eitaa logo
یاران فاطمه(س)اهالی رحمت آباد
477 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
46 فایل
@dashti_110 آدمین پاسخگو👇 @foroutan_ma ادمین پاسخگو 👇 @Dr_Mojtaba_gholami Fatemh
مشاهده در ایتا
دانلود
این هفته نماز جمعه بخش مرکزی در حسینیه بزرگ محمد آباد
❤️ 🌹 •••|||| با تو به خیر می‌شود...🌱||||••• 🔸دعوتید به مراسم اربعین شهید گمنام تپه نورالشهداء یزد🌹 💠با اجرای: برادر شفیع شعله کار 🔰سخنرانی: حجت الاسلام والمسلمین نجیمی 🔰و مداحی: کربلایی علی زارع 💖با حضور مهمان ویژه: پیمان سلطانی نژاد "پدر شهیده ریحانه، دختر کاپشن صورتی با گوشواره قلبی"✨ 🕝 زمان: جمعه ۱۳بهمن ماه ساعت ۱۴:۳۰ (به تاریخ و ساعت مراسم دقت کنید) 📌مکان:یزد- تپه نورالشهداء پارک کوهستان 🍃اَللّھُمَّ؏َـجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَࢪَج🍃 🔸کمیته‌خادمین‌شهداشهرستان‌یزد eitaa.com/kademin_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه_کودکانه 🌸عنوان: شر مرسان! حکایتی از گلستان سعدی در زمان های قدیم، شاعری فقیر و بیمار بود. روزی شاعر فقیر با خود گفت: پیش رئیس دزدان می روم. برای او شعر می گویم و پولی می گیرم! زمستان بود و هوا سرد. سرما بر تن و استخوان نیش می زد. شاعر فقیر، لباس کهنه اش را پوشید و راه افتاد. شاعر فقیر رفت و رفت تا به مخفی گاه دزدان رسید. رییس دزدان نگاهی به او انداخت و پرسید: این جا آمده ای چه کار؟... از من چه می خواهی؟ شاعر فقیر، همان جا شعری سرود و به رییس دزدان داد. او تا آن جا که می توانست، در شعرش از رییس دزدان تعریف کرد.بعد با خود اندیشید: الان است که پول خوبی به من بدهد! رییس دزدان، خدمتکارش را صدا زد و گفت: این شاعر درباره ی ما خیال باطل کرده است. لباس از تنش درآورید و بی تن پوش در بیابان رهایش کنید! خدمتکار شاعر را گرفت. بعد لباس زمستانی او را از تنش درآورد. حالا برگرد به خانه ات تا توی راه از سرما بمیری! شاعر آهی کشید. باید می رفت. اما زمستان بود و سرما بر بدنش نیش می زد! صدای سگ ها هم از نزدیک می آمد. ناگهان سگی به طرف شاعر آمد. شاعر ترسید. خم شد تا سنگی بردارد و به طرف سگ پرت کند. اما سنگ از زمین جدا نشد. سرمای زیاد،سنگ را محکم به زمین چسبانده بود. شاعر با نامیدی گفت: این ها دیگر چه آدم هایی هستند!... سنگ را بسته اند و سگ ها را نبسته اند! رییس دزدان این گفته ی شاعر را شنید. با خنده به شاعر گفت: حرفت را شنیدم. از من چیزی بخواه تا به تو ببخشم. شاعر که از سرما مثل بید می لرزید، گفت: لباس خودم را به من ببخش. چیز دیگری نمی خواهم! بعد هم این شعر را زیر لب خواند: امیدوار بود آدمی به کسان /مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 ✅کانال یاران فاطمه س 🍃🌸 https://eitaa.com/joinchat/2020409403C7b95c6f8bd
﴿گربه‌ی‌گرسنه‌ودرخت تشنه﴾ 🌸یه روز پیامبر خدا 🌱روی حیاط یه گربه‌ دید 🌸که هی‌لباشو لیس میزد 🌱این‌ور و اون‌ور میدوید 🌸🍃 🌸حیوانکی گرسنه بود 🌱روی زمین را بو می‌کرد 🌸برای لقمه‌ای غذا 🌱هرجا رو‌جستجو میکرد 🌸🍃 🌸پیامبر عزیز ما 🌱یه کاسه‌ی غذایی را 🌸آورد و پیش اون‌گذاشت 🌱گفت بیا پیشی زود بیا 🌸🍃 🌸چشمای گربه برقی زد 🌱با خوشحالی اومد جلو 🌸میخورد ودُم‌تکون‌میداد 🌱میگفت میو میو میو 🌸🍃 🌸توو خونه پیغمبرِ ما 🌱به فکرِ حیوونا بودن 🌸به فکرِ تشنه بودنِ 🌱درخت‌‌توو خونه‌ها بودن 🌸🍃 🌸حتی آبِ وضویِ خود 🌱نبیِ پاکِ مصطفی 🌸میریخت‌به‌پایِ بوته‌ای 🌱که خونه باشه با صفا 🌸شاعر:سلمان آتشی ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 ✅کانال یاران فاطمه س 🍃🌸 https://eitaa.com/joinchat/2020409403C7b95c6f8bd
🐠💧زبان حبابی💧🐠 رضا مثل هر روز از مدرسه که آمد، رفت توی اتاقش صورتش را چسبانده بود به تنگ، و ماهی قرمز را از پشت تنگ شیشه‏ ای نگاه کرد. ماهی قرمز با دیدن رضا، دم سه باله‏اش را تکان داد؛ بعد هم خوابید ته تنگ و دهانش را آرام باز و بسته کرد. رضا گفت: «سلام خانم پولکی، من آمدم!» بعد دفتر مشقش را باز کرد و گرفت جلو تنگ. - ببین، ببین چه مهر صد آفرین قشنگی گرفتم! آن وقت مهر پروانه‏ ای را که خانم معلم پایین دفترش زده بود، به ماهی نشان داد؛ اما ماهی قرمز همان‏طور ته تنگ خوابیده بود و دهانش را آرام باز و بسته می‏ کرد. رضا گفت: «چی شده خانم پولکی؟ نکند سرماخورده‏ ای؟» بعد رفت و یکی از آن قرص‏ های صورتی را که آقای دکتر به او داده بود، آورد و انداخت توی تنگ و گفت: «بیا خانم پولکی، بیا این قرص را بخور. حتماً حالت خوب می‏ شود! من هم وقتی مریض بودم از این قرص‏ها خوردم و خوب شدم!» کمی گذشت؛ اما ماهی قرمز از جایش تکان نخورد و همان‏طور ته تنگ ماند و دهانش را آرام باز و بسته کرد. رضا نشست پشت میزش و فکر کرد. فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد. بعد بلند شد و از اتاق رفت بیرون. وقتی برگشت، توی دستش یک استکان چایی نبات بود. چایی نبات را ریخت توی تنگ و گفت: «بیا خانم پولکی، بیا این چایی نبات را بخور. حتماً حالت خوب می‏شود. من هم وقتی دلم درد می‏کند مامان بهم چایی نبات می‏دهد. آن وقت خوب خوب می‏شوم.» کمی گذشت؛ اما باز هم ماهی قرمز از ته تنگ تکان نخورد. رضا ترسید. با خودش فکر کرد: «نکند خانم پولکی خوب نشود!» آن وقت رفت پیش مامان. مامان توی هال داشت با کامواهای رنگی برای رضا دستکش می‏ بافت. رضا گفت: «مامان، مامان، خانم پولکی، خانم پولکی...» مامان دوید توی اتاق، رضا هم دنبالش. مامان با دیدن تنگ ماهی اخم‏هایش در هم رفت. - وا! این آب چرا این رنگی شده؟ رضا گفت: «چیزی نیست مامان. گفتم شاید دلش درد می‏کند یک چایی نبات برایش درست کردم. از همان‏هایی که وقتی دلم درد می‏کند، برایم درست می‏کنید.» مامان تنگ را گرفت جلو نور مهتابی. - این دانه‏ های ریز صورتی دیگر چیست؟ رضا خجالت کشید. صورتش سرخ شد و خودش را پشت صندلی‏ اش قایم کرد. - فکر کردم شاید سرماخورده است. یکی از آن قرص‏های صورتی را که آقای دکتر به من داده بود، انداختم توی تنگ، تا بخورد و خوب شود. مامان تنگ ماهی را برداشت و رفت توی آشپزخانه. آب تنگ را خالی کرد توی ظرف‏شویی و تنگ را پر از آب تمیز کرد. بعد به رضا گفت: «کار خیلی بدی کردی رضا جان. اگر خانم پولکی می‏ مرد چی؟» چشم‏های رضا پر از اشک شد. - اما، اما من فقط، فقط می‏خواستم که... مامان گفت: «می‏ دانم؛ اما ماهی‏ ها مثل ما آدم‏ ها نیستند که مریض شوند یا دل‏شان درد کند. ماهی‏ها وقتی مریض می‏ شوند که آب‏شان کثیف و آلوده باشد.» آن وقت مامان تنگ ماهی را داد به رضا. - بیا، این هم خانم پولکی؛ صحیح و سالم. رضا تنگ ماهی را گرفت جلو صورتش و از پشت آن خانم پولکی را نگاه کرد. خانم پولکی باله‏ ها و دمش را تکان داد و دهانش را چند بار باز و بسته کرد. حباب‏های کوچولو از توی دهان خانم پولکی بیرون آمد و توی آب پخش شد. مامان گفت: «نگاه کن رضا جان، خانم پولکی دارد با تو حرف می‏زند. او حتما دارد با زبان حبابی‏ اش از تو تشکّر می‏کند!» ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 ✅کانال یاران فاطمه س 🍃🌸 https://eitaa.com/joinchat/2020409403C7b95c6f8bd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
enc_17044933497257514813633.mp3
3.65M
🎧 نماهنگ "من قلبم برا بارون لک زده" ✅کانال یاران فاطمه س 🍃🌸 https://eitaa.com/joinchat/2020409403C7b95c6f8bd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین خلبان بسیجی، دختر۱۷ساله. قابل توجه خانمهای مذهبی که به بهانه دست و پاگیربودن، چادر را کنار گذاشته اند.
| نمایی زیبا از حرم مطهر رضوی هنگام بارش دستش نمی‌رسد به ضریح شما، ولی بر گنبد تو بوسه زده دانه‌های برف @aqr_ir
📣📌زنگ خطرمدتهاست به صدادرآمده خواستم بگم ۳۰ سال دیگه اگه دزد🥷 خونمونو بزنه، یا توی خیابون یکی خفتمون کنه 🗡🔪⚔️و زنگ بزنیم پلیس👮‍♂️🚔 پلیس میگه نیرو نداریم و فرداش یا پس فرداش برا بررسی ماجرا میاد🤨 یا شایدم رییس پلیس منطقه مون یه افغانی باشه یا یه بنگلادشی که بزور دو کلمه فارسی میگه یا مثلاً تو اسانسور 🚠گیر کنیم و زنگ بزنیم اتش نشانی 🚒 و بگن فعلا نیرو نداریم😔 یا فاضلاب محله بزنه بیرون 🤮😷 و ب شهرداری زنگ بزنیم و بگن نیرو نداریم فعلا صبر کنید 😡😡🤯 خونه سالمندانم 👨‍🦳👩‍🦳ک نیرو نداره بریم حداقل خیالمون راحت باشه تازه پولم 💵 نداریم ، حقوق بازنشستگی هم یا نمیدن یا خیلی کم میدن چون کشورمون نیروی کار و درامدزا نداره و صندوق های بازنشستگی ورشکسته شدن ⛔️⛔️⛔️ فک نکنی شوخیه هاااا عین واقعیته فقط کمی دوره ک با یه چشم بهم زدن میاد🕖 و ما خواب تشریف داریم😴🥱 اونوقت خانومای ۳۰سال دیگه باید نفری ۵-۶ تا بچه بیارن تا ۱۲۰ اینده مشکل نیروی کار حل بشه، اما اون خانوما نمیتونن چون خودشون بخشی از نیروی کارن و فرصتشو ندارن الان فقط و فقط من و تو میتونیم این مشکل رو حل کنیم نگو سنم زیاده، بچه میخوام چیکار، پول نداریم، مستاجریم، حوصله نداریم، خدا ب من ۲_۳تا داده ب اونی ک نداده بده، بچم بزرگه، خجالت میکشم و....... ببین همه ما مسئولیم هم بخاطر خودمون هم اون یه دونه دونا بچه ای ک زندگیمونو پاش گذاشتیم در واقع اونم با این وضعیت 👀 آینده روشنی نداره عزیزدلم هرکدوممون ۲ تا بچه👶👶 بیاریم مشکل حل شده هاااااااااا فک نکن این حرفها دروغه و جهت ترساندن، ۳۰ سال دیگه از این حرفها وحشتناک تره و کار از کار گذشته😔😩 الان وقت ناز کردن و کلاس اومدن و پیش کشیدن مشکلات اقتصادی و...... نیست مثل مادری ک یه دونه بچه شو راهی جبهه کرد و مادری ۴ بچه داد در راه اسلام و این کشور ، نگفت خون دل خوردم تا بزرگش کردم !!! گفت فدای علی اکبر حسین عزیزم شیر زن امروز تویی بسم الله بگو ، بگو فدای علی اصغر حسین تو هم سهمتو برای اسلام و کشورت و خودتو بچه هات بده....... و بدون بی شک« ان تنصر الله ینصرکم»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟩انتخابات و حاج آقا قرائتی 🟩همین الان فقط چند ثانیه این حرف قرآن رو گوش کنیم.. 🔵آیه ی 60 سوره انفال قرآن میگه در مقابل دشمن تولید قدرت کنید شرکت در انتخابات باعث قدرت نمایی اسلام مقابل دشمنان است شاید بگید ما دل خوشی از بعضی مسئولین نداریم و... ✅کانال یاران فاطمه س 🍃🌸 https://eitaa.com/joinchat/2020409403C7b95c6f8bd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
fudsatzoh 1.pdf
13.49M
📚ظهور و سقوط سلطنت پهلوی جلد اول 🔖خاطرات حسین فردوست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📌کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (خاطرات ارتشبد فردوست) 📚کتاب پیش رو در واقع خاطرات ارتشبد سابق "حسین فردوست" می‌باشد، مطالبی را از زبان یکی از مهم ترین و تاثیرگذارترین شخصیت های سیاسی و اطلاعاتی رژیم پهلوی، فاش می‌کند. رضاخان در زمانی که "حسین فردوست" دانش آموزی دبستانی بود، برای ولیعهد خود محمدرضا پهلوی، کلاس ویژه ای برپا کرد. رضاخان که آرزو داشت وی برای پسرش دوست و شریک تحصیلی خوبی باشد، توجه ویژه ای به "فردوست" کرد و او را به دربار راه داد. در نتیجه "حسین فردوست" صمیمی ترین رفیق محمدرضا پهلوی و محرم اسرار دوران کودکی او شد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ برای دریافت آخرین محتوا و مطالب مفید بر روی لینک زیر کلیک نمایید👇 🆔@mohtavakhob