کانال یاران همدل
🔰 امام از دید آمریکا 📍... روش اتخاذ تصمیم خمینی آرام و سنجیده است او با صبر بیپایان همه نقطه نظرها
🔰 امام از دید آمریکا
📍... روش اتخاذ تصمیم خمینی آرام و سنجیده است او با صبر بیپایان همه نقطه نظرها را گوش میکند و به هنگام اخذ تصمیم او بدون واسطه اقدام میکند. وقتی تصمیمی میگیرد قاطعانه از آن دفاع میکند. در دیدار با غربیها و با آنها که گرایش به غرب دارند خمینی بسیار بیتفاوت است... اگر مطلبی میخواهد بگوید به روش معمول خود قاطعانه بیان میدارد. بده بستان با خمینی مفهومی ندارد. در او جایی برای سازش و مصالحه وجود ندارد...
📚اسناد لانه جاسوسی- شماره۳- ص۲
#اسناد_لانهٔ_جاسوسی
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 امام از دید آمریکا 📍... روش اتخاذ تصمیم خمینی آرام و سنجیده است او با صبر بیپایان همه نقطه نظرها
🔰 شاه و جبهه ملی علیه امام
🔸... اردشیر زاهدی ... به من گفت که تعدادی از افراد ما نیز در این تظاهرات شرکت کردند و سعی کردند که آن را به میانهروی بکشانند. عدهای از میانهروها به جای عکس خمینی عکس شریعتمداری را حمل میکردند.
تمام اینها نشان دهنده همکاری بین دولت و رهبران میانهرو میباشد تا بدین ترتیب رهبران سیاسی میانهرو به جای خمینی کسب وجهه کنند...
🔸به طور خلاصه به نظر میرسد اقداماتی در دست است تا از طریق دستکاری در افکار عمومی جبهه ملی با زیرکی رهبری مخالفین را از دست خمینی بیرون آورد. شاه معتقد است که میتواند با جبهه ملی در مورد تشکیل یک سلطنت (حکومت) مبتنی بر قانون اساسی مذاکره کند ولی با خمینی هرگز.
📚اسناد لانه جاسوسی- ج ۱۳- ص۲ و ۳
#اسناد_لانهٔ_جاسوسی
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 خاکهای نرم کوشک 📝زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی 🎬قسمت ۱۷ ″حکم اعدام″ 📌بخش سوم شکنجههای بد
🔰 خاکهای نرم کوشک
📝زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی
🎬قسمت ۱۸
″قرعکشی″
همان روزها با آقای غیاثی رفت دنبال سند خانه او، سند را رد کرده بودند تهران، با هم رفتند آنجا. وقتی برگشتند سند را آورده بودند چند تا برگه دیگر هم دست عبدالحسین بود، خندید و آنها را داد دستم. پرسیدم: «چیه؟»
همان طور که می خندید، گفت: «حکم اعدام منه.»
چشمام گرد شد. سند را با پروندههای عبدالحسین فرستاده بودند تهران. دادگاه اعدام داده بود. به حساب آنها پرونده او پرونده سنگینی بوده. لحظه هایی که حکم اعدام را می دیدم از ته دل خدا را شکر می کردم که امام از پاریس برگشتند و انقلاب پیروز شد و گرنه چند روز بعدش عبدالحسین را اعدام می کردند.
سید کاظم حسینی
جریان خلق کرد و حمله به شهر پاوه تازه پیش آمده بود همان روزها اولین نیروها را می خواستند اعزام کنند
کردستان از مشهد.
تو بچههای عملیات سپاه شور و هیجان دیگری بود. شادی و خوشحالی تو نگاه همه موج می زد. هیچ کس صحبت از ماندن نمی کرد همه بدون استثنا حرف از رفتن می زدند. هر کس نگاه می کردی رو لبش خنده بود.
ناراحتی ها از وقتی شروع شد که رستمی¹ آمد پیش بچه ها و گفت: «متأسفانه ما بیست و پنج نفر بیشتر سهمیه نداریم.»
یک آن حال و هوای بچه ها از این رو به آن رو شد حالا تو هر نگاهی غم و تردید موج می زد. اینکه داوطلب ها بخواهند بروند حرفش را هم نمی شد زد؛ همه میخواستند بروند قرار شده بچه ها خودشان با هم به توافق برسند و بیست و پنج نفر را معرفی کنند، این هم به جایی نرسید.
بالاخره آقای رستمی گفت: ما خودمون بیست و پنج نفر رو انتخاب می کنیم، یعنی برای این که حق کسی ضایع نشه قرعهکشی می
کنیم.
شروع کردند به نوشتن اسم بچه ها من گوشه سالن، کنار عبدالحسین نشسته بودم، دیگر قید رفتن را زدم از بین آن همه، اسم من بخواهد در بیاید احتمالش خیلی ضعیف بود. یکدفعه شنیدن صدای گریه ای مرا به خود آورد. زود برگشتم طرف عبدالحسین صورتش خیس اشک بود! چشمام گرد شد.
«گریه برای چی؟!»
همانطور که آهسته گریه می کرد، گفت: «می ترسم اسم
من در نیاد و از جنگ با ضد انقلاب محروم بشم.»
دست و پام را گم کردم. آن همه عشق و اخلاص آدم را گیج می کرد به هر زحمتی بود به حرف آمدم و گفتم:
«بالاخره اصل کار نیته باید نیت انسان درست باشه خدا خودش که شاهد قضیه هست.»
گفت: «خدا شاهد قضیه هست درست، الاعمال بالنیات درست؛ ولی این که خداوند به آدم توفیق بده تو همچین کاری باشه خودش یک چیز دیگه است.»
آهسته گریه می کرد و آهسته حرف می زد. از جنگ بدر گفت و ادامه داد: «تا تاریخ هست و تا این دنیا هست اونایی که تو جنگ بدر بودن با اونایی که نبودن فرق دارن. چه بسا بعضی ها دوست داشتن تو جنگ باشن ولی توفیق پیدا نکردن. حالا تو اون لحظه مدینه نبودن یا مریض بودن، تب شدید داشتن، هرچی که بوده، نمی.خواستن خلاف دستور پیغمبر (صلى الله عليه واله وسلم) عمل کنن.
ساکت شد. به صورتم نگاه کرد با سوز دل گفت: «تو قیامت وقتی بدریون رو صدا می زنن دیگه شامل اونایی که
تو جنگ بدر نبودن نمی شه فقط اونایی می رن جلو که تو جنگ بدر شرکت کردن و علیه کفار و منافقین بدتر از کفار، شمشیر زدن.
با آن بینش و با آن سطح فکر حق هم داشت گریه کند. به حال خودم افسوس می خوردم. وقتی همه اسم ها را نوشتند قرعه کشی شروع شد. اسم او و بیست و چهار نفر دیگر در آمد. من هم جزو آنهایی بودم که توفیق پیدا نکردند.
سی و چهار پنج روز بعد برگشتند با بقیه بچه های عملیات رفتیم پیشواز اول بنا نبود عمومی باشد. کم کم مردم جریان را فهمیدند. خیابان تهران هر لحظه شلوغتر می شد و رفتن ما مشکلتر. به هر زحمتی بود رسیدیم صحن امام، دیگر جای سوزن انداختن نبود. یکدفعه دیدم عبدالحسین رفت تو جایگاه سخنرانی. کلاه آهنی سرش بود. از این بند حمایلها هم سرشانه انداخته بود با لباس سبز سپاه، بچه های صدا و سیما هم آمده بودند برای فیلمبرداری شروع کرد به صحبت.
حرفهاش بیشتر از قرآن بود و احادیث، همان ها را خیلی مسلط ربط می داد به جریان کردستان. مردم عجیب خیرهاش شده بودند. هر چه بیشتر حرف می زد آدم را بیشتر جذب می کرد. اوضاع کردستان را خوب جا انداخت. از خیانت بعضی ها پرده برداشت و آخر کار مردم را تشویق کرد به رفتن کردستان و جنگیدن با ضد انقلاب و قطع کردن ریشه فتنه.
تقریباً بیست دقیقه طول کشید صحبتش. جالبیاش این جا بود که آقای هاشمینژاد و چند تا دیگر از علما هم تو
آن سخنرانی بودند.
پاورقی:
۱- فرمانده وقت سپاه مشهد که به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
#هر_روز_با_شهدا
#زندگینامه_شهید_برونسی
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 بخشی از خاطرات عینالسلطنه در باب الطاف انگلیس به مردم ایران
✍عینالسلطنه در روزنامه خاطراتش نقل میکند:
"در تهران مردم از شدت گرسنگی و قحطی از سلاخ خانه خون گوسفند برای تغذیه خودشان و اطفالشان میگرفتند" در خندقی مُردار شتری افتاده بود که مردم از فرط گرسنگی گوشت و حتی استخوانهای آن را بردند!
همچنین در ج ۷ خاطراتش به کنایه مینویسد:
و انگلیسی های خیرخواه!!! اجناس را از بازار ایران میخریدند و احتکار میکردند.
نسل کشی بزرگ ایرانیان به سال ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۸ که سفارت و دولت انگلستان در آن نقش داشت
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰تاریخ بخوانیم
✍از اواخر قاجار، کمیسیون جنگ دنبال تشکیل ارتش بود. رضا ماکسیم هم در برخی از جلسات شرکت داشت. ارتش از ترکیب دو نیرو ایجاد شد، ژندارمری و بریگاد قزاق، ژاندارمری رهآورد مشروطه بود و بریگاد قزاق در زمان ناصرالدین شاه توسط روسها شکل گرفت. رضا در یکی از سفرهای شاه به اروپا محافظ بار سوغات خاندان قاجاری بود تا گرفتار راهزنان نشوند
رضاخان از قزاقها بود، در بین آنها محبوبیت و نفوذ داشت، وقتی فرمانده کل، و بعدها نخست وزیر شد، اولویت و پُستها برای قزاقها بود چون نسبت به رضاخان وفادارتر بودند. اما نیروهای ژاندارمری، از ابتدا مخالفتهایی داشتند و در برابر قزاقها احساس حقارت میکردند. وقتی رضاخان به پادشاهی رسید، ارتش مهمترین و اصلی ترین بازوی نظامش بود، بخصوص قزاق ها. هنوز قانون سربازگیری اجباری تصویب نشده بود.
رضاشاه آن اوایل از ترس ترور، شبها مکان خواب خود را تغییر میداد. حتی رابطه زناشویی با تاج الملوک (مادر محمدرضا) هم قطع شد. رضاخان از دو چیز هراس دائمی داشت: ترور و کودتا
خیلی ها در ارتش قربانی این سوظن شاه شدند.کافی بود نظمیه گزارش دهد یا کسی برای دیگری پاپوشی بسازد. یکی از آنها سرهنگ محمود خان پولادین بود که به جرم کودتا اعدام شد. بعدتر گروه افسران با رهبری افسر جوان، محسن جهان سوز دستگیر و اعدام شدند.
گروهی از افسران لشگر تهران در همان سال بخاطر احتمال سوقصد به رضاشاه بازداشت و اعدام شدند. عشایر، اقوام و بخصوص پادگان های مرزی مانند سلماس و خراسان علیه شاه اقدام کردند و در یک روز ۳۰۰ نفر بازداشت و گروهی اعدام شدند.
ارتش رضاخانی، به گزارش سفارت انگلیس بیش از حد نازپروده بود. در صف آرایی علیه مخالفین داخلی و سان دیدن رژه ها جلوه زیبایی داشت اما وقتی ایران مورد حمله قرار گرفت، سربازها در تهران اسلحه خود را میفروختند تا با پول آن به روستا های خود بازگردند. ارتش شاهنشاهی توان دفاع از ملت را نداشت نیاز به ارتش ملی داشتیم
✍علیرضا زادبر
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 راهی برای زیاد شدن محبت به امام زمان علیهالسلام
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 رمان سپر سرخ / قسمت اول
◽از پنجره اتاق نسیم خوش رایحه بهاری نوازشم میکرد تا بیخبر از خاطرهای که بنا بود حالم را پریشان کند، خستگی یک شب طولانی را خمیازه بکشم.
مثل هر روز به نیت شفای همۀ بیمارانی که دیشب تا صبح مراقبشان بودم، سوره حمدی خواندم و سبک و سرحال از جا بلند شدم.
▪روپوش سفید پرستاریام را در کمد مرتب کردم، مانتوی بلند یشمی رنگم را پوشیدم و روسریام را محکم پیچیدم که کسی به در اتاق زد.
ساعت ۷ صبح بود، آرزو کردم در این ساعتِ تعویض شیفت، بیمار جدیدی نیاورده باشند و بتوانم زودتر به خانه بروم که در چهارچوب درِ اتاق، قد بلندش پیدا شد.
◽برای شیفت صبح آمده بود و خیال میکرد هر چه پیراهن و شلوارش تنگتر باشد، جذابتر میشود و خبر نداشت فقط حالم را بیشتر به هم میزند که با لبخندی کریه، کرشمه کرد: «صبح بخیر آمال!»
نمیدانست وقتی با آن خط باریک ریش و سبیل، صدایش را نازک میکند و اسم کوچکم را صدا میزند چه احساس بدی پیدا میکنم که به اجبارِ رابطه همکاری، تنها پاسخ سلامش را دادم و او دوباره زبان ریخت: «شیفت دیشب چطور بود؟»
▪نمیخواستم مستقیم نگاهش کنم که اگر میکردم همین خشم چشمانم برای بستن دهانش کافی بود و میدانستم زیبایی صورتم زبانش را درازتر میکند که نگاهم را به زمین فرو بردم و یک جمله گفتم: «گزارش مریضا رو نوشتم.»
دیگر منتظر پاسخش نماندم، کیفم را از کمد بیرون کشیدم و از کنارش رد شدم که دوباره با صدای زشتش گوشم را گزید: «چرا انقدر عصبی هستی آمال؟»
◽روی پاشنه پا به سمتش چرخیدم و باید زبانش را کوتاه میکردم که صدایم را بلند کردم: «کی به تو اجازه داده اسم منو ببری؟»
با لبهای پهن و چشمان ریز و سیاهش نیشخندی نشانم داد و خویشتنداری دخترانهام را به تمسخر گرفت: «همین کارا رو میکنی که هیچکس نمیاد سمتت! داعش هم انقدر سخت نمیگرفت که تو میگیری!»
◾عصبانیت طوری در استخوانهایم دوید که سرانگشتانم برای زدن کشیدهای به دهانش راست شد و با همان دستم، دسته کیفم را چنگ زدم تا خشمم خالی شود.
این جوانک تازه از آمریکا برگشته کجا داعش را دیده بود و چه میدانست چه بر سر اعصاب و روان ما آمده است؟ آنچه من دیده و کشیده بودم برای کشتن هر دختری کافی بود و بهخدا به این سادگیها قابل گفتن نبود که در حماقتش رهایش کردم و از اتاق بیرون رفتم.
◽میشنیدم همچنان به ریشخندم گرفته و دیگر نمیفهمیدم چه میگوید که حالا فقط چشمان کشیده و نگاه نگران آن جوان ایرانی را میدیدم.
او به گمانش با آوردن نام داعش به تمسخرم گرفته و با همین یک جمله کاری با دلم کرده بود که دوباره خمار خیال او، خانه خاطراتم زیر و رو شده بود.
◾از بیمارستان خارج شدم و از آنهمه شور و نشاط این صبح بهاری تنها صحنه آن شب شیدایی پیش چشمانم مانده بود که قدمهایم را روی زمین میکشیدم و دوباره حسرت حضورش را میخوردم.
از اولین و آخرین دیدارمان سه سال گذشته بود و هنوز جای خالیاش روی شیشه احساسم ناخن میکشید که موبایلم زنگ خورد.
◽گاهی اوقات تنها رؤیا مرهم درد دوری میشود که کودکانه آرزو کردم او پشت خط باشد و تیر خیالبافیام به سنگ خورد که صدای نورالهدی در گوشم نشست.
مثل همیشه با آرامش و مهربانی صحبت میکرد و حالا هیجانی زیر صدایش پیدا بود که بیمقدمه پرسید: «آمال میای بریم ایران؟»
◾کنار خیابان منتظر تاکسی ایستادم و حس کردم سر به سرم میگذارد که بیحوصله پاسخ دادم: «تازه شیفتم تموم شده، خستهام!»
بیریاتر از آنی بود که دلگیر حرفم شود، دوباره به شیرینی خندید و شوخی کرد: «خب منم همین الان از شیفت برگشتم خونه! ببینم مگه همیشه دوست نداشتی محبت اون پسره رو جبران کنی؟ اگه میخوای کاری کنی الان وقتشه!»
◽نگاهم به نقطهای نامعلوم در انتهای خیابان خیره ماند و باور نمیکردم درست در همان لحظاتی که پریشان او شده بودم، نامش را از زبان نورالهدی بشنوم که به لکنت افتادم: «چطور؟»
طوری دست و پای دلم را گم کرده بودم که نورالهدی هم حس کرد و سر به سرم گذاشت: «یعنی اگه اون باشه، میای؟»
◾حس میکردم دلم را به بازی گرفته و اینهمه تکرار خاطراتش حالم را به هم ریخته بود که کلافه شدم: «من چی کار به اون دارم!»
رنجشم را از لحنم حس کرد، عطر خنده از صدایش پرید و ساده صحبت کرد: «ابومهدی داره نیروهای حشدالشعبی رو برای کمک به سیل خوزستان میبره ایران.»
◽ذهنم هنوز درگیر نگاه مهربان آن جوان بود و برای فهم هر کلمه به زحمت افتاده بودم تا بلاخره حرف آخر را زد: «گروههای امدادی حشدالشعبی هم دارن باهاشون میرن. منم با ابوزینب میرم برا کارای درمانی، تو نمیای؟»
ادامه...👇
◾ از همان شبی که مقابل چشمانم رفت، دلم پیش غیرتش جا مانده و با این دلی که دیگر دست من نبود، کجا میتوانستم بروم؟...
ادامه دارد...
✍فاطمه ولی نژاد
#رمان_سپر_سرخ
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🍃پای سخن خدا و عدهای از مردم هستند که میگویند پروردگارا به ما فقط در دنیا نعمت، ارزانی دار پس در
9.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 پای سخن خدا
خداوند هیچکس را مکلف نمیکند مگر به قدر طاقتش. دستاوردهای نیک هرکس از آنِ خود اوست و دستاوردهای پلیدش به زیان اوست!
سپای_سخن_خدا
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 هر روز با قرآن 📢 نـگـذاریـد در قـیـامت قــــرآن از شـما شـکـایـت کـند... اگـر شـده روزی یـک آیـ
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 هر روز با قرآن
📢 نـگـذاریـد در قـیـامت قــــرآن از شـما شـکـایـت کـند...
اگـر شـده روزی یـک آیـه از قـرآن را بـخـوانـیـد ولـی بـی قـرآن روزتـان را سـپـری نـکـنـید
☺️💞 آیـات«۱۳۸» و «۱۳۹» سـوره مـبـارکـه نساء هـمـراه بـا تـرجـمـه تـصـویـری بـسـیـار زیـبـا🌼🌸
📖 بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً «۱۳۸»
منافقان را بشارت ده كه برايشان عذابى دردناك است
📖 الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً «۱۳۹»
آنان كه كافران را بجاى مؤمنان، سرپرست و دوست خود مىگيرند آيا عزّت را نزد آنان مىجويند؟ همانا عزتّ به تمامى از آن خداست.
#هر_روز_با_قرآن
#تلنگر
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 تلنگر
🔸حقیقت این است که آن قدر از اماممان دور شده ایم که اعتقاد درستی هم برایمان نمانده!!
🔸 آیة الله بهجت رحمة الله علیه میفرمودند:
« چنان چه در اطاقی در بسته باشیم و بدانیم که قدرت بزرگی پشت در ایستاده و سخنان ما علیه و له خود را میشنود و ضبط می کند و به موقع علیه ما به اجرا میگذارد، چقدر حال ما فرق می کند و مواظب سخنان خود می شویم! با این که آن ها را نمی بینیم ولی علم داریم و میدانیم که پشت در هستند.
⁉️پس چرا حال ما نسبت به امام زمان چنین نیست در انجام آن چه بر له و علیه اوست!؟ و هیچ با اهل تسنن که چنین اعتقادی ندارند فرق نداریم!؟»
📚بهارانه، سید مهدی شمس الدین، ص۵۴
📌امام زمان (عجلالله فرجه) را ناظر اعمال خود بدانیم
#تلنگر
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel