♡فطرس♡
روضهخوان گریه کنان گفت حرم سوخته است
پرِ عمامهی اربابِ کرم سوخته است
یک نفر بین هیاهوی سپاهی که نبود
توی گودال صدا زد که حرم سوخته است
کودکی با تنِ بیجان و به زحمت میگفت
عمه جان زود بیا موی سرم سوخته است
علیِ اوسطِ ارباب در آن هجمهی دود
ناله میزد که خدا دور برم سوخته است
با گریزش دل من رفت مدینه وَ شنید
خانهی فاطمه میگفت دَرَم سوخته است
اشک میخواست که باران بشود بر سر عشق
دید گهوارهی چشمانِ تَرَم سوخته است
دل من در وسطِ روضه حرم خواست ولی
مثل فطرس شدهام بال و پرم سوخته است
من غبارِ قدمِ حضرتِ طوفان هستم
کَمَم اما به خدا بیشترم سوخته است....
✍ #الههفتحی
محرم ۱۴۴۶