#مل_و_راز_جاودانگی
کتاب مل و راز جاودانگی داستانی جذاب و خواندنی دارد. بیایید با هم به دنیای مل سفر کنیم. مل نوجوان در تلاش است تا با سرهمکردن اختراع ناقص پدرش، او را که در زمان گم شده، پیدا کند. خود هم گم شده. جایی هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین مادریاش، با بیماری سختی دستوپنجه نرم میکند و نجاتی برای خودش نمیبیند. مادربزرگش از ایران نزد او میرود و این آغاز ماجراجویی مل است؛ ماجراجویی با دایناسورها و مادربزرگی که او را با عالمی دیگر آشنا میکند.
#گروه_سنی_د
🌺کتابخانه تخصصی کودک و نوجوان مسجد و حسینیه امام حسن مجتبی علیه السلام
@yaremehrabanshiraz
#حسناوملکه_های_رنگی
کتاب «حسنا و ملکههای رنگی» دنیایی را که نوجوان ما فکر میکند، ایده آل است نشانش میدهد و ذره ذره طعم بودن در این دنیا را به او میچشاند. دنیایی که در آن همه چیز حتی پلهها، صندلی و دیوارها برق میزنند. هزاران کمد لباس نو وجود دارد و فقط اگر سری به یکی از کمد جواهرات ملکه بزنیم دهانمان باز میماند. اما واقعاً درون این دنیای پرزرق و برق همه چیز همین قدر بی عیب و نقص است؟! حسنا که شخصیت اصلی داستان ماست، آیا میتواند بی ترس از حیلههای ملکه و فکر دلتنگی خانوادهاش اینجا بماند؟! اصلاً شاید حسنا هم ملکه شود و در این دنیای قشنگ، قصری برای خودش بسازد، شاید هم اسیر این چیزها نشود و یاد حرفهای پدرش بیفتد که همیشه میگفته «با این چیزها دست و پای ذهنت رو میبندی، ذهنی که بسته شد، دیگه نمیتونه آزادانه رشد کنه».
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
حسنا همین که میخواست به خانه برگردد، چیزی طلایی روی سنگ جلویش برق زد. حسنا عاشق جواهرات بود، از هر نوعش؛ بدل یا واقعی، انگشتر یا النگو مهم نبود.
یک قدم به جلو برداشت. پایش لیز خورد و نزدیک بود بیفتد توی دریا. باید زود برمیگشت. همین حالا هم بیش از اندازه دیر کرده بود، ولی نمیتوانست بی خیال آن جسم براق شود. دوباره نفس گرفت و سر جایش ایستاد. بعد آهسته به جلو خم شد. همین که نوک دستش با آن شیء براق تماس پیدا کرد، سنگ زیر پایش شروع به لرزیدن کرد. لرزید و لرزید و یکدفعه پایین رفت.
#گروه_سنی_د
🌺کتابخانه تخصصی کودک و نوجوان مسجد و حسینیه امام حسن مجتبی علیه السلام
@yaremehrabanshiraz