هم ساده دلم را برد، هم دار و ندارم را
خنديد و گرفت از من آرام و قرارم را
يك دكمه رها كرد و اندوه زمستان رفت
در يك شب پاييزى آورد بهارم را
میخواستم آن گل را پرپر نكنم خود خواست
من چشم بر او بستم، او راه فرارم را
میمردم و میخنديد، میديد و نمیديدم
چشمان خمارش را، چشمان خمارم را
تا در دل هم باشيم تاوان بدى داديم
او گيرهى مويش را من ايل و تبارم را ...
#سيد_تقى_سيدى
نه مثل كوه محكمم نه مثل رود جارى ام
نه لايقم به دشمنى نه آن كه دوست دارى ام
تو آن نگاه خيره اى در انتظار آمدن
من آن دو پلك خسته كه به هم نمى گذارى ام
تو خسته اى و خسته تر منم كه هرز مى روم
تو از همه فرارى و من از خودم فرارى ام
زمانه در پى تو بود و لو ندادمت ولى
مرا به بند مى كشد به جرم راز دارى ام
شناختند مردمان من و تو را به اين نشان
تو را به صبر كردنت مرا به بى قرارى ام
چقدر غصه مى خورم كه هستى و ندارمت
مدام طعنه ميزند به بودنم ، ندارى ام
#سید_تقی_سیدی
@yas_ya_ali