کانال منتظران مهدی (عج)
✳️منتظران ظهور ⛅️داستان ظهور☀️ 🏳قسمت چهاردهم (هزاران فرشته به کمک آمده اند) نگاه کن! یاران امام
⛅️داستان ظهور☀️
🏳قسمت پانزدهم (آنانی که بار دیگر زنده شدهاند)
همه منتظرند تا فرمان حرکت صادر شود، لشکر به گروههایی منظّم تقسیم شده است.
در این میان متوجّه یک گروه هفت نفری میشوم.
جلو میروم و از یکی از آنها میخواهم که درباره خودش سخن بگوید.
او خودش را «تلمیخا» معرّفی میکند.
نمیدانم او را میشناسی یا نه؟
«تلمیخا»، نام یکی از اصحاب کهف است، اصحاب کهف همان هفت نفری هستند که در قرآن قصّه آنها آمده است.
آیا سوره کهف را خواندهای؟
آن هفت نفر خدا پرست از ترس طاغوت زمان خود به غاری پناه بردند و بیش از سیصد سال در آن غار خواب بودند.
شاید بگویی: آقای نویسنده، عجب حرفهایی میزنی؟
حواست کجاست؟
نکند خیالاتی شدهای؟
اصحاب کهف هزاران سال است از دنیا رفتهاند، آخر چطور آنها را در لشکر امام زمان، میبینی؟
من در اینجا فقط یک جمله میگویم:
مگر سخن امام صادق(ع) را نشنیدهای که فرمود:
«هرگاه قائم ما قیام کند خداوند اصحاب کهف را زنده میکند».
آری، در لشکر قائم آل محمّد(ع) افراد زیادی هستند که بعد از مرگ به امر خدا زنده شدهاند تا آن حضرت را یاری کنند.
یکی دیگر از آنها «مقداد» است.
او یکی از بهترین یاران پیامبر و حضرت علی(ع) بود که اکنون به امر خدا به دنیا بازگشته است.
دیگری «جابر بن عبد اللّه انصاری» است. او از یاران نزدیک پیامبر بود و تا زمان امام باقر(ع)، زنده ماند.
همان کسی که روز «اربعین» به کربلا آمد و در آب فرات غسل کرد و قبر شهید کربلا را زیارت کرد؛ اکنون، او زنده شده است تا انتقام خون امام حسین(ع) را بگیرد.
من عدّه زیادی را میبینم که میگویند ما در عالم برزخ بودیم و چون امام زمان ظهور کرد، فرشتهای نزد ما آمد و به ما خبر داد که روزگار ظهور فرا رسیده است، برخیزید و به یاری آن حضرت بشتابید.
📚داستان ظهور/خدامیان آرانی(برگرفته از روایات)
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
#داستان ظهور
17.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهید احمد کافی 🌿🌷🌿
⚜داستان بسیار زیبا😍
#داستان
📣📣 #داستان برگرفته از واقعیت
✨🥀آن شبی که رقیه آمد🥀✨
💬 پرستار غذای هم اتاقی هایم را روی میزشان میگذارد، به من که می رسد نگاهی به لیستش می اندازد و میگوید:
آقای افشار، شمام که فردا عمل دارین، باید ناشتا باشین .
اسم عمل، دوباره دلهره به جانم می اندازد، هفتاد روز است بیمارستان بستری هستم، از یک زخم عمیق توی زانویم شروع شد و کم کم همهی پایم را سیاه کرد. امروز دکترها شور کردند و تصمیم نهایی را گرفتند، پایم باید از بالای ران قطع میشد.
به تودهی سیاه و متورم و بدشکلی که قرار بود فردا قطع شود، نگاه میکنم، از فکر یک عمر زندگی بدون پا به وحشت میافتم.
چراغ های بخش را خاموش کردهاند، ملحفه را میکشم روی سرم، نمیخواهم کسی اشک هایم را ببیند.
متوسل میشوم به دختر سه ساله ابا عبدالله، من روضه خوانم، جایی جز در خانه حسین نمیشناسم.
آرام آرام اشعار صامت بروجردی را می خوانم و اشک می ریزم:
«بود در شهر شام از حسین دختری
آسیه فطرتی فاطمه منظری
او سه ساله بود و عقل چهل ساله داشت
با چهل ساله عقل روی چون لاله داشت»
خوابم می برد، انگار... دختر سه ساله ای را میبینم که انگشت پدر را گرفته و او را بطرف تخت من میآورد/
میشناسمشان، آقایم حسین است، گفتم که من روضه خوان در خانه حسینم.
وارد اتاق من میشوند، می فرمایند:
- افشار، من این اشعار صامت را خیلی دوست دارم، بخوان!
میخواهم شروع کنم، میفرمایند:
- همینطور خوابیده میخواهی بخوانی؟ بلند شو...
عرض میکنم: نمیتوانم، پایم سیاه شده، هفتاد روز است....
میفرمایند:
- حسین دارد به تو می گوید بلند شو
از جا بلند می شوم، شروع می کنم به خواندن؛
«زد در آن شب به شام، غرق آهش علم
سوخت بر حال خویش جان اهل حرم
باز اهل حرم ریخت از غم به هم
گشته هر یک ز هم چاره جو بهر غم
ام کلثوم زار زینب ممتحن
ناله وی رسید چون به گوش یزید
کرد بهرش روان راس شاه شهید
آن یتیم غریب چون سر باب دید
زد بسر دست غم و ز دل آهی کشید
همچو (صامت) پرید مرغ روحش ز تن»
من میخوانم و آقایم حسین، بلند بلند گریه میکند.
بیدار میشوم، انگار...
ایستاده ام،
من روی پاهای خودم ایستاده ام و دارم میخوانم، ابا عبدالله نیست، رقیه هم نیست.
پرستارها، دکترها و مریض ها آمده اند دورتادورم و با خواندن من زار می زنند.
صبح روز بعد میروم برای عکسبرداری و آزمایش، پایم سالم است، بدون هیچ تورم و عفونت و دردی.
پایی که قرار بود قطع شود، مرخص میشود.
هفته بعد برای عیادت هم اتاقی هایم می روم بیمارستان، پیدایشان نمیکنم، سراغشان را میگیرم.
می گویند:
همه آن ها مرخص شده اند،
آن شبی که رقیه آمده بود، همه شفا گرفتند.
🥀🥀🥀🥀🥀
سه ساله یا سیصد ساله یا هزار ساله ای؟
نمیدانم
همین قدر میدانم در هر عصر ومکان صدایت زدیم و گفتیم: لبیک یا رقیه
تو فرمودی :لک لبیک
✨«سلام بر رقیه»✨
#مناسبتها
💠 با روزی یک ساعت جهاد برای ظهور ثابت کنیم که مهدی تنها نمی ماند💠
4_5962821032543786965.mp3
2.44M
«از در و دیوار میبارد»
#داستان #بهبهان #امام_حسین #کویت #اهل_بیت #امام_زمان #مال #ثروت #هدایت
#کاربردی
#شیخ_حسین_یوسفی