#عشق_بازی🌸🌱
.
قسمت_اول
.
میگفت اولین سال بود که تجربه پیاده روی اربعین رو داشتم.
یک روز و نیمی میشد که راه رفته بودیم و حسابی خسته بودیم
شب شده بود و دیگه پاهامون نمیکشید.
موکبها هم همه پر شده بودن و جای خواب نداشتن. بالاخره با رفیقم یه موکب چادری پیدا کردیم که دوتا جای خوابیدن نزدیک ورودی چادر خالی داشت.
یکم با فاصله از موکب یه جوون حدودا ۲۵ ساله عراقی وایساده بود که بگی نگی قیافش مشکوک میزد و چشمش به کفشهای ما بود.
دنبال پلاستیکی چیزی گشتم که کفش ها رو با خودمون ببریم داخل چادر که رفیقم گفت ولش کن. صاحب موکب تا صبح بیداره. اینجا کسی چیزی نمیبره
ولی دلم شک افتاده بود
رفیقم سرماییتر بود و رفت جای اول خوابید و من نزدیک ورودی چادر خوابیدم و درب پارچه ایش رو بستیم تا اینکه نصف شب دیدم صدای انداخته شدن چیزی توی پلاستیک میاد.
اینقدر خسته بودم چشمام باز نمیشد و دوباره خوابیدم اما بیست دقیقه نیم ساعت بعد با فکر اینکه اگه کفشمون رو ببرن چطوری فردا تا کربلا بریم سراسیمه از خواب پریدم و آروم گره های درب چادر رو باز کردم و رفتم بیرون
بلهه
حدسم درست بود
جز دوتا دمپایی پلاستیکی چرک مرده هیچی جلوی درب چادر نبود
دمپایی روپوشیدم برم دنبال صاحب موکب و پیداش کنم و داد و بیداد کنم که پشت چادر دیدم صدایی میاد
نزدیک تر شدم و دیدم همون جوون نشسته و کفشها رو جلوش پهن کرده و کف کفشها رو میماله به چشمهاش و با یه تیکه چوب بستنی خاک لای درزهای کف کفش ها رو میریزه توی یه پلاستیکی و کفش ها رو با یه پارچه خیس تمیز میکنه.
رفتم جلو منو دید
شکه شد..شاید فک کرد عصبانی ام
بلند شد گفت کفش ها سالم..سالم
یعنی با کفش ها کاری ندارم.
صاحب موکب که یه مقدار فارسی بلد بود و فهمیده بود دنبال کفش هامم اومد جلو و گفت کار هر شبشه
مادرش عمری خادم زائرهای ارباب بود
چند ساله مریضه و نمیتونه از جاش حرکت کنه
پسرش میاد هر روز خاک کف کفش های این موکب رو جمع میکنه و میره میماله به کف پای مادرش که اون هم توی این قدم ها شریک بشه.
اشک و بغض نمیزاشت هیچی بگم.
فقط غبطه خوردم
فقط غبطه خوردم
.
✍#سید_مهدی_بنی_هاشمی
.
.
✅پی نوشت : مجموعه #عشق_بازی خاطرات جذاب از اربعین که توسط سیدمهدی بنی هاشمی از زائران جمع آوری شده و به شکل داستان های کوتاه درآمده تا شاید تلنگری باشد برای آنان که نمیدانند عظمت اربعین را
.
#عشق_بازی🌸🌱
.
#جرعه_دوم
.
میگفت همینطور توی مسیر که داشتیم میرفتیم تشنمون شده بود..
خیلیها پارچ به دست توی راه وایساده بودن و توی لیوان های پلاستیکی آب میریختن اما خب رفیقم یکمی وسواسی بود و دنبال این آب های یکبار مصرف میگشت و همینجور که جلو رفتیم دیدیم یک خانمی با لهجه عراقی و کلمات مخلوط فارسی و عربی میگه
دوغ بارد...دوغ سرد...بیا زائر...بیا زائر
منم که عاشق دوغ هستم.
یعنی به حدی که با دیدن دوغ دست و پام شل میشه.
رفتم جلو تا صاحب صدا رو پیدا کنم
دیدم یه خانم وسط جاده هست و یه دختر کوچولوی ۴ و ۵ ساله پشتش که یه چیزی رو محکم بغل کرده و خودشو انداخته روش
صورت خانمه از عرق کاملا خیس شده بود
پرسیدم دوغ؟
گفت نعم..اره
و اومد کنار و به پشت دختر کوچولو زد و دختر بلند شد و تازه متوجه شدم اون چیزی که بغل کرده بود دیگ فلزی دوغ بود
یه دیگ فلزی که هم بچه افتاده بود روش و هم خانومه جلوش بود و خیلیا نمیدیدن و رد میشدن
یاد بچگیا خودم افتادم که وقت نذری دادن چندتا قایم میکردیم برای خودمون
حس کردم شاید دختر بچه دوست نداره دوغ تموم بشه و اینجوری چسبیده که یه چیزی هم برای شامشون بمونه
خانم عراقی با یه ملاقه برام توی لیوان پلاستیکی دوغ ریخت
انگار دنیا روبهش دادی
با لذت و لبخند خاصی دوغ خوردن من رو نگاه میکرد..
واقعا دوغش خوشمزه بود..
یکم عربی بلد بودم..
باهاش صحبت کردم و گفتم دوغ رو بیارین کنار جاده بریزین توی پارچ که مردم ببینن و بخورن
باهام حرف زد
از حرفهاش متوجه شدم که گفت تنها دارایی ما که میتونیم خرج اربابمون کنیم همین دوغه.
حتی یخچال هم نداریم.
پول نداشتیم یخ بخریم.
این دوغ رو دو روزه گذاشتیم توی یخچال همسایه تا خنک بشه و زائران ارباب تشنه لب تشنگی نکشن و دوغ خنک بخورن.
الان اینجا من و دخترم روبه آفتاب وایسادیم تا آفتاب به این دوغ نخوره و گرم تر نشه تا شرمنده حسین و زائراش نشیم.
فهمیدم این دختر کوچولو اونجوری دیگ رو بغل میکنه که گرما به خودش بخوره و به دیگ دوغ نخوره...
اینقدر با لذت تعریف میکرد این چیزها رو که انگار توی این دنیا نبود و گرما رو حالیشون نمیشد و تنها هدفشون این بود دوغشون رو زائرین بخورن.
با چادر سیاه زیر آفتاب داغ عراق به نیت اینکه دوغ زائر امام حسین گرم نشه.
اینها این درسها رو توی دانشگاه و مدرسه یاد گرفتن؟
حسین جان!
کاش این اُمتت توی کربلا بودن باهات
دختر بچه ای که اینطوری عاشقانه از خنکی دوغ زائرت داره محافظت میکنه قطعا اگه توی کربلا بودی نمیزاشت تا زمانی که هست رقیه ات سیلی بخوره
آه
.
✍ #سید_مهدی_بنی_هاشمی
.
.
✅پی نوشت : مجموعه #عشق_بازی خاطرات جذاب از اربعین که توسط سیدمهدی بنی هاشمی از زائران جمع آوری شده و به شکل داستان های کوتاه درآمده تا شاید تلنگری باشد برای آنان که نمیدانند عظمت اربعین را
.