با مشت به سینه ام میکوبیدم ناله زدم:
_تا بحال نفرینت نکرده بودم.ولی از حالا واگذارت کردم به جدم….منو پیش مردم خوار کردی خدا خوارت کنه…
این من بودم!!دختری مجنون که از دنیا بریده بود!! هلش دادم داخل ودر رو بستم تا بیشتر از این مجبور نباشم چهره ی شیطانی ش رو ببینم.
🍃🌹🍃
به لطف این جنون باقی همسایه ها هم فهمیدند که من در گذشته چه کسی بودم.!! البته اگر قبل از این به گوششان نرسیده باشه.! وقتی خانواده نداشته باشی همیشه همین خواهد بود.اگر سایه ی بزرگتر بالای سرت نباشه در محل خودت هم غریبی! ! این کوچه همان کوچه ای بود که در آن، آزاد و رها بازی میکردم! پس چرا این قدر امشب در اینجا احساس خفگی میکنم؟ سر کج کردم تا از راه آمده برگردم. اینبار برعکس دقایق قبل با جانی خسته و زانوانی سست.
چند قدم آنطرف تر ازمن، فاطمه وحاج مهدوی ایستاده و نظاره گر ماجرا بودند. فاطمه چادرش را تا زیر چشمش بالا کشیده بود و اشک میریخت.
حاج مهدوی هم تسبیح به دست مرا نگاه میکرد. بی انگیزه تر از این حرفها بودم که به نزد اونها برم.بدون توجه به اونها از مقابلشان رد شدم. فاطمه از پشت سر صدام زد:
_رقیه سادات..عزیز دلم..
اشکم بی صدا پایین ریخت ولی جواب ندادم. صدای مردانه و با ابهت همراهش مجبور به توقفم کرد.
_صبر کنید سادات خانوم..
زیر لب به زانوهام فحش دادم که چرا ایستادند در مقابل مردی که مرا از خودش راند. نزدیکم آمد.
_تشریف بیارید من میرسونمتون.
میان اشک وخشم تلخ ترین پوزخندم رو زدم.
_ بزارید این تهمتها یک طرفه باشه..یه وقت براتون حرف در میارن!نمیترسید از راه بدرتون کنم؟؟یا براتون تور پهن کرده باشم؟
سری تکان داد:
_استغفرالله...
الان فرصت خوبی بود تا عقده ی دل خالی کنم.با اشک واه گفتم:
_منو از بسیج بیرون کردید که نیروهاتون رو خراب نکنم یا براتون دردسر ساز نشم؟؟ میدونید دلم چقدر شکست؟ چون شبیه حرفهاتون نبودید..گفتید مسجد خونهی خداست هیچکی حق نداره پای کسی رو از اونجا ببره ولی خواستید پامو ببرید.. اون شب بهتون گفتم حد خودمو میدونم..گفتم هیچ وقت کاری نمیکنم وجهتون خراب شه.. بهم اعتماد نکردید. گفتید امانت دار حرفم هستید. قول دادید راز دلم رو به کسی نگید..ولی الان همه میدونند..فقط همه از یک چیز خبر ندارند.اونم اینه که عسل مرده بود.رقیه سادات برگشته بود…بد کردید حاج اقا..بد کردید!
اوسرش پایین بود .با صدایی محزون گفت:
_درکتون میکنم.بخاطر همین حرف و حدیثها گفتم بهتره اینجا نباشید.احتمال این پیش آمدها را میدادم..از بابت من خیالتون راحت. از من کلامی به کسی منتقل نشده.. آروم باشید خواهر من.با من و خانوم بخشی بیاین تا جای مناسب تری صحبت کنیم. اینجا صورت خوشی نداره.
_دیگه الان چه فایده ای داره؟ میخواین چه صحبتی کنید؟! همه چی تموم شد.. شرفم.. آبروم.. همه چیم رفت..
سرم رو برگردندم به عقب.رو کردم به فاطمه و با آه و فغان گفتم:
_مگه تو نگفتی اگه توبه کنم خدا گذشتمو پاک میکنه پس چرا بجاش آبروم وبرد؟! بهم جواب بده چرا؟؟؟
فاطمه جوابی نداشت.از ما دور تر ایستاده بود و آهسته گریه میکرد.گوشی حاج مهدوی زنگ خورد قبل از جواب دادنش گفت:
_چرا بیخردی و نادونی بنده های خدا رو پای حساب خدا مینویسید خواهر من.خدا حساب تک تک کارهای من وشما رو داره و هرکس شری به بنده ای برسونه حسابش با بالا سریه.
گوشی رو جواب داد.
_کجایی پس رضا جان؟ آره بیاکوچه ی هفدهم.
او داشت از یک نفر دیگه هم دعوت میکرد تا خفت و خواری ام رو ببینه.!اشکهام امانم رو بریده بودند.دلم میخواست دوباره نعره بکشم که بابا من با همه ی بدیهام آبرو دارم.شخصیت دارم.دستم رو مشت کردم و با تمام خشمم نگاهش کردم.حاج مهدوی یک لحظه نگاهش به چشمانم افتاد و دهانش باز موند تا حرفی بزند.تمام توانم رو جمع کردم و گفتم :
_تنها مردی بودید که دردنیا بهتون اعتماد داشتم. متاسفم از اعتمادم…من همیشه به فکر آبروی شما بودم..
دستم رو داخل کیفم بردم و نامه ای که چند وقت قبل با سوز وگداز براش نوشته بودم رو مقابلش تکون دادم.
_شاید اگه اینو زودتر بهتون میدادم کمتر آزارم میدادید! البته اگه قابل خوندنش میدونستید!! ولی دیگه مهم نیست…
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
نهضت کتابخوانی شهید ابراهیم هادی 🇮🇷
آلَةُ الرِّيَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ
⚡️ترجمه :
وسيله و ابزار رياست، سعه صدر (و تحمل بسيار) است.
🔴 كسى كه به رياست مى رسد، خواه رياست معنوى باشد يا مادى، کلان باشد یا جزئی،
🔸اولا با مخالفت هايى از سوى رقيبان روبرو مى شود
🔸و از سويى ديگر انتظارات و توقعات بسيار از سوى دیگران در برابر او آشكار مى گردد
🔸و براى انجام امور خود نياز به همراهان و مشاورانى دارد كه گاه از آنها خطاها و گاه خيانت هايى سر مى زند.
🔸اضافه بر همه اينها گاه مشكلاتى ناخواسته و غير منتظرانه براى حوزه رياست او به وجود مى آيد.
🍃که در برابر اين امور اگر داراى سعه صدر و تحمل بسيار و بردبارى توأم با تدبير و خونسردى همراه با شجاعت نباشد ادامه كار براى او بسيار مشكل خواهد شد.
📙حکمت ١٧۶
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
عارفی را گفتند محبت را از که آموختی؟
گفت از درخت شکوفه.
پرسیدند چگونه؟
گفت هر موقع به او
لگدی زدم به جای
تلافی بر سرم شکوفه ریخت .
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
الهی🤲
به پرندهای🕊
غریب میمانیم
که مدتها زیر باران☔️
مانده است...
و با بالهای خیس
"توان پرواز ندارد"...🦜
آفتاب را بر بالهایمان🌞
بنشان و دوباره
ما را به آسمان🌈
بىانتهايت "نزدیک کن"...
🙏🙏🙏
سلام🌼🍃
زندگی مان🪐
در پناه نگاه الهی🕋
ان شاءالله...
🪴🌷🪴🌷🪴
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
آزارگر زنان تهرانی اعدام شد
🔹حکم اعدام فردی بهنام راستگویی کندلج که زنان و دختران را با درفش در تهران مجروح و ایجاد رعب و وحشت میکرد، اجرا شد.
🔸 آبان سال ۱۳۹۷ بود که ثبت تعدادی شکایت مشابه زنان از نقاط مختلف تهران از یک مرد موتورسوار آغاز شد.
🔸پس از دریافت شکایتهای گوناگون و مشابه از زنان در مناطق مختلف تهران، پرونده بهصورت ویژه در دستور کار مقامهای انتظامی و قضایی قرار گرفت.
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
حرم حضرت زینب(س) به «شیعیان انگلیسی» سپرده نشده است
🔹چند روز پس از سقوط دولت سوریه نیروهای تحریرالشام با بازدید از حرم حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) دستور جمعآوری مُهر، تسبیح و پرچمهای حرم را دادند. حتی برخی با اسحه و زور وارد حرم عمه سادات شدند که با انتقاداتی همراه شد.
🔹دیگر گنبد حرم حضرت رقیه(س) پرچم ندارد و درهای حرم هم بسته شده است. در حرم حضرت زینب(س) پرچمهای بالای بام برداشته شده اما این مکان مقدس همچون گذشته میزبان زائران است و بر خلاف آنچه در فضای مجازی منتشر شد، «شرطی برای تشرف وجود ندارد.»
🔹مدیر حرم حضرت زینب(س) میگوید که ادارۀ حرم همچون گذشته است و به گروه خاصی سپرده نشده و «فقط امنیت را نیروهای تحریرالشام برعهده گرفتهاند،» تا کسی با اسلحه وارد نشود.
🔹دولت موقت نام مسجد امام خمینی(ره) در زینبیه را به عایشه تغییر داده، اما صدای اذان با نام مبارک امیرالمؤمنین امام علی(ع) از گلدستههای حرم و در حوزۀ علمیۀ زینبیه پخش میشود.
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو دل مردم خالی کردن ، جرم است...
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق است مولی علی علیه السلام
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
💠 حدیث روز 💠
💎 با عیوب دیگران چگونه برخورد کنیم؟
🔻امـام صـادق علیه السلام:
لاتَنْظُرُوا فی عُیُوبِ النّاسِ کَالْأرْبابِ وَانْظُرُوا فی عُیُوبِکُمْ کَهَیْئَةِ الْعَبـْدِ
❇️ اربابگونه به عیوب دیگران ننگرید، بـلکه چـون بنـدهای متـواضع، عیبهای خود را وارسی کنید.
📚 تحف العقول/ ۲۹۵
•┈┈••✾••┈┈•
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar