فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رئیسی: جزایر ۳گانه جزو جداییناپذیر ایران هستند و هرگز از ایران جدا نمیشوند
🔹کسانی که در دنیا در رابطه با تمامیت ارضی ایران سخنان دیگری بر زبان جاری کردند باید به گونهای دیگر بگویند و عمل کنند.
🔹سایر کشورها بدانند اسناد قطعی و سابقه پیشین حاکمیت ایران بر این جزایر سهگانه همواره مورد تایید قرار گرفته.
#ثامن
#ثامن_یزد
❤️#دعوتنامه_اختصاصی
#تپه_نورالشهدا🌹
•••|||| با تو به خیر میشود...🌱||||•••
🔸دعوتید به مراسم اربعین شهید گمنام تپه نورالشهداء یزد🌹
💠با اجرای:
برادر شفیع شعله کار
🔰سخنرانی:
حجت الاسلام والمسلمین نجیمی
🔰و مداحی:
کربلایی علی زارع
💖با حضور مهمان ویژه:
پیمان سلطانی نژاد "پدر شهیده ریحانه، دختر کاپشن صورتی با گوشواره قلبی"✨
🕝 زمان:
جمعه ۱۳بهمن ماه ساعت ۱۴:۳۰
(به تاریخ و ساعت مراسم دقت کنید)
📌مکان:یزد- تپه نورالشهداء پارک کوهستان
🍃اَللّھُمَّ؏َـجِّللِوَلیِّڪَالفَࢪَج🍃
🔸کمیتهخادمینشهداشهرستانیزد
eitaa.com/kademin_yazd
یاران فاطمه(س)اهالی رحمت آباد
❤️#دعوتنامه_اختصاصی #تپه_نورالشهدا🌹 •••|||| با تو به خیر میشود...🌱||||••• 🔸دعوتید به مراسم اربعی
باسلام و عرض ادب به زمان آن دقت کنید امروز جمعه 13 بهمن ساعت 2ونیم بعدازظهر
قصه_کودکانه
🌸عنوان: شر مرسان!
حکایتی از گلستان سعدی
در زمان های قدیم، شاعری فقیر و بیمار بود. روزی شاعر فقیر با خود گفت: پیش رئیس دزدان می روم. برای او شعر می گویم و پولی می گیرم!
زمستان بود و هوا سرد. سرما بر تن و استخوان نیش می زد. شاعر فقیر، لباس کهنه اش را پوشید و راه افتاد.
شاعر فقیر رفت و رفت تا به مخفی گاه دزدان رسید.
رییس دزدان نگاهی به او انداخت و پرسید: این جا آمده ای چه کار؟... از من چه می خواهی؟
شاعر فقیر، همان جا شعری سرود و به رییس دزدان داد. او تا آن جا که می توانست، در شعرش از رییس دزدان تعریف کرد.بعد با خود اندیشید: الان است که پول خوبی به من بدهد!
رییس دزدان، خدمتکارش را صدا زد و گفت: این شاعر درباره ی ما خیال باطل کرده است. لباس از تنش درآورید و بی تن پوش در بیابان رهایش کنید!
خدمتکار شاعر را گرفت. بعد لباس زمستانی او را از تنش درآورد.
حالا برگرد به خانه ات تا توی راه از سرما بمیری!
شاعر آهی کشید. باید می رفت. اما زمستان بود و سرما بر بدنش نیش می زد! صدای سگ ها هم از نزدیک می آمد. ناگهان سگی به طرف شاعر آمد. شاعر ترسید. خم شد تا سنگی بردارد و به طرف سگ پرت کند.
اما سنگ از زمین جدا نشد. سرمای زیاد،سنگ را محکم به زمین چسبانده بود. شاعر با نامیدی گفت: این ها دیگر چه آدم هایی هستند!... سنگ را بسته اند و سگ ها را نبسته اند!
رییس دزدان این گفته ی شاعر را شنید. با خنده به شاعر گفت: حرفت را شنیدم. از من چیزی بخواه تا به تو ببخشم.
شاعر که از سرما مثل بید می لرزید، گفت: لباس خودم را به من ببخش. چیز دیگری نمی خواهم! بعد هم این شعر را زیر لب خواند:
امیدوار بود آدمی به کسان /مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
✅کانال یاران فاطمه س 🍃🌸
https://eitaa.com/joinchat/2020409403C7b95c6f8bd
﴿گربهیگرسنهودرخت تشنه﴾
🌸یه روز پیامبر خدا
🌱روی حیاط یه گربه دید
🌸که هیلباشو لیس میزد
🌱اینور و اونور میدوید
🌸🍃
🌸حیوانکی گرسنه بود
🌱روی زمین را بو میکرد
🌸برای لقمهای غذا
🌱هرجا روجستجو میکرد
🌸🍃
🌸پیامبر عزیز ما
🌱یه کاسهی غذایی را
🌸آورد و پیش اونگذاشت
🌱گفت بیا پیشی زود بیا
🌸🍃
🌸چشمای گربه برقی زد
🌱با خوشحالی اومد جلو
🌸میخورد ودُمتکونمیداد
🌱میگفت میو میو میو
🌸🍃
🌸توو خونه پیغمبرِ ما
🌱به فکرِ حیوونا بودن
🌸به فکرِ تشنه بودنِ
🌱درختتوو خونهها بودن
🌸🍃
🌸حتی آبِ وضویِ خود
🌱نبیِ پاکِ مصطفی
🌸میریختبهپایِ بوتهای
🌱که خونه باشه با صفا
🌸شاعر:سلمان آتشی
#حضرت_محمد_ص
#توجه_به_تشنگی_گرسنگی___حتی_حیوان_و_درخت_در_اسلام
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
✅کانال یاران فاطمه س 🍃🌸
https://eitaa.com/joinchat/2020409403C7b95c6f8bd
🐠💧زبان حبابی💧🐠
رضا مثل هر روز از مدرسه که آمد، رفت توی اتاقش صورتش را چسبانده بود به تنگ، و ماهی قرمز را از پشت تنگ شیشه ای نگاه کرد. ماهی قرمز با دیدن رضا، دم سه بالهاش را تکان داد؛ بعد هم خوابید ته تنگ و دهانش را آرام باز و بسته کرد. رضا گفت: «سلام خانم پولکی، من آمدم!»
بعد دفتر مشقش را باز کرد و گرفت جلو تنگ.
- ببین، ببین چه مهر صد آفرین قشنگی گرفتم! آن وقت مهر پروانه ای را که خانم معلم پایین دفترش زده بود، به ماهی نشان داد؛ اما ماهی قرمز همانطور ته تنگ خوابیده بود و دهانش را آرام باز و بسته می کرد. رضا گفت: «چی شده خانم پولکی؟ نکند سرماخورده ای؟»
بعد رفت و یکی از آن قرص های صورتی را که آقای دکتر به او داده بود، آورد و انداخت توی تنگ و گفت: «بیا خانم پولکی، بیا این قرص را بخور. حتماً حالت خوب می شود! من هم وقتی مریض بودم از این قرصها خوردم و خوب شدم!»
کمی گذشت؛ اما ماهی قرمز از جایش تکان نخورد و همانطور ته تنگ ماند و دهانش را آرام باز و بسته کرد.
رضا نشست پشت میزش و فکر کرد. فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد. بعد بلند شد و از اتاق رفت بیرون. وقتی برگشت، توی دستش یک استکان چایی نبات بود. چایی نبات را ریخت توی تنگ و گفت: «بیا خانم پولکی، بیا این چایی نبات را بخور. حتماً حالت خوب میشود. من هم وقتی دلم درد میکند مامان بهم چایی نبات میدهد. آن وقت خوب خوب میشوم.»
کمی گذشت؛ اما باز هم ماهی قرمز از ته تنگ تکان نخورد. رضا ترسید. با خودش فکر کرد:
«نکند خانم پولکی خوب نشود!»
آن وقت رفت پیش مامان. مامان توی هال داشت با کامواهای رنگی برای رضا دستکش می بافت. رضا گفت: «مامان، مامان، خانم پولکی، خانم پولکی...»
مامان دوید توی اتاق، رضا هم دنبالش. مامان با دیدن تنگ ماهی اخمهایش در هم رفت.
- وا! این آب چرا این رنگی شده؟
رضا گفت: «چیزی نیست مامان. گفتم شاید دلش درد میکند یک چایی نبات برایش درست کردم. از همانهایی که وقتی دلم درد میکند، برایم درست میکنید.» مامان تنگ را گرفت جلو نور مهتابی.
- این دانه های ریز صورتی دیگر چیست؟
رضا خجالت کشید. صورتش سرخ شد و خودش را پشت صندلی اش قایم کرد.
- فکر کردم شاید سرماخورده است. یکی از آن قرصهای صورتی را که آقای دکتر به من داده بود، انداختم توی تنگ، تا بخورد و خوب شود.
مامان تنگ ماهی را برداشت و رفت توی آشپزخانه. آب تنگ را خالی کرد توی ظرفشویی و تنگ را پر از آب تمیز کرد. بعد به رضا گفت: «کار خیلی بدی کردی رضا جان. اگر خانم پولکی می مرد چی؟»
چشمهای رضا پر از اشک شد.
- اما، اما من فقط، فقط میخواستم که...
مامان گفت: «می دانم؛ اما ماهی ها مثل ما آدم ها نیستند که مریض شوند یا دلشان درد کند. ماهیها وقتی مریض می شوند که آبشان کثیف و آلوده باشد.»
آن وقت مامان تنگ ماهی را داد به رضا.
- بیا، این هم خانم پولکی؛ صحیح و سالم.
رضا تنگ ماهی را گرفت جلو صورتش و از پشت آن خانم پولکی را نگاه کرد. خانم پولکی باله ها و دمش را تکان داد و دهانش را چند بار باز و بسته کرد. حبابهای کوچولو از توی دهان خانم پولکی بیرون آمد و توی آب پخش شد. مامان گفت: «نگاه کن رضا جان، خانم پولکی دارد با تو حرف میزند. او حتما دارد با زبان حبابی اش از تو تشکّر میکند!»
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
✅کانال یاران فاطمه س 🍃🌸
https://eitaa.com/joinchat/2020409403C7b95c6f8bd
enc_17044933497257514813633.mp3
3.65M
🎧 نماهنگ "من قلبم برا بارون لک زده"
✅کانال یاران فاطمه س 🍃🌸
https://eitaa.com/joinchat/2020409403C7b95c6f8bd