یاران موعود
﴿تقدیر﴾ آقا حیدر:کی پدرت فوت کرد؟ -حدودا یک سال پیش. +خدابیامرزه امیرحسین جان،باید هر چه زود تر
﴿تقدیر﴾
داخل ساختمون شدیم،یه مرد کوتاه قدی بود که بهش میخورد حتی از من هم کم سن و سال تر باشه،البته ظاهرش اصلا اینو نمیگفت،فقط از لحاظ قدی کوتاه بود.
آقا حیدر: سلام مبین جان.
مبین: سلام حاج حیدر،باز کارت گیر کرد اومدی به ما سر بزنی.
+آره دیگه،چه کنیم گره باز کنما تویی دیگه
-گره باز کن که حضرت رقیه هستش،ما وسیله ایم،نیز ما با امام زمان و...در ارتباطیم،برا همین خیلی راحت گره باز میکنیم.
+دیگه چندش نشو
- خخ،چشم حاج حیدر.
+مبین جان،داستان از این قراره که ما تو عملیاتی که حسین(همکار آقا حیدر تو حفاظت اطلاعات)برات توضیح داد،شما باید نقش برادر کوچیکه آقا امیر حسین رو بازی کنی.
_شما آقا امیرحسینی؟اقا حیدر خیلی ازت تعریف میکرد.
_________________
اقا حیدر معلوم نیست چقدر پیاز داغ اون ماجرا رو زیاد کرده،الان اینا تو ذهنشون چه اسطوره ای از من ساختن.
امیرحسین: سلامت باشید،نمیدونم آقا حیدر در مورد من چی بهت گفته،ولی مطمئنم باشید خیلی بزرگ کرده ماجرا رو،من انقدرم تعریفی نیستم.
آقا حیدر و آقا مبین خندیدن و قرار شد تو پارکینگ با بقیه بچه ها یه دیدار آشنایی بذاره تا من باهاشون آشنا بشم.
__________________
آقا حیدر: امیرحسین،تو دیگه الان عضو گروه آقا حیدر هستی.
از این به بعد تو رو به اسم بچههای حاج حیدر میشناسن.
ما باید با بچه های گروه مصباح همکاری کنیم.
________________
احساس میکردم الان یه آدم خاص شدم.
دوست داشتم هر چی زود تر،به بقیه نشون بدم هوش بالایی دارم.
ولی داشتم خودمو گول میزدم،خیلی بلند پرواز بودم،من کار خاصی اصلا انجام ندادم،چه هوشی؟
مگه من اصلا چی کار کردم.
چرا به خودم همچین تلقینی میکنم،من فقط با اون داستان سنگ و کیسه تونستم بیام اینجا،یه چیز کاملا اتفاقی.
راستی،اقا مبین چطوری میخواد نقش برادر کوچیکه منو بازی کنه؟
اون فقط قدش کوتاهه،ولی ظاهرش مشخصه اون جای داداش بزرگه منه؟
#پارتهفتم
#کپیممنوع
@YaraneMooud_313