اگر سیلی اگر ویران اگر آشوب و طوفانی
فقط یک درصدِ قلب من مجنون پریشانی
دلم در فقر مضمون های بکر شعر فاخر شد
من از ایل گدایان و تواز قوم کریمانی
چنان اشعار ناب از کنج لبهای تو میریزد
که اصلا شهرک تولیدی قند فریمانی
اگرچه لوسم و از شیطنت لبریز و پر اشوب
نبینم از به من دلدادنت یک دم پشیمانی
اگر چه هشت میلیارد آدمی دور و برم باشد
برای درد تنهابودنم تنها تو درمانی
نمی ماند غم و درد و جراحت در دلم باتو
لبت مرهم دوچشمت شیره ی تریاک سلطانی
شدم قیصر که نامردانه غم خنجر زد از پشتم
اگرچه دختری اما هزاران داش فرمانی
برای گفتن زیباترین شعرم بیا بانو
شبی پر برگ و اذر ماهی و پر سوز و بارانی
#حسین_مرادی
عصا می کارم اما جز تبر چیزی نمیروید
سلامم را سوالم را جوابی کس نمیگوید
نظافت کل ایمان رفیقانم شده اما
کسی غیر از گناهم با زبان خود نمیشوید
مشام شهر سرگرم است با بوی ریاکاری
زمانه بد شده دیگر کسی گل هم نمیبوید
غبار منفعت تاریک کرد آیینه هامان را
کسی مضمون فاخر در غزل دیگر نمیجوید
حصار عقل مانع شد کسی از حال عاشق ها
نمیگوید ولی دیوانه از دیوانه میگوید
#حسین_مرادی
در کتاب غزل آیینه زیاد است ولی
نیست در آینه ام آیه ی آدم بودن
دوسه دفتر غزل از عشق سرودم اما
نچشیده ست دلم مزه ی باهم بودن
هیچ در چشم خودم هستم و بدنیست که هست
در نگاه همه ی شاعرکان کم بودن
خیری از شهر به جز شر نرسید و خوب است
از جهان عازم جنات جهنم بودن
واژه های غزل آخر بی مطلع من
تیغ جراح جگر مرگ و مصمم بودن
#حسین_مرادی
جان فدای تو نمودن به سرم افتاده
پیش ابروی تو تیغ و سپرم افتاده
خبری در همه ی این کره ی خاکی نیست
به خیابان لب تو گذرم افتاده
از نگاه تو بهم ریخته نظم بدنم
ریشه و برگ و برم دور و برم افتاده
خنده ات شعر مرا شهره ی آفاق نمود
نمک انگار میان هنرم افتاده
باغت آباد که سرتا قدمت تا دیدم
لذت هردو جهان از نظرم افتاده
#حسین_مرادی