eitaa logo
یاس نبی
732 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2هزار ویدیو
403 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ⚘پندنامه⚘ *** 🔆 رژیم ذهنی بگیرید شما که بلدید رژیم بگیرید، که هیکلتان روی فرم باشد، که مبادا چربی اضافه‌ای باشد، که مبادا سیکس‌پک نباشید. خب حالا که بلدید، گاهی هم به‌خاطر ذهنتان رژیم بگیرید. مثلا از فکر کردن به کسی که دیگر نیست، وفادار ماندن به کسی که رهایتان کرده، گریه‌کردن برای کسی که برایتان ارزشی قائل نیست، قضاوت‌های بی‌جا در مورد دیگران. این‌ها ذهن شما را بد فرم و بد شکل می‌کند. از ریخت و قالب می‌اندازد. ذهنتان را بدقواره می‌کند. گاهی برای آرامش روانتان، رژیم ذهنی بگیرید. __
📋شما هم یک دفتر داشته باشید! ✍ آیت الله مجتهدی: باید همانطور که یک بازاری شب به شب به حساب کاسبیش می رسد ، شما هم یک دفتر داشته باشید و تمامی کارهایی که صبح تا شب انجام داده اید را بنویسید . از کارهای بدتان استغفار کنید و به خاطر کارهای نیکتان خدا را شکر کنید . شخصی می گفت : پدرم از من خواست که تمامی کارهایی که در طول روز انجام می دهم را شب ها برایش بگویم . من همان روز اول و دوم خسته شدم و به او گفتم : هر خواهشی داری به من بگو تا برایت انجام دهم ، اما این کار را از من مخواه که برایم مشکل است! پدرم گفت : " تو که از بازگو کردن کارهای یک روزت خسته شده ای چگونه طاقت می آوری در روز قیامت خداوند به حساب تمامی اعمالت برسد؟! 《در محضر آیت الله مجتهدی، ص۲۲۶》 🆔 @yas_nabi
هر چه روح به خدا نزدیک‌تر باشد، آشفتگی‌اش کمتر است؛ زیرا نزدیک‌ترین نقطه به مرکز دایره، کمترین تکان را دارد... 🆔 @yas_nabi
🔅 ✍ مال هیچ بنده‌ای با دادن صدقه کاهش نمی‌یابد جوانی از یکی از پیشرفته‌ترین دانشکده‌های اقتصادی و تجاری آمریکایی فارغ‌التحصیل شد و برگشت تا در کسب‌وکار و فروش لوازم خانگی به پدرش کمک کند. او متوجه شد که پدرش هر ماه یک دستگاه لباسشویی یا یخچال یا اجاق گازی را در راه خدا به مستمندان (فقرا، بی‌سرپرستان و بیوه‌زنان) کمک می‌کند. پسر به‌شدت در برابر این کار پدرش ایستاد و آن را تلف‌کردن مال قلمداد می‌کرد و شروع کرد به حساب و کتاب که هزینه هر ماه و هر سال چنین و چنان می‌شود و بعد از ۱۰ سال چه مبلغ هنگفتی جمع می‌شود که اگر این مبلغ را در سرمایه‌گذاری به راه اندازد چه سودی خواهد داشت. سرانجام به نتیجه‌ای دست یافت که به‌آسانی نمی‌توانست از آن بگذرد! آمار و ارقامی که به آن دست یافته بود به‌سادگی قابل چشم‌پوشی نبود، لذا با پدرش شروع به مجادله کرد تا او را قانع کند که چگونه در اشتباه است و این کار او کاملا مخالف قوانین و اصول تجارتی است که او در دانشگاه‌های آمریکایی خوانده است. پدر ساده‌اش از او پرسید: تعداد گوسفندان بیشتر است یا سگ‌ها؟ پسر گفت: گوسفند. سپس پدر پرسید: سگ‌ها در سال بیشتر تولیدمثل می‌کنند یا گوسفندان؟ جوان جواب داد: سگ‌ها بیشتر از یک بار در سال تولیدمثل می‌کنند و هر بار نیز پنج یا شش یا بیشتر از این‌ها توله به دنیا می‌آورند. اما میش کاملا برعکس؛ سالی یک یا دو بره می‌زاید. سپس پدر ادامه داد و پرسید: مردم سگ می‌خورند یا گوسفند و میش؟ جوان جواب داد: معلوم است گوسفند. پدر گفت: سگ‌ها بیشتر از گوسفندان زاد و ولد می‌کنند و مردم بیشتر گوسفندان را ذبح می‌کنند و می‌خورند و سگ‌ها اصلا خوردنی نیستند. پس چرا تعداد گوسفندان چندین برابر سگ‌ها است؟ جوان ساکت ماند و جوابی نداشت. پدر به او گفت: این معادله در دانشگاه‌های آمریکایی و غرب قابل تعلیم نیست. پسر دلبندم، این یعنی برکت. دادن صدقه و بخشیدن مال باعث افزایش ثروت می‌شود و هرگز از آن نمی‌کاهد و این موضوع به خدا ارتباط دارد. مال هیچ بنده‌ای با دادن صدقه کاهش نمی‌یابد. .
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 🔅 ✍️ خدایا، حواست بهم باشه 🔹خلبان‌ها یه کُدی دارن به اسم «کد ۷۶۰۰». مال وقتیه که دیگه نمی‌شه چیزی گفت. 🔸معنی‌اش اینه: برج مراقبت من نمی‌تونم حرف بزنم اما تو حواست بهم باشه و راهنمایی‌ام کن! 🔹تو وقتی که بغض داری و نمی‌تونی حرف بزنی، به خدا بگو: «خدایا کد ۷۶۰۰» 🔸یعنی بغض نمی‌ذاره حرف بزنم و دارم تو این حجم غم، عمیقا غرق می‌شم، اما... 🔹تو حواست بهم باشه. 🆔 @yas_nabi
🚦چــــراغ قـــرمــــــز ✍همان طور که در سر چهار راه وقتی چراغ قرمز می‌شود، ترمز می‌کنید،دین هم چراغ قرمز دارد، چراغ قرمز دین، کارهای حرام است، یعنی وقتی به کار حرامی رسیدی، ترمز کن و چراغ سبز دین هم کارهای حلال است. حال کسانی که برای چراغ قرمز ترمز می‌کنند،دو جور هستند: یک دسته از ترس جریمه شدن ترمز می‌کنند، که این ترمز کردنشان خیلی چنگی به دل نمی‌زند،اما عده ای هم برای احترام گذاشتن به قانون ترمز می‌کنند که این مهم است. حال ما هم اگر از ترس جهنم نماز بخوانیم، این نماز خواندنمان زیاد چنگی به دل نمیزند؛یعنی اگر به این خاطر صبح ها بلند می‌شوی و نماز می‌خوانی که به جهنم نروی، این نماز خواندن زیاد دلچسب نیست، اما اگر به تو بگویند: اگر نمازصبح هم نخوانی به جهنم نمی‌روی اما باز بلند شوی و نماز بخوانی، این خوب است. امام علی(ع) در مناجات هایشان می‌فرمودند: خدایا عبادت من به خاطر ترس از جهنم‌و یا به طمع بهشت نیست، ولکن من تو را شایسته عبادت دیدم و به این خاطر عبادتت می‌کنم... 🆔 @yas_nabi
امروز المثنی ندارد. با غصه های بی جا هدرش ندهیم. 🆔 @yas_nabi
🔅 ✍ خدایا، حواست بهم باشه 🔹خلبان‌ها یه کُدی دارن به اسم «کد ۷۶۰۰». مال وقتیه که دیگه نمی‌شه چیزی گفت. 🔸معنی‌اش اینه: برج مراقبت من نمی‌تونم حرف بزنم اما تو حواست بهم باشه و راهنمایی‌ام کن! 🔹تو وقتی که بغض داری و نمی‌تونی حرف بزنی، به خدا بگو: «خدایا کد ۷۶۰۰» 🔸یعنی بغض نمی‌ذاره حرف بزنم و دارم تو این حجم غم، عمیقا غرق می‌شم، اما... 🔹تو حواست بهم باشه. 🆔 @yas_nabi
•┈┈••••✾🕊🦋﷽🦋🕊✾•••┈┈• 🔴 هرچه داریم امانت‌های خدا هستند ✍چوپانی که بسیار مؤمن بود، در روستای دوری زندگی می‌کرد. روزی تنها پسر نوجوانِ خویش را بر اثر بیماری از دست داد، اما صبوری کرد. مدتی بعد همسرش بیمار شد و از دنیا رفت ولی چوپان باز هم ناشکری نکرد و از عبادتِ خدا سست و ناامید نشد. مردم از او درباره این همه صبرش سؤال کردند. او گفت: من صبر و تسلیم را از گوسفندانم آموختم. گوسفندانِ مرا گرگ هم می‌خورد و من هم می‌خورم. اما گوسفندانم از دیدنِ گرگ، فراری می‌شوند ولی از دیدنِ من فرار نمی‌کنند چون می‌دانند من برای بزرگ‌ شدن و زندگی آن‌ها زحمت کشیده‌ام. با آن‌ها برای سیر شدنِ شکمشان آواره کوه و بیابان شده‌ام برای اینکه آنان در امان باشند. شب‌ها با آن‌ها بیدار مانده‌ام و سرما و گرما کشیده‌ام ولی گرگ هیچ زحمتی برای آن‌ها نکشیده است. وقتی پسرم و همسرم را خدا داده بود و او بیشتر از من، آن‌ها را دوست داشت و برایشان زحمت کشیده بود، پس بعد از گرفتن آن‌ها من هرگز از خدایِ خود روی برنگردانم و طلب‌کارش نشوم.مهم گرفتنِ فرزند و همسرم، از دستِ من نیست، مهم آن است که چه کسی آن‌ها را از من گرفته باشد. 🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤 🕊🦋 ‌🦋🦋🕯🦋🦋
✨﷽✨ 🔴مِثقالَ ذَرّه ✍در قیامت نوبت حساب و کتاب مِثقالَ ذَرّه‌هاست! مِثقالَ ذَرّه که می‌گویند یعنی همان چند لحظه‌ای که بوی عطر زنی تمام مردی را به‌هم می‌ریزد! مِثقالَ ذَرّه که می‌گویند یعنی همان چند لحظه‌ای که شخصی به نامحرمی لبخند می‌زند ولی فکرش ساعت‌ها درگیر همان یک لبخند است! مِثقالَ ذَرّه که می‌گویند یعنی حساب و کتاب زمانی که فردی با همسرش بلند می‌خندد و جوان مجردی هم در همان حوالی آن‌ها را با حسرت نگاه می‌کند. مِثقالَ ذَرّه که می‌گویند یعنی حساب کردن زمانی که فردی در پایان صحبت‌هایش با نامحرم به خیال خودش از روی ادب، جانم و قربانت می‌گوید و رابطه‌ای را به همین اندازه سرد می‌کند! مِثقالَ ذَرّه که می‌گویند یعنی همان چند لحظه‌ای که با فروشنده‌ای نامحرم، احساس صمیمیت می‌کند. و... قدر این‌ها پیش ما خیلی کوچک است و به حساب نمی‌آید. اما مِثقالَ ذَرّه که می‌گویند امثال همین‌هاست، همین کارهای کوچکی که مثل ضربه اول دومینو خیلی کوچک است اما انتهایش را روزی که پرده‌ها کنار رفت، خواهیم دید!
🔆 نگران زیر و رو شدن زندگی‌ات نباش، از کجا معلوم زیر زندگی‌ات، بهتر از رویش نباشد؟ 🔸بعضی وقت‌ها با وجود تلاش اگه کاری از دستت برنمیاد، خودتو به تقدیر بسپار! 🔹بعضی وقت‌ها لازم است که به‌جای مقاومت در برابر تغییراتی که خداوند برایت در نظر گرفته، تسلیم خواست او شوی و اصرار بر چیزی که نمی‌شود، نکنی! 🔸ولی این رو همیشه بدون، زمانی که زندگی‌ات واقعا دشوار می‌شود، در حال تغییر و تحولی و از اینجا به بعدت بهتر خواهد شد.
🍃🦋حکایت وحکمت های الهی🦋🍃 ★◉●•••••••••••• ✍ به خدا اعتماد کن 🔹پسر کوچکی برای مادربزرگش توضیح می‌داد که چگونه همه‌چیز ایراد دارد؛ مدرسه، خانواده، دوستان و… 🔸مادربزرگ که مشغول پختن کیک بود از پسر کوچولو پرسید: کیک دوست داری؟ 🔹و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم. 🔸مادربزرگ: روغن چطور؟ 🔹پسر کوچولو: نه! 🔸مادربزرگ: و حالا دو تا تخم‌مرغ؟ 🔹پسر کوچولو: نه مادربزرگ! 🔸مادربزرگ: آرد چی؟ از آرد خوشت می‌آید؟ جوش‌شیرین چطور؟ 🔹پسر کوچولو: نه مادربزرگ! حالم از همه‌شان به‌هم می‌خورد. 🔸مادربزرگ: بله، همه این چیزها به‌تنهایی بد به‌نظر می‌رسند. اما وقتی به‌درستی باهم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست می‌شود. 🔹خداوند هم به‌همین ترتیب عمل می‌کند. خیلی از اوقات تعجب می‌کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم. اما او می‌داند که وقتی همه این سختی‌‌ها را به‌درستی در کنار هم قرار دهد، نتیجه همیشه خوب است. 🔸ما تنها باید به او اعتماد کنیم، در نهایت همه این پیشامدها باهم به یک نتیجه فوق‌العاده می‌رسند. 🌸─┅═ೋ❅🍃🦋🍃❅ೋ═┅─✨
✨﷽✨ 🍃🦋حکایت وحکمت های الهی🦋🍃 ★◉●•••••••••••• ✅دفتر زندگی‌ات را تمیز نگه دار ✍پدری فرزند خود را خواند. دفتر مشق او را كه بسيار تميز و مرتب بود، نگاه كرد و گفت: فرزندم! چرا در اين دفتر كلمات زشت و ناپسند ننوشتی و آن را كثيف نكردی؟ پسر با تعجب پاسخ داد: چون معلم هر روز آن را نگاه می‌كند و نمره می‌دهد. پدر گفت: درست است. پس دفتر زندگی خود را نيز پاک نگاه دار، چون معلمِ هستی، هر لحظه آن را می‌نگرد و به تو نمره می‌دهد. ألَم يَعلَم بأنَّ اللهَ يَري؛ آيا انسان نمی‌داند كه خدا او را می‌بيند.(علق:۱۴) 🌸─┅═ೋ❅🍃🦋🍃❅ೋ═┅─✨
🌴🌴🌴🔆 ✍ وسعت رزق، دست خودمونه 🔹دوش حمام رو نگاه کن؛ آب از بالای سرت میاد ولی اینکه اصلاً آب باز باشه یا نه، کم باشه یا زیاد، سرد باشه یا گرم، به تو مربوط می‌شه. که کدوم شیر رو بچرخونی. 🔸این مثال رو زدم که بگم ماجرای «رزق و روزی» همچین ماجراییه. 🔹رزق ما تو آسمونه، اون بالا. به همین خاطر قرآن می‌گه: «و فی السماء رزقکم» 🔸ولی اینکه فرو بباره یا نه، کم بباره یا زیاد، به سعی و تلاش ما بستگی داره. «لیس للانسان الا ما سعی» 🔹فرمود اگر کسی رزقش کمه، انفاق کنه. می‌گیم دست خودم خالیه، اما خدا می‌گه از همونی که داری ببخش تا برات زیادش کنم. 🔸چه حساب و کتاب قشنگی داره خدا. همه چیزش بوی محبت می‌ده. 🔹می‌گه: غمگینی؟ دلی رو شاد کن؛ خسته‌ای؟ دست افتاده‌ای رو بگیر؛ نگاه نکن کم داری، ببخش؛ من برات زیادش می‌کنم، درستش می‌کنم. 🔸خدا رو باور کنیم. 🔹دیدید وقتی حال کسی رو خوب می‌کنیم، دل کسی رو شاد می‌کنیم؛ تا چند وقت خودمون شارژیم؟ 🔸کل قصهٔ زندگی همینه، همه‌اش بده‌بستون محبته. اگه تو این دادوستد شرکت نکنی و بلدش نباشی، پس «زندگی» نمی‌کنی. 🌿🌿🌿🌿
✍ از بزرگی پرسیدند مردم در چه حالت شناخته می‌شوند؟ پاسخ داد: 1⃣ اقوام در هنگامِ غربت 2⃣ مرد در بیماریِ همسرش 3⃣ دوست در هنگامِ سختی 4⃣ زن در هنگامِ فقرِ شوهرش 5⃣ مؤمن در بلا و امتحانِ الهی 6⃣ فرزندان در پیریِ پدر و مادر 7⃣ برادر و خواهر در تقسیمِ ارث
🔴 از حرف تا عمل ✍روزی مردی، دانایی را در کوچه‌ای دید. پس از احوالپرسی از او پرسید: دوست من! ما همکلاس و هم‌مکتب بودیم؛ هر آنچه تو خواندی من هم خواندم ... استادمان نیز یکی بود؛ حال تو چگونه به این مقام رسیدی؟ و من چرا مثل تو نشدم؟ مرد دانا گفت: تو هر چه شنیدی؛ اندوختی و من هر چه خواندم؛ عمل کردم. به عمل کار برآید؛ به سخندانی نیست.
♦️ بی محاسبه عشق بورز مردی نزد عارفی رفت و گفت ۳۰ سال روزه گرفته و مشغول عبادت بوده اما هیچ نشانی از نزدیکی به خداوند در خود نمی‌بیند. عارف در پاسخ گفت: اگر صد سال دیگر هم به این کار ادامه دهی، اتفاقی برای تو رخ نخواهد داد چون کارت خالصانه نبود و مردی محاسبه‌گر هستی، در غیر این‌صورت چگونه می‌توانستی لحظات عشق و عبادت را بشمری؟! وقتی معامله در کار باشد، عشق و عبادت ارزشی ندارد و تو را به جایی نمی‌رساند. بی‌دلیل و محاسبه عشق بورز و بی‌ریا عبادت کن تا همه چیز را به دست بیاوری.
🔴 گوزنی که به شاخ‌هایش مغرور شد ✍گوزنی بر لب آب چشمه‌ای رفت تا آب بنوشد.عکس خود را در آب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد، غمگین شد اما شاخ‌های بلند و قشنگش را که دید، شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک می‌دوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ‌هایش به شاخه درخت گیر کرد و نتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند، سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ، پاهایم که از آن‌ها ناخشنود بودم، نجاتم دادند اما شاخ‌هایم که به زیبایی آن‌ها می‌بالیدم، گرفتارم کردند. چه بسا چیزهایی که از آن‌ها ناشکر و گله‌مندیم پله صعودمان باشند و چیزهایی که در رابطه با آن‌ها مغروریم، مایه سقوطمان باشند. ‌
📌 🔹پیرمردی بود، که پس از پایان هر روزش از درد و از سختیهایش مینالید. دوستی، از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟ 🔸پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که باید آنها را رام کنم. دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظبشان باشم که بیرون نروند. 🔸دو تا عقاب هم دارم که باید آنها را هدایت و تربیت کنم. 🔸ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام. 🔸 شیری، نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم. 🔸بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم، و در خدمتش باشم. 🔹مرد گفت: چه میگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر میشود انسانی اینهمه حیوان را باهم در یکجا، جمع کند و مراقبت کند؟ 🔸پیرمرد گفت: شوخی نمیکنم. اما حقیقت تلخ و دردناکیست: 🔺آن دو، باز چشمان منند، که باید با تلاش و کوشش از آنها مراقبت کنم. 🔺آن دو خرگوش پاهای منند، که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند. 🔺آن دو عقاب نیز، دستان منند، که باید آنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم. 🔺آن مار، زبان من است، که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا کلام ناشایستی از او، سر بزند. 🔺شیر، قلب من است که با وی همیشه در نبردم که مبادا، کارهای شروری از وی سرزند. 🔺و آن بیمار، جسم و جان من است، که محتاج هوشیاری، مراقبت وآگاهی من دارد... 💠 این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده، و امانم را بریده!...
✨﷽✨ ✨ 🎗دو درس بزرگ زندگی: 🔹 با تمام فقر، ☄ هرگز محبت را گدایی مکن! 🔹 و با تمام ثروت، ☄ هرگز عشق را خریداری نکن 🌱 🌱 ‌‌‌‌•❥🕊
☑️حکایتی زیبا درباره حق الناس ✍ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی می‌کرد. ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ از ﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ دستشان کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ. ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم کند. ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ می‌کنم که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده‌اند، ﺑﺨﻮﺍبد! ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ. ﺗﺎ ﺍینکه ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ که ﺩﺭ اﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد، آن هم فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود. ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه‌ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدن ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ.ﺗﺎ ﺍینکه ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ به خواب ﺭﻓﺖ؛ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ نکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ‌ﺍﻧﺪ و ﺳﻮﺍﻝ می‌پرسند ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ می‌گوید ﺗﺎ اینکه ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟  ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ ‏(ﺧﺮ) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر هیچ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ. ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭا ندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭ فلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و ... ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ به خاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢﻫﺎ  که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید. ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می‌شود. ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ می‌گیرد ﺗﺎ ﺻﺒﺢ می‌شود ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪﺷﺎﻥ می‌آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ می‌کنند، ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ می‌گذارد ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ! ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ می‌گوید: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍینقدر ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ... ای بشر! از چه گمان کردی که دنیا مال توست ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست ▫️هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور ▫️هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست... ای کاش این حکایت به گوش همگان مخصوصا کسانی که برای رسیدن به مسئولیت سر و دست می‌شکنند، برسد و بدانند که با یک تصمیم اشتباه حق الناس بر گردنشان است. حق‌الناس تنها موضوعیست که در قیامت با شفاعت هم حل نمی‌شود.
☑️حکایتی زیبا درباره حق الناس ✍ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی می‌کرد. ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ از ﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ دستشان کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ. ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم کند. ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ می‌کنم که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده‌اند، ﺑﺨﻮﺍبد! ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ. ﺗﺎ ﺍینکه ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ که ﺩﺭ اﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد، آن هم فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود. ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه‌ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدن ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ.ﺗﺎ ﺍینکه ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ به خواب ﺭﻓﺖ؛ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ نکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ‌ﺍﻧﺪ و ﺳﻮﺍﻝ می‌پرسند ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ می‌گوید ﺗﺎ اینکه ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟  ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ ‏(ﺧﺮ) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر هیچ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ. ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭا ندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭ فلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و ... ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ به خاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢﻫﺎ  که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید. ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می‌شود. ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ می‌گیرد ﺗﺎ ﺻﺒﺢ می‌شود ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪﺷﺎﻥ می‌آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ می‌کنند، ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ می‌گذارد ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ! ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ می‌گوید: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍینقدر ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ... ای بشر! از چه گمان کردی که دنیا مال توست ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست ▫️هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور ▫️هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست... ای کاش این حکایت به گوش همگان مخصوصا کسانی که برای رسیدن به مسئولیت سر و دست می‌شکنند، برسد و بدانند که با یک تصمیم اشتباه حق الناس بر گردنشان است. حق‌الناس تنها موضوعیست که در قیامت با شفاعت هم حل نمی‌شود.
🔅 ✍ دنيا ایستگاهی‌ست برای گذشتن 🔹قطاری که به مقصد خدا می‌رفت، در ايستگاه دنيا توقف کرد و پيامبر رو به جهان کرد و گفت: مقصد ما خداست. کيست که با ما سفر کند؟ کيست که رنج و عشق توامان بخواهد؟ کيست که باور کند دنيا ايستگاهی است تنها برای گذشتن؟ 🔸قرن‌ها گذشت اما از بی‌شمار آدميان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند. 🔹از جهان تا خدا هزار ايستگاه بود. در هر ايستگاه که قطار می‌ايستاد، کسی کم می‌شد. قطار می‌گذشت و سبک می‌شد، زيرا سبکی قانون راه خداست. 🔸قطاری که به مقصد خدا می‌رفت، به ايستگاه بهشت رسيد. 🔹پيامبر گفت: اينجا بهشت است. مسافران بهشتی پياده شوند، اما اينجا ايستگاه آخرين نيست. 🔸مسافرانی که پياده شدند، بهشتی شدند، اما اندکی باز هم ماندند. قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند. 🔹آن‌گاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت: درود بر شما، راز من همين بود. آنکه مرا می‌خواهد در ايستگاه بهشت پياده نخواهد شد. 🔸و آن هنگام که قطار به ايستگاه آخر رسید، ديگر نه قطاری بود و نه مسافری. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
☑️حکایتی زیبا درباره حق الناس ✍ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی می‌کرد. ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ از ﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ دستشان کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ. ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم کند. ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ می‌کنم که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده‌اند، ﺑﺨﻮﺍبد! ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ. ﺗﺎ ﺍینکه ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ که ﺩﺭ اﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد، آن هم فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود. ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه‌ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدن ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ.ﺗﺎ ﺍینکه ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ به خواب ﺭﻓﺖ؛ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ نکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ‌ﺍﻧﺪ و ﺳﻮﺍﻝ می‌پرسند ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ می‌گوید ﺗﺎ اینکه ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟  ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ ‏(ﺧﺮ) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر هیچ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ. ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭا ندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭ فلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و ... ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ به خاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢﻫﺎ  که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید. ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می‌شود. ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ می‌گیرد ﺗﺎ ﺻﺒﺢ می‌شود ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪﺷﺎﻥ می‌آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ می‌کنند، ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ می‌گذارد ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ! ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ می‌گوید: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍینقدر ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ... ای بشر! از چه گمان کردی که دنیا مال توست ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست ▫️هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور ▫️هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست... ای کاش این حکایت به گوش همگان مخصوصا کسانی که برای رسیدن به مسئولیت سر و دست می‌شکنند، برسد و بدانند که با یک تصمیم اشتباه حق الناس بر گردنشان است. حق‌الناس تنها موضوعیست که در قیامت با شفاعت هم حل نمی‌شود.
✨﷽✨ ✨ ♦️خـــداوند مے فرماید : هرچه دیدے هیچے مگو ! من هم هرچه دیدم هیچے نمیگم ... یعنے تو در مصائب صبور باش و چیزے نگو، منم در خطاهایت چیزے نمیگم ! هرچه درد را آشکارتر کنے، دوا دیرتر پیدا میشود... اگر با ادب بودے و چیزے نگفتے راه را نشانت میدهد ... باید زبانت را کنترل کنے ولو اینکه به تو سخت بگذرد ؛ چون با بیانش مشکلاتت رو چند برابر میکنے ! 🔹صـــــبور باش راه باز مے شود👌 🌼الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌼