🌿🌺﷽🌿🌺
🔸 میخ را تکان نده!
🔰 گویند روزی ابلیس با فرزندانش از جایی می گذشت تا اینکه خیمه ای را دید و گفت:
اینجا را ترک نمیکنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم.
🔹 به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می دوشد،
بدان سو رفت و میخ را تکان داد.
با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت.
مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت. شوهر آن زن آمد
و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد.
سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!!
فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای،
این چه کاری بود که کردی؟! ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم.
بیشتر مردم کارهایشان را ناچیز می شمارند و فکر می کنند کاری نکرده اند، در حالی که نمی دانند کارهایشان:
✔️ مشکلات زیادی را ایجاد می کند
✔️ آتش اختلاف را بر می افروزد
✔️ خویشاوندی را برهم میزند
✔️ دوستی وصفا صمیمیت را از بین میبرد
✔️ کینه و دشمنی می آورد
✔️ طراوت و شادابی را تیره و تار میکند
✔️ دل ها را میشکند
👈 بعداً کسی که این کار را کرده فکر می کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است!
🔸 قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش !هر حرفی را گرچه راست باشد نگو ، قبل از حرف زدن کمی فکر کن ،شاید این حرف تو کانون خانواده ای را متزلزل کند .
⚠️ مواظب باش میخی را تکان نده!
#حکایت
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠خیلی زیباست ...
🔰مرد آهسته درِ گوش فرزندِ خود گفت: پسرم، در دنیا فقط یک گناه هست و آن دزدیست، در زندگی هرگز دزدی نکن. پسر متعجب و مبهوت به پدر نگاه کرد بدین معنا که او هرگز دست کج نداشته. پدر به نگاه متعجب فرزند، لبخندی زد و ادامه داد :
🔸 در زندگی دروغ نگو، چرا که اگر گفتی، صداقت را دزدیده ای.
🔸 خیانت نکن، که اگر کردی، عشق را دزدیده ای.
🔸 خشونت نکن، که اگر کردی، محبت را دزدیده ای.
🔸 ناحق نگو، که اگر گفتی، حق را دزدیده ای،
🔸 بی حیایی نکن، که اگر کردی، شرافت را دزدیده ای،
✅ پس در زندگی فقط دزدی نکن...
#حکایت
@yaranqoran
🌿🌺﷽🌿🌺
#حکایت
🦋زنی نازا پیش پیامبر زمانش می رود
و می گوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه.
پیامبر دعا می کند و وحی میرسد او را نازا خلق کردم.
زن می گوید خدا رحیم است و می رود.
سال بعد باز تکرار می شود و باز وحی می آید نازا و عقیم است.
زن این بار نیز به آسمان نگاه می کند و می رود.
سال سوم پیامبر وقت زن را با کودکی در آغوش می بیند.
با تعجب از خدا میپرسد : بار الها، چگونه کودکی دارد، او که نازا خلق شده بود!!!؟
وحی می رسد:
"هر بار گفتم عقیم است
او باور نکرد و مرا رحیم خواند.
رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت."
چه خوب بود
اگر غم ها را در برابر رحمت الهی باور نمی کردیم...
توکلت علی الله
با دعا سرنوشت تغییر می کند...
از رحمت الهی ناامید نشوید
اینقدر با ايمان در بزنید تا در باز شود....
ميان آرزوي تو و معجزه خداوند، ديواري است به نام اعتماد.
پس اگر دوست داري به آرزويت برسي با تمام وجود به او اعتماد کن.
هيچ کودکي نگران وعده بعدي غذايش نيست زيرا به مهرباني مادرش ايمان دارد.
اي کاش ايماني از جنس ايمان کودکان داشته باشيم.
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@yaranqoran
#حکایت
🔻داستان های زیبای سه ثانیه ای
🔹روستاييان تصميم گرفتند براى بارش باران دعا كنند. در روزيكه براى دعا جمع شدند تنها یک پسربچه با خود چتر داشت.
👈این یعنی ایمان...
🔹 كودک یک ساله اى را تصور كنيد، زمانيكه شما او را به هوا پرت ميكنيد او ميخندد زيرا ميداند او را خواهيد گرفت.
👈اين يعنى اعتماد...
🔹 هر شب ما به رختخواب ميرويم، هيچ اطمينانى نداريم كه فردا صبح زنده برميخيزيم با اين حال هر شب ساعت را براى فردا كوک ميكنيم.
👈 اين يعنى اميد...
🔺برايتان "ایمان ، اعتماد و امید به خدا" را آرزو ميکنم...🙏🏻
@yaranqoran
🦋تو گناه را ترک کن، خدا تربیتت می کند
💠 رجبعلی خیاط می گوید:
🔰«در ایّام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!»
آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار برای او کشف می شود
📚کیمیای محبت، محمدی ری شهری، دار الحدیث، چاپ سوم، ص79
#حکایت
@yaranqoran
🦋ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ
ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ.
ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ و ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟!
🔸ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ..
ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ راصدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم!!
#حکایت
@yaranqoran
🌿🌺﷽🌿🌺
🔰در ڪتاب زادالعارفین آمده است: شیخ حسن بصری برای عبادت به صحرا رفت، برای استراحت نزد چوپانی نشست و از او قدری شیر خواست.
اندڪی بعد، گله چوپان خواست از ڪوه پایین رود ڪه چوپان ندایی داد و بلافاصله گله به جای خود برگشت.
شیخ چون این صحنه را دید، حالش دگرگون شد و رنگ رخسارش پرید و صیحه ای زد و غش ڪرد.
🔹چون به هوش آمد، چوپان علت را پرسید. شیخ گفت: گوسفندان تو عقل ندارند اما می دانند ڪه تو خیر آنها را می خواهی با شنیدن صدای تو ، سریع اطاعت ڪردند و از بیراهه برگشتند. من ڪه انسانم و عاقل ولی حرف و امر خالق خود را ڪه به نفع من فرموده است ، گوش نمی دهم.
🔸ڪاش به اندازه این گوسفندان ، من از خدای خود می ترسیدم و امر و نهی او را گوش می دادم.
#حکایت
@yaranqoran
❇️حکایت مرحوم #شیخ_رجبعلی_خیاط
عاشق عارف ، مرحوم کربلایی احمد
از شاگردان مرحوم شیخ می گفت :
بعد از فوت مرحوم شیخ،ایشان را در خواب دیدم،از او سوال کردم در چه حالی !؟
گفت : فلانی ضرر کردم
با تعجب گفتم : تو ضرر کردی ! چرا !؟ فرمود :
زیرا که خیلی از بلاها که بر من نازل
می شد با توسل آن ها را دفع می کردم .
ای کاش حرفی نمی زدم چون الان می بینم برای آنهایی که در دنیا بلاها را تحمّل می کنند در اینجا چه پاداشی می دهند .
📙کرامات معنوی ، صفحه ۱۱۰
#حکایت #امام_زمان
@yaranqoran
🌿🌺﷽🌿🌺
🦋این داستان را در دلتان با صدای بلند و با توجه بخوانید. مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهید داشت.
🍂داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
🥀او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند . کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..
💫سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.
🍃 حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند:
🌱“خدایا کمکم کن”.
💕ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ – نجاتم بده. – واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم. – البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی. – پس آن طناب دور کمرت را ببر برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.
روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!
👌و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟
💕هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود شک نکنید. هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است. هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید 😍خدا همواره مراقب شماست
#حکایت
@yaranqoran
📜 #حکایت
مـردی نـزد عالمی از پــدرش شکایت کرد.
گفت: پدرم مرا بسیار آزار میدهد.
پیــر شده است و از من میخواهد یک روز در مزرعه گندم بکارم روز دیگر میگوید پنبه بکار و خودش هم نمیداند دنبال چیست؟
مرا با این بهانهگیریهایش خسته کرده است...
بگو چه کنم؟
عالم گفت: با او بساز
گفت: نمیتوانم
عالم پـرسید: آیا فرزنـد کوچکی در خانه داری؟
گفت: بلی
گفت: اگر روزی این فرزند دیوار خانه را خراب کند آیا او را میزنی؟
گفت: نه، چون اقتضای سن اوست
آیا او را نصیحت میکنی؟
گفت: نه چون مغزش نمیرود و ...
گفت؛ میدانی چرا با فــرزندت چنین برخورد میکنی؟!
گفت: نه
گفت: چون تو دوران کودکی را طی کرده ای و میدانی کودکی چیست، اما چون به سن پیری نرسیدهای و تجربهاش نکردهای، هرگز نمیتوانی اقتضای یک پیر را بفهمی!!
"در پـیـری انـســان زود رنــج میشــود، گوشهگیر میشود، عصبی میشود، احساس ناتوانی میکند و ...
"پس ای فرزند برو و با پدرت مدارا کن اقتضای سن پیری جز این نیست."
📲 #بہ_إشتراک_بگذارید 📲
🆔 https://eitaa
➿📎 #امام_زمان ؛ #ماه_شعبان