eitaa logo
🫂یاران همدل
87 دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
17.8هزار ویدیو
163 فایل
کانال یاران همدل جهاد تبیین
مشاهده در ایتا
دانلود
حمید از ادبیات حافظ حرف زده بود و شیخ از عرفان او و آنقدر حرف‌هایش برای او شیرین آمده بود که نمی‌توانست جلوی اشک ریختن خود را بگیرد. وقتی از شیخ خداحافظی کرد و بیرون آمده بودند، عبدالعلی گفته بود: «آفرین به تو تبریک می‌گویم!» با تعجب پرسیده بود: «چرا؟» عبدالعلی گفته بود: «من کسانی را اینجا آوردم که به کسوت شاگردی شیخ در بیایند اما شیخ در مقابل بعضی از آنان حتی دو کلمه هم حرف نزده است. آنها صحبت کرده بودند و شیخ چون دیواری در برابرشان ساکت نشسته و سرش را پایین انداخته بود؛ اما با شما دو ساعت حرف زد. معلوم است در شما قابلیتی دیده و شما را به شاگردی پذیرفته است.» دم غروب بود و حمید فرزام به خیابان مولوی رسیده بود محفل شب جمعه بود و خیلی‌ها آمده بودند. حمید در حیاط وضو گرفت و وارد اتاق شیخ شد و همان جا کنار در نشست. چند دقیقه‌ای به اذان مانده بود که شیخ رجبعلی در حالی که آستین‌هایش را بالا زده بود و زیر لب شعری از رنجی را زمزمه می‌کرد، وارد اتاق شد حمید صدای شیخ را که شنید می‌خواند، اشک‌هایش جاری شد. ای بی‌خبر از قدر و بهای مولا و از مرتبه جود و سخای مولا از حضرت مولا بطلب در عالم هرچند که خواهی از خدای مولا شیخ همین که چشمش به حمید افتاد با توجه به او خیره شد و گفت: «قهر می‌کنی؟! زود از میدان در می‌روی! باید تحمل داشت.» زیر شمشیر غمش، رقص کنان باید رفت کان که شد کشته او، نیک سرانجام افتاد http://eitaa.com/yaranhamdel
علی احساس کرد که نگاه شیخ به اوست و معنی اش این است که این کار را به عهده او گذاشته است. این بود که بعد از شیخ رجبعلی نام آن استوار را پرسیده و راهی کرمان شده بود. آن قدر کار سختی بود که می توانست به بهانه‌ای شانه از زیر آن خالی کند مخصوصاً که نمی دانست آن استوار در کدام پادگان مشغول خدمت است اگر کسی جز شیخ چنین کاری از او خواسته بود هرگز انجام نمی داد اما در کنار تمامی آن کرامات و شگفتی هایی که از شیخ دیده بود، حس او نسبت به پدربزرگش جای خاصی داشت. با آن علاقه ای که مادرش نسبت به پدربزرگ در او به وجود آورده بود علاقه شیخ به او احترامش را نزد علی صد چندان می کرد. مادر گفته بود که پدرش مدرّس ماهی بیست تومان برای زندگی شان کنار می گذاشت و وقتی آن پول تمام می شد آن شب ها گرسنه می خوابیدند با اینکه پدر نماینده مجلس و رهبر اقلیت بود. مادر هر شب داستانی از داستان های مدرّس را برای آن تعریف کرده بود و عشق به پدربزرگ را مثل عشق طبیعت، عشق به مردم و عشق‌های دیگری که در وجودشان شعله‌ور کرده بود نشانده بود. عشقی فراموش نشدنی و از یاد نرفتنی. علی وقتی با چنان عشقی می دید شیخ رجبعلی هر بار با شنیدن نام مدرّس چنان گریه پر سوز و گدازی سر می دهد که در کمتر موردی مشابه آن پیش می آید، غیر از ارادت شاگرد و استادی و مرید و مرادی، محبتی خویشاوندگونه نسبت به او حس می کرد. شیخ با شنیدن نام مدرّس گریه را آغاز می کرد و برای همین بود که کسی جرئت نام بردن از مدرّس را نزد او نداشت. علی فقط در مجلس شعرخوانیِ رنجی بود که ممکن بود چنان گریه ای از شیخ رجب دیده باشد. وقتی رنجی در جلسات درس عمومی شیخ که گاهی تا دویست نفر هم در آن شرکت می کردند حاضر می شد تا قصیده ای بخواند شیخ دستمال به دست می گرفت و با دقت گوش می داد: گر ترک هوای نفس کردی مردی ور پیرو اهل داغ و دردی، مردی مردی نبود طالب باطل گشتن گر طالب غیر حق نگردی مردی وقتی رنجی مرثیه می خواند شیخ شروع به گریه می کرد با آن صدای خوشی که رنجی داشت و آن گریه های شیخ حال و هوای مجلس غیرقابل وصف می شد علی نمی‌دانست با چه کلماتی می توان آن مجلس را تعریف کرد... با چنین حسی بی شک علی نمی توانست به خود اجازه بدهد که کاری هر چقدر سنگین را نپذیرد و خواسته شیخ را بر زمین بگذارد خواسته ای که باعث شد روزها و هفته ها در پادگان های کرمان سرگردان باشد تا آن قدر پرس و جو کند که به او مشکوک شوند و چند روز در پادگانی بازداشتش کنند تا بگوید برای چه دنبال آن استواری که نمی شناسد می گردد. عاقبت وقتی او را پیدا کرده بود چگونه می‌توانست به او بقبولاند که عارفی در تهران متوجه مشکلاتی در مورد خانواده او شده که خودش از آن بی خبر است. با این همه، تمام این مشکلات گذشته بود حتی که توانسته بود عزم فرمانده پادگان که اتفاقاً از آشنایان او از آب درآمده بود یک مرخصی پانزده روزه برای استوار بگیرد و او را به تهران بیاورد هم حادثه ای نبود که از روی بخت و اقبال بوده باشد. استوار به تهران آمده و در مسافرخانه مستقر شده بود. همان چند جلسه اولی که به جلسه شیخ رجبعلی آمد برایش کافی بود تا به آن ناباوری و بهت اولیه غلبه پیدا کند و تردیدش نسبت به نیت آدم‌هایی که تا به حال نمی‌شناخت و با این همه بیشترین خدمتی را که کسی می توانست در حق دیگری انجام دهد برای او کرده بودند از بین برود. در یکی از همان جلسات بود که یکی از دوستداران شیخ، استوار را دیده بود. تیمساری که گاهی به جلسات می آمد گاهی هم شب ها به در خانه شیخ می آمد در می زد و بدون این که داخل شود با صدای بلند می پرسید سلام علیکم، امری ندارید و بعد می رفت. آن شب هم آمد و در زد انگار بر سر راه خانه اش سری هم به خانه شیخ رجبعلی می زد. در زده و پرسیده بود امری ندارید؟ شیخ گفته بود بیا تو کاری هست باید انجام دهی. تیمسار که داخل شد شیخ به استوار کرمانشاهی اشاره کرده گفته بود، ببین این شخص باید از کرمان به کرمانشاه منتقل بشود او را دست تو سپرده‌ام تیمسار گفت: به روی چشم بعد به استوار نگاه کرد و گفت: بلند شو درجه‌ات چیست؟ استوار بلند شد و گفت: استوار تیمسار پرسید: چرا احترام نمی گذاری؟ استوار پاهایش را به هم کوبید سلام نظامی داد و گفت: بله قربان. تیمسار گفت با لباس شخصی احترام نظامی می‌گذاری؟ همه حتی شیخ به حرف تیمسار و حالت استفهام‌آمیز استوار خندیده بودند. علی به خاطر داشت که تیمسار چنان سریع کار استوار را درست کرده بود که او حتی لازم نشد به کرمان برگردد. علی حالا که خوشحالی و آسودگی استوار را می دید باور نمی کرد که تمام آن وقایع باور نکردنی در مدت کوتاهی روی داده باشد. استواری را از کرمان برای مرخصی به تهران آورده بود و از تهران راهی کرمانشاه و آغوش خانواده‌اش کرده بود. http://eitaa.com/yaranhamdel
در تمام مدت نسبت طولانی حضورشان در آن جلسات هر وقت صحبت های او را برای شیخ نقل کرده بودند، گفته بود: «شاهنامه آخرش خوش است بروید تا ببینم آخرش کجا می رسد.» تا آنکه آن جلسه که آخرین روز حضورشان پای سخنان استاد جدید فرا رسید. آن روز که او و عبدالعلی ندانستند چطور محفل را ترک کردند و خود را به خانه شیخ رساندند. آنچه را در آن جا شنیده بودند باور نمی‌کردند. به یاد نمی آورد که از شدت شرمندگی یا به خاطر آشفتگی و درهم ریختگی روحی بود که درست نمی توانست آنچه را شنیده بازگو کند. او و عبدالعلی به میان کلمات یکدیگر می‌دویدند و با این همه نمی توانستند ماجرا را درست بازگو کنند. عبدالعلی پرسیده بود: «ما که تا به حال آنجا رفته و این همه وقت پای این حرفها نشسته ایم دچار مشکل نمی شویم؟» و او گفته بود: «آقا جان ما را نجات بده!» نمی توانست باور کند که آن حرفها از دهان انسانی بیرون آمده باشد شیخ گفته بود: «ببینید عده ای هستند که با او این مسیر را می روند. او مباحث را خوب شروع کرده بود. به قول مولانا اوراد خوبی آورده بود، اما شما نگران نباشید، من می دانم که شما رفتید و شنیده اید ولی دلتان با او همراه نبوده است می دانم شما همان وقت هم که آنجا بودید دلتان در حال و هوای خودتان بوده و مجذوب نشده اید.» علی گفت: «آقا او حیات و موجودات را به قطاری تشبیه کرد و گفت که راننده این قطار خود اوست آن خدایی که می گویند هست در وجود او حلول کرده، اعلام می کرد که من خودش هستم.» شیخ گفته بود: «بله! او خوب شروع کرده بود و کم کم شما را به جایی رسانده بود که بگوید آن خدایی که شما می گویید، من هستم.» علی که تار و پوت‌های فرش را بدون پوشش کرک و پشم زیر انگشتانش حس می کرد با اندوه به یاد دوستی بود که گهگاهی در مجلس شیخ می‌دید اما حالا مدتی بود که دیگر نمی آمد. چرا که پای سخنان آن استاد دل به او داده و محفل شیرین رجبعلی را ترک کرده بود. علی فکر کرد که این فرش خیلی کهنه و نخ نما شده دیگر باید عوض شود چرا شیخ به فکر تعویض آن نیست. همان وقت با نهیب شیخ متوجه او شد که گفت: «معلوم است فرش نخ نما شده و باید عوض شود اما حواس تو چرا پرت است؟ درس را چرا گوش نمی دهی؟ فرش باید عوض شود. این که مسئله ای نیست مگر وظیفه توست که به آن فکر می کنی؟ دستت را گذاشته‌ای روی فرش و روی آن دست می کشی که چه!؟ حواست را به دست بده و به کار خودت برس!» http://eitaa.com/yaranhamdel
🫂یاران همدل
🔰 یک شهر یک خیاط ۱۴) فرش نخ نما شیخ گفته بود: «بروید گوش بدهید، دل ندهید.» و آنها ماهها رفته بود
🔰 یک شهر، یک خیاط ✨لوطی واقعی مرشد چلویی✨ ✅یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط می‌گوید: روزی مرحوم مرشد چلویی معروف، خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم!!!! قبلاً وضع ما خیلی خوب بود، روزی سه چهار دیگ چلو می‌فروختیم و مشتری‌ها فراوان بودند، اما یک ‌باره اوضاع زیر و رو شده، مشتری‌ها یکی یکی پس رفتند، کارها از سکه افتاده و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمی‌شود...! شیخ تأملی کرد و فرمود: «تقصیر خودت است که مشتری‌ها را رد می‌کنی!» مرشد گفت: من کسی را رد نکردم، حتی از بچه‌ها هم پذیرایی می‌کنم و نصف کباب به آنها می‌دهم. شیخ فرمود: «آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و با تحقیر از در مغازه بیرون کردی؟! گرفتار همان کار هستی! مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد و شتابان در پی آن سید راه افتاد، او را یافت و از او پوزش خواست، و پس از آن تابلویی بر در مغازه‌اش نصب کرد و روی آن نوشت: «نسیه داده می‌شود، حتی به شما،گ» «وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت می‌شود.» http://eitaa.com/yaranhamdel
694.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 غصه روزی را نخورید و خدا را فراموش نکنید زیرا خـدا سهم هر کسی را نوشته است! ✍️ شیخ رجبعلی خیاط 🌸🌸🌸 اوقات خوشی را برای شما عزیزان آرزومندیم 💐 http://eitaa.com/yaranhamdel
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 رجبعلی خیاط و نماز بی حاجت 🌸اللَّهُمَّ‌صَلِّی‌عَلَى‌مُحَمَّدٍوآلِ‌مُحَمَّدٍوعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 چطور می شود انسان بنده خاص خدا شود؟ ✍یک حدیث بسیار ممتازی از حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) هست که می فرمایند: هر کس که عبادت خالص خود را به نزد خدا و به بالا می فرستد و عباداتش مخلوط نیست... ✳️ حداقل خلوص این است که ما در نماز می گوییم قربة الی الله. یعنی من این دو رکعت نماز را برای خشنودی شما نمی خوانم. شما خوشتان بیاید یا نه فرقی ندارد. من دو رکعت نماز را برای خدا می خوانم. این حداقل است که اگر این حداقل را نداشته باشد نماز باطل است. یعنی اگر من نمازم را کمی برای خوشایند شما چرب کنم، نمازم باطل است. ولو یک کلمه اش را اینگونه بخوانم نماز باطل است. این حداقل است. قصد قربت در برابر ریا است. ✳️ می گویند آقا شیخ رجبعلی خیاط هر شب در مفاتیح می گشت تا ببیند هر نماز و ذکر و دعایی چه اثری دارد. یک شب هرچه گشت چیزی پیدا نکرد و همینطوری دو رکعت نماز خواند. به او گفتند این دو رکعت نماز را برای ما خواندی. آن قبلی ها برای چیزهای دیگر بود. معمولا همه ما پی نتیجه اعمالیم ؛ مثلا می پرسیم ثواب این عمل چیه؟! اگر انسان پی این نباشد و ثوابش در خاطرش نباشد، به دنبال نتیجه و اینکه چه بلایی را از جان انسان دور می کند نباشد، نیتش خالص می شود. ✳️ اگر برای رضای مردم انجام دهد که پست ترین مرحله نیت است. اگر از این بگذرد و یاد ثواب هم نباشد و فقط به یاد رضایت خدا باشد درست است. اعمال درجه خلوص دارند. هرچه خلوص بیشتر باشد، نتیجه اش بیشتر است. 🌹 اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ والُ مٌحُمٌدِ و عجل فرجهم http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 شیخ رجبعلی خیاط 🌸 چشمت به نامحرم می‌افتد، اگر خوشت نیاید که مریضی!! اما اگر خوشت آمد، فوراً چشمت را ببند و سـرت را پایین بینداز و بگو: 🌸 "یا خَیرَ حَبیبٍ و مَحبـوبْ" http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 قیمت تو به اندازه خواست توست، اگر خدا را بخواهی، قیمت تو بی نهایت است … ✅ و اگر دنیا را بخواهی، قیمت تو همان است که خواسته‌ای! ✍ شیخ رجبعلی خیاط 💐اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج💐 http://eitaa.com/yaranhamdel
🫂یاران همدل
🔰 قیمت تو به اندازه خواست توست، اگر خدا را بخواهی، قیمت تو بی نهایت است … ✅ و اگر دنیا را بخواهی، قی
🔰 داستان کوتاه "شیخ رجبعلی خیاط" تعریف می‌کند: ✳️ اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت. بلافاصله استغفار کردم و به راهم ادامه دادم. قدری جلوتر شترهایی قطار وار از کنارم می‌گذشتند. ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمی‌کشیدم، خطرناک بود. به مسجد رفتم و فکر می‌کردم همه چیز حساب دارد. این لگد شتر چه بود.!؟ در عالم معنا گفتند: شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فکری بود که کردی! گفتم: اما من که خطایی انجام ندادم. گفتند: لگد شتر هم که به تو نخورد.! ✍ قانون کارما در کائنات جریان دارد. حتی یک تفکر منفی می‌تواند تاثیری منفی ایجاد می‌کند . http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 ماجرای عجیب دکتری که همه مردان را زن می‌دید! 🔵 دکتر حاج حسن توکلی از شاگردان عارف بالله شیخ رجبعلی خیاط، نقل می کند: روزی من از مطب دندان سازی خود حرکت کردم که جایی بروم، سوار ماشین شدم، میدان فردوسی یا پیش تر از آن اتوبوس نگه داشت، جمعیتی بالا آمد، سپس دیدم راننده زن است، نگاه کردم همه زن هستند همه یک شکل و یک لباس! دیدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی سوار شده‌ام. اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد، آن زن که پیاده شد همه مرد شدند! با این که ابتدا بنا نداشتم پیش شیخ بروم از ماشین که پیاده شدم جهت روشن شدن قضیه رفتم پیش مرحوم شیخ، قبل از این که من حرفی بزنم شیخ فرمود: «دیدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند!» بعد گفت: «وقت مردن هر کس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم می‌شود، ولی محبت امیرالمومنین(ع) باعث نجات می‌شود» «چقدر خوب است که انسان محو جمال خدا شود... تا ببیند آنچه دیگران نمی‌بینند و بشنود آنچه را که دیگران نمی‌شنوند.» 👈امروزه روانشناسان به این نتیجه رسیده‌اند که انسان به هر چه توجه و تمرکز نماید همان چیز در روح و ضمیر باطنش نقش می‌بندد و در عالم خارج به ظهور می‌رسد! چه خیر اخلاقی و چه شر باشد. ⁉️راستی توجه و تمرکز ما به امام عصر ارواحنا فداه در زندگی چقدر می‌باشد؟ 📚 کیمیای محبت، ص۱۷۶ http://eitaa.com/yaranhamdel