#شما_فرستادید
هشت، نه سالی میشد که گواهینامه گرفته بودم، ولی هیچ وقت جرأت و جسارت نشستن پیدا نکرده بودم ...
تا همین چند وقت پیش ...
که دوباره تصمیم گرفتم بر این ترس غلبه کنم.
با ماشین تعلیم رانندگی، کنار مربی پشت ماشین نشستم. به معلّم رانندگی گفتم که دلهره و نگرانی مانع شده که از گواهینامهام استفاده کنم و حالا دوباره سراغ تعلیم آمدهام.
نزدیک به اتمام ساعت آموزش بود. توی اتوبان شلوغ با دنده چهار ...
خوب میرفتم. مربی پرسید:
"اضطرابت برطرف شده؟"
با "آرامش" گفتم:
"چون شما کنارم هستید و ترمز و گاز و کلاچ تحت کنترل شماست" ...
به حرفهایش ادامه داد، امّا من دیگه چیزی نمیشنیدم. خودم نکتهای طلایی گفته بودم و غرق در حرف خودم شده بودم ...
🌤 یک آن توی دلم رو کردم به صاحب زندگیم، امام زمان -علیهالسّلام- ... گفتم:
"میشه همیشه کنارم باشید؟ میشه فرمون زندگیم رو بسپارم به شما؟ اگه کنترل زندگیم همیشه تحت اختیار دستای مهربون شما باشه اون وقت من همیشه آروم و بیاضطرابم" ...
#شما_فرستادید
#ماجرای_واقعی
ماجرایی مربوط به ۳۷ سال قبل که اتفاق افتاده و لطف حضرت را با همه وجود لمس کرده است.
دوری و فراق از خانواده تا کسی به آن مبتلا نشود آن را درک نمیکند. حالا اگر آن خانه کمی دور از شهر باشد و بدون وسایل ارتباطی، بدون تلفن و موبایل کار سختتر میشود.
نمیدانم چه شد که به یکباره مریض شدم، بیماریی که چندین سال قبل یکی از خواهرانم به آن مبتلا شده بود و در اثر آن جان عزیزش را از دست داده بود. و حالا من نیز با همان علائم بیماری دست به گریبان بودم. نگران پسر کوچکم بودم، که اگر برایم اتفاقی بیفتد چه کسی او را بزرگ می کند؟
و اینکه همسرم بعد از من چه خواهد کرد؟ وقتی صبح زود از خانه بیرون میرفت تا پاسی از شب دیگر از او خبری نبود. آن روز را هرگز فراموش نمیکنم. دلپیچه و حال تهوع و استفراغ با بوی مشمئزکننده داشت مرا از پا در میآورد. به یاد مادرم افتادم که چقدر در فراق خواهرم سوخت و حالا اگر من هم میرفتم چگونه می خواست این داغ را تحمل کند؟
شاید اگر پیش من بود و یا از حالم با خبر بود، وضعیت فرق میکرد. اما نبود و من تنهای تنها با پسر کوچکم در خانهای دور از شهر زندگی میکردم. حتی دسترسی به بستگان همسرم نیز نداشتم که هر کدام در داخل شهر و منطقهای دور بودند.
راه به جایی نداشتم، چون منزل روی تپهای بلند قرار داشت، و از توی هال تا دمِ در کوچه ۲۸ پله بود، که پایین آمدن از آن در آن وضعیت کار سختی مینمود. پس افتان و خیزان با هزار زحمت و ضعف خودم را به دستشویی رسانده، وضو گرفتم. به یاد دعای توسل خواجه نصیرالدین طوسی افتادم. در دلم گفتم : خودش هست، اگر با این توسل نجات پیدا نکنم، چه چیز دیگری مرا نجات میدهد؟
کتاب را بدست گرفتم و شروع کردم به خواندن:
_« أَللهُّمَّ صَلِّ وَ سَلِّمْ وَ زِدْ وَ بٰارِکْ عَلَی النَّبِیِّ الْاُمِّیِّ الْعَرَبِیِّ الْهٰاشِمِیِّ الْقُرَشِیِّ الْمَکِّیِّ الْمَدَنِیِّ الْأَبْطَحِیِّ التَّهٰامِیِّ ، اَلسَّیِّدِ الْبَهِیِّ ، اَلسِّرٰاجِ الْمُضيءِ ، اَلْکَوْکَبِ الدُّرِّيِّ ، صٰاحِبِ الْوَقٰارِ وَ السَّکیٖنَة ، اَلْمَدْفُونِ بِالْمَدیٖنَةِ...»
با هر کلمه هق هق صدایم به سختی بیرون می آمد، و اشکها که مانع از دیدن کلمات بود. التماس می کردم و دعا را میخواندم، تا
به آخرین حجت الهی رسیدم:
_« اَلّلٰهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّم وَ زِدْ وَ بَارِکْ عَلیٰ صٰاحِبِ الدَّعْوَةِ النَّبَویِّه وَ الصَّولَةِ الْحَیْدَرٖیَّه وَ الْعِصْمَت الْفٰاطِمیَّه ...»
تا آخر دعا را ضجّه زدم و التماس کردم که به من و فرزند کوچکم رحم کنید. به هر زحمتی بود دعا را تا به آخر خواندم، وقتی آخرین خط آن را خواندم، دیگر رمقی برایم نمانده بود. طفلک پسرم که حیران و مضطرب مرا نگاه میکرد و کاری از دستش بر نمیآمد. مرتب به وجود مقدس حضرت صاحب الزمان استغاثه میکردم، که آقای من، شما مولای من هستید، دور از پدر و مادرم هستم، کمکم کنید، دور از خواهر و برادرانم هستم مرا دریابید. همین طور با خودم ناله میکردم که به یکباره صدای کلید انداختن روی در منزل را شنیدم. باورم نمیشد آن وقتِ از روز همسرم به خانه بیاید. اما وقتی مرا به آن حال و روز دید، گفت:
_« چیزی را فراموش کرده بودم ، اما بی جهت نبود که امروز همهاش دلشوره داشتم، پاشو سریع حاضر شو تا تو را به دکتر ببرم.»
با سختی بلند شده و بعد از حاضر شدن، چادرم را به سر کردم و رفتیم.
دکتر بلافاصله آزمایش نوشت، و مقداری دارو تجویز کرد.
بعد از چند روز که جواب آزمایش را گرفتیم و پیش دکتر بردیم، دکتر مات و مبهوت به من و به جواب آزمایش نگاه میکرد. باورش نمی شد، گفت:
_« خانم، شما باید مرده باشید، اما گویا معجزه شده است.»
لرزهای به تنم افتاد، مویم راست شد و بغض راه گلویم را بست، هالهای از اشک در چشمانم حلقه زد، نمیدانستم چه بگویم!
لطف و عنایت مولایم را با همه وجود حس کردم.
و از همان جا که به خانه بازگشتیم، مدام زمزمه می کردم، مولای نازنینم، ای از پدر دلسوزتر، ای از مادر مهربانتر ...ممنونم، که در این دوری از خانواده ام، به فریادم رسیدید، چگونه محبت شما را جبران کنم؟
و حالا که روزهای بسیاری از آن ماجرا گذشته است، به این فکر میکنم که اگر زندهام و نفس میکشم، فقط و فقط به یُمنِ وجود با برکت شما بوده است.
و حالا تنها کاری که در این سالها از دستم برآمده، این بوده است که برای سلامتیتان دعا کنم و منتظر و چشم براه آمدنتان باشم.
#شما_فرستادید
#ماجرای_واقعی
باسلام خدمت شما
بنده مدت تقریبا ۲۶ سال بود که بایک انحراف جنسی و اخلاقی دست و پنجه نرم میکردم.انحرافی که دنیا وآخرتم را به نص روایات قطعا ازبین میبرد.
بارها و بارها و بارها سعی درترک این انحراف کردم در طول این ۲۶ سال که همه اش موفقیت آمیز نبودند.
تا اینکه سرانجام دوسال گذشته قبل ازایام محرم بنده شروع کردم به قرائت چهل روز زیارت عاشورا به آداب کامل (شامل:شروع اززیارت ششم حضرت امیر علیه السلام وحتی احتیاطات علامه مجلسی در تحفة الزائر )و تقریبا اکثر چهل روز را با آداب کامل خواندم و آنها رابه حضرت نرجس خاتون علیه السلام هدیه کردم تا ایشان نزدفرزندشان شفیع شده و فرزندشان نزدخداوند شفیع حل مشکل من شوند.
عجیب که فایده ای نداشت واثری ظاهراً نکرد.
در ایام شهادت حضرت رضا علیه السلام ظهر روز شهادت پس ازمنبریکی ازمنبریهای حقیقتا مهدوی خدمتشان رسیدم وعرض کردم مطلب فوق را.
ایشان فرمودند زیارت آل یاسین بخوانید و ادامه دهید البته نه چهل روز بلکه ادامه دهید قطعا این سلامها جوابی دارد.
عجیب که توفیق خواندن زیارت آل یاسین هم نشدکه نشد.
مشکل ادامه داشت تا قبل از ماه رجب که در مطلبی خواندم جناب شیخ انصاری ارادت خاصی به حضرت رقیه سلام الله علیها داشتند وسفارش عدد چهارده را برای نذر ایشان میکرده آند و میگفتند مجرب است.
این بود که نذر شرعی کردم ۱۴۰۰۰ مرتبه اللهم عجل لولیک الفرج بگویم به آدابی خاص و۱۲۰۰۰ تای آنرا بگویم و۲۰۰۰ تا راگرو نگه دارم تا مشکلم حل شود.
استاد بازهم بی فایده بود واثری نداشت.
استاد اینبار واقعا مستأصل شدم واینقدرناراحت شدم که میخواستم شکایت امام زمان عج الله رابه پدرشان امام عسکری علیه السلام بکنم که یکی از دوستان منصرفم کرد.
گفتم آقا من پول نمیخواهم شفای روح راخواهانم.
در ایام ماه رجب به دلم افتاد همین نذر دعای اللهم عجل لولیک الفرج را۴۰۰۰۰(چهل هزار مرتبه)نذر کنم به آدابی خاص.
ازماه رجب شروع کردم وچون اولین تجربه من بود برایم این تعداد سخت بود
اما نکته عجیب این است که ۴۰۰۰۰مرتبه تمام نشد که میل به این گناه ازوجودم رفت وعجبیتر اینکه الان تقریبا ۱۴ ماه است که حتی یک مرتبه مبتلا نشدم وحتی میل وفکرآنهم دروجودم نیست جز یک مرتبه که آنهم الحمدلله انجام نشد.
عجیبتر برای خودم این است که الان که درشعبان هستیم حتی باور نمیکنم چقدرسال گذشته قبل از ماه رجب این موقع آلوده بودم چطوری شده ام که الان گویا اصلا بنده مبتلا به این گناه نبوده ام وحتی وسوسه هم نمیشوم.قلبم استاد تغییر کرد.اقا واقعا انگارنه انگار که معتاد به این گناه بودم.
مثل حضرت امیر علیه السلام که دست روی قلب آن جوان گذاشتند ومیل به گناه زنا ازوجود جوان رفت من هم امام عصرمیل به گناه راازوجودم بردند.
نمیدانم چه شد اما گویا نور امام علیه السلام در دلم تابید وظلمت گناه رفت.
امروزخواستم به شما بگویم تااین تجربه رابه هرشکل درصورت صلاحدید مطرح کنید تا همه اثردعای فرج را بدانند.
درضمن بنده راضی هستم متن فوق را بدون ذکر نام در کانال بگذارید.
واما روش ۴۰۰۰۰دعای فرج بنده که گفتم:40000مرتبه «اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر» به اینصورت:
بعد از هر چهل تا صلوات و درابتدا قبل از شروع حتی همان چهل تای اول یک صلوات بفرستید وحمد وثنای الهی رابجای آورید واستغفارکنید ...
درضمن در طول این مدت برای مسائلی دیگر همین نذر را برداشته ام و همین روز گذشته از یک نذر۴۰۰۰۰تایی که اینبار به نیت نصرت حضرت برداشتم ۳۰۰۰ تای آنرا دریک روز گفتم.
باور کنید اثردارد.
شماهم امتحان کنید.
#شما_فرستادید
🛑دینی که تا الان یاد گرفتیم و عمل کردیم دین بدون امام زمان علیه السلام بوده است 😔
👈دین بدون حجت خدا ،همان قصد و غرضی که سقیفه خواست و هنوز محقق است...