#یا_زینب_سلام_الله_علیها
تا دیدم این دشت بلا از حال رفتم
بر آسمانش لحظه ای بی بال رفتم
دیدم تمام دشت گلگونست برادر
یک زینبِ تنها و مجنون است برادر
صحرا پر از غوغای طفلان است عزیزم
آب روانش قیمت جان است عزیزم
جانم فدایت دیدمت که سر نداری
در خیمه هایت قاسم و اکبر نداری
هر چه نظر کردم گلویی تر ندیدم
گهواره را دیدم علی اصغر ندیدم
آب آورت را تشنه دیدم وای برمن
چشمش بخون آغشته دیدم وای برمن
با چشم خود دیدم که دستانش قلم بود
یک دست او بر مشک و دیگر بر علم بود
آن سوی این صحرا بدنها پاره دیدم
در سوی دیگر کودکان آواره دیدم
اینجا نمان حالم دگرگونست برادر
نعش جوانان تو در خون است برادر
در اضطرابم در تب و تابم در این دشت
دائم به فکر جرعه ی آبم در این دشت
اینجا تمامش سنگ و پر خاراست حسینم
همراه تو زنهای بسیار است حسینم
زاینجا برو دامانش آزادی ندارد
دارد فراتش آب و آبادی ندارد
جانا به جان دخترت آن بی قرینه
فرمان بده ما را ببر سوی مدینه
✍#مهدی_حسین_آبادی