یاران موعود
﴿تقدیر﴾ قراره یه عملیات باشه که یه اکیپ جاسوس که تو ظاهر یه خانواده ای اومدن رو دست گیر کنیم، و ج
﴿تقدیر﴾
آقا حیدر:کی پدرت فوت کرد؟
-حدودا یک سال پیش.
+خدابیامرزه امیرحسین جان،باید هر چه زود تر با مادرتون صحبت کنم که اگه موافق بودن عملیات رو شروع کنیم.
____________________
فکر نمیکردم مادرم قبول کنه،بالاخره خیلی خطرناک بود،ممکن بود لو بریم و دستگیری کنن مارو،یا زنده نزارن ما رو.
با آقا حیدر گفتم بعیده مادرم قبول کنه.
گفت خیالت راحت میدونم چطوری راضیش کنم.
در کمال ما باوری،مادرم قبول کرده بود و ما راه افتادیم به سمت جایی که باید میرفتیم.
تو راه درگیر این بودم که الان اون مکان اطلاعاتی که میریم چطوری هست.
وقتی رسیدیم یه گلخونه بود که پشت گلخونه یه ساختمون بود که از بیرون گلخونه،انگار اون ساختمون هم بخشی از گلخونه بود،طراحی خیلی جالبی بود.
به آقا حیدر گفتم چه جای اطلاعاتی باحالیه.
گفت کی گفته اینجا یه مکان اطلاعاتی هستش؟
اینجا یکی از همکارامون تو پوشش یه حساب دار،تو گلخونه کار میکنه.
راستم میگفت،من تو ذهنم همش میگفتم الان میخوایم به مکان اطلاعاتی بریم،در صورتی که اصلا آقا حیدر از مکان اطلاعاتی حرفی نزده بود.
#پارتششم
#کپیممنوع
@YaraneMooud_313