eitaa logo
یاران ابراهیم
153 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
900 ویدیو
12 فایل
پویش مردمی یزد "شهید ابراهیم هادی" لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20 در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFW1DKO9yh9tSu07Qg در واتساپ https://chat.whatsapp.com/HDqV1SiVL6WHbg1XeBermX
مشاهده در ایتا
دانلود
💫اوايل دوران دبيرستان بود كه ابراهيم با ورزش باستانی آشنا شد. او شب ها به زورخانه حاج حسن می رفت. 💫حاج حسن توكل معـروف به حاج حسن نجار، عارفی وارسـته بود. او زورخانه ای نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. 💫ابراهيم هم يكی از ورزشكاران اين محيط ورزشی و معنوی شد. 💫حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع می كرد. سپس حديثی می گفت و ترجمه می كرد. 💫بيشتر شب ها، ابراهيم را می فرستاد وسط گود. او یک سوره قرآن، دعای توسل و يا اشعاری هم در يك دور ورزش، معمولاً در مورد اهل بيت می خواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمک ميكرد. 💫از جمله كارهای مهم در اين مجموعه اين بود كه هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب می رسيد، بچه ها ورزش را قطع می كردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می خواندند. به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب، درس ايمان و اخلاق را در كنار ورزش به جوان ها می آموخت. 💫فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظی بودند يكباره مردی سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت. بــا رنگی پريده و با صدائی لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نََفس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. 💫ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توی گود. خودش هم آمد وسط گود. آن شب ابراهيم در يك دور ورزش، دعای توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوز دل برای آن كودك دعا كرد. 💫آن مرد هم با بچه اش در گوشه ای نشسته بود و گريه ميكرد. 💫دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! 💫با تعجب پرسيدم: كجا !؟ 💫گفت: بنده خدائی كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. 💫بعد ادامه داد: الحمدالله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده برای همين ناهار دعوت كرده. 💫برگشتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسی که چيزی نشنيده، آماده رفتن میشد. اما من شک نداشتم، دعای توسلی که ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫بارها ميديدم ابراهيم، با بچه هائي که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دينی بودند رفيق ميشد. آنها را جذب ورزش ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند. 💫يکي از آن ها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلاً چيزي از دين نميدانست. نه نماز و نه روزه، به هيچ چیز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حالا هيچ جلســه مذهبي يا هيئت نرفته ام. 💫به ابراهيم گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت مياري!؟ 💫با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟! 💫گفتم: ديشب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين(ع) و کارهاي يزيد ميگفت. اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغ ها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحش هاي ناجور به يزيد ميداد!! 💫ابراهيم داشت با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. بعد هم گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين(ع)که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم. 💫دوستي ابراهيم با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت. او يکي از بچه هاي خوب ورزشکار شد. 💫چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد. بعد گفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... 💫ما هم بــا تعجب نگاهش ميکرديم. با بچه ها آمديم بيرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت ميکردم. چقدر زيبا يکي يکي بچه ها را جذب ورزش ميکرد، بعد هم آنها را به مسجد و هيئت ميکشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين(ع). 💫ياد حديث پيامبر به اميرالمؤمنين(ع) افتادم كه فرمودند: يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن می تابد بالاتر است. @yarane_ebrahim_yazd