انا لله و انا الیه راجعون
📣📣📣📣📣📣
در پی جنایت بی سابقه رژیم صهیونیستی انجام می گیرد👇👇
🔻 #تجمع_خودجوش_مردمی با حضور اقشار مختلف مردم
🔻#زمان: امروز چهارشنبه ساعت ۱۰ صبح
🔺#مکان: بلوار امام خامنه ای، حوزه علمیه امام صادق علیه السلام
❌ هر کس می تواند با لباس بسیجی یا نظامی بیاید حتی طلاب و روحانیون به نشانه اعلام آمادگی برای جهاد ❌
#مرگبراسرائیل
#مرگبراسرائیل
#مرگبراسرائیل
#مرگبراسرائیل
#مرگبراسرائیل
#مرگبراسرائیل
🔰بسیج طلاب حوزه علمیه امام صادق علیه السلام اردکان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️🔹صدامو میشنوی؟ یه چیزی بگو بدونم زندهای!
🔹این چند ثانیه حال و روز امشب غزه است. برادری بالای بدن بیجان برادرش ایستاده و از او میخواهد هرطور شده زنده بماند و با او حرف بزند.
🔹حالا همه جهان باید این تصاویر را ببیند تا فطرت انسانی و وجدان جهانیان محک بخورد.
🔹بهراستی غزه چهقدر این روزها وجدانهای خفته را بیدار کرده!
🔴هشدار: این فیلم حاوی صحنههای دلخراشی است.
https://eitaa.com/yasegharibardakan
#توییت علیرضا پناهیان در پی حمله اسرائیل به بیمارستان غزه
🔹 حماسهسازان غزه از اول میدانستند پیامد طوفان آزادیبخش آنها چه خواهد بود. امروز با حمله اسرائیل به بیمارستان غزه ته مانده انسانیت تمدن غرب به باد رفت.
🔹 طوفان الاقصی نه تنها تمدن غرب را به چالش کشید بلکه ايمان تمام مسلمانان را هم محک میزند و غربال بزرگ تاریخ را فراهم کرده است.
#طوفان_الأقصی
https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مادر و فرزند در بیمارستان المعمدانی😭
فریادِ عطش...، سوختنِ چلچلهها
افتاده میان سر و تن، فاصلهها
میگفت گلوسوخته بیمارستان:
این حرملهها، حرملهها، حرملهها...
✍ #میلاد_عرفان_پور
📝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خداحافظی تلخ و دردناک مادر فلسطینی با دو کودک خود... 😭
یک طایفه روسفید و خوشحال شوند
یک عده سیه روی و لگد مال شوند
در ظرفِ حوادثِ فلسطینِ عزیز
والله، تمام خلق غربال شوند
✍ #علی_ساعدی
#بیانیه مجمع عاشقان بقیع اردکان در محکومیت صهیونیست جنایتکار در قتل عام کودکان و زنان بی گناه...😭😭😭
بسم الله قاصم الجبارین
انا لله و انا الیه راجعون
بار دیگر ، رژیم جنایتکار ، غاصب ، کودک کش و بیمار کش صهیونیستی در نهایت درنده خویی به بیمارستان المعمدانی غزه ، حمله نمود و صدها زن و مرد و کودک بی دفاع را در بدترین وضعیت ممکن به شهادت رساند.
باقلبی آکنده از درد ، این مصیبت جانسوز را به محضر حضرت بقیة الله الأعظم عج الله تعالی فرجه الشریف ، رهبر معظم انقلاب حضرت امام خامنهای و مردم مظلوم و صبور غزه ، تسلیت عرض می کنیم.
این جنایت که نشانه درنده خویی و استیصال این رژیم کودک کش و بیمار کش است در حالی رخ داده است که مجامع بین المللی نظاره گر آن بوده اند و بخاطر حمایتهای مستکبرین عالم ، بویژه آمریکای جنایتکار ، حتی حاضر به محکوم نمودن جنایات جنگی رژیم منحوس صهیونیستی نشده اند.
بی تردید ان شاءالله تعالی ، خون به ناحق ریخته شده مردم ، بویژه کودکان و بیماران مظلوم و بی پناه غزه به روند اضمحلال اسرائیل غاصب ، سرعت بیشتری می دهد و این غده سرطانی را از صحنه کره زمین محو و نابود می کند.
وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.
و آنان که ظلم و ستم کردند به زودی خواهند دانست که به چه کیفر گاهی و دوزخ انتقامی بازگشت میکنند. (۲۲۷ شعراء)
۱۴۰۲/۷/۲۶
روابط عمومی مجمع عاشقان بقیع اردکان
31.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😭😭😭 کودک کشی و هولوکاست توسط اسرائیل
یادتون هست توو روضه علی اصغر ع ، براتون میخوندم ،بدنش رو روو سینه باباش گذاشتند و خاکش کردند؟
حالا شبیهش رو ببینید😭😭😭
https://eitaa.com/yasegharibardakan
🔴 آه از این عکس 😭😭
یازهرا(س)
یا زینب (س)
یارباب (س)
https://eitaa.com/yasegharibardakan
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_چهل_هفتم🎬:
صدای تیز و عصبانی فتانه در گوش روح الله پیچید: به به، می بینم شازده پسر تشریفشون را آوردن و انگار ما را قابل نمی دونن که خبری هم بدن!
روح الله کمی نیم خیز شد و سلام کرد و گفت: می خواستم اول کارهای باغ را انجام بدم و سر شب بیام خونه...
فتانه که انگار چشمش به دست روح الله بود و چیزی از حرفاش نمی فهمید گفت: این دفترچه بانکی هست دستت؟! و بعد بدون اینکه اجازه صحبت کردن به روح الله را بدهد جلو آمد و در یک لحظه دفترچه را قاپید و همانطور که دفتر را بالا و پایین می کرد گفت: اینو از کجا آوردی؟ به اسم خودته؟
روح الله سری به نشانه تایید تکان داد و گفت: پس اندازی هست که مادرم برام جمع کرده، توی بانک، الانم بهم داده تا هر چی وسیله احتیاجم هست برا خودم بخرم.
چشمان فتانه برقی زد و گفت: عه...چ...چقدر پول داخلش هست؟!
روح الله که ذات فتانه را میشناخت و میدانست سواد ندارد و چیزی از عدد و رقم سردرنمی آورد و از طرفی ، دروغ در وجودش راه نداشت، مبلغ واقعی داخل دفترچه را گفت و فتانه که از حرکاتش ذوق زدگی برمی آمد ، در عملی ناباورانه، کنار روح الله نشست و لبخند مهربانی زد و گفت: حالا چی می خوای باهاش بخری؟!
روح الله شانه ای بالا انداخت و گفت: نمی دونم، هر چی که برای یه زندگی جم و جور و مجردی لازمه،به اضافه پول اجاره یه خونه کوچولو و نقلی..
فتانه خودش را کمی جلو کشید و دستی به استکان چای گرفت و گفت: ای وای، چاییت سرد شد،بزار برات عوضش کنم و با لحن ملایم و مهربانی ادامه داد: پسر گلم! فردا برو پول را بگیر بیا بده به من، بهترین وسایل را برات میگیرم، آخه مردها خیلی سر در نمیارن از وسایل منزل، ما زنها واردیم هاا
روح الله از مهربانی بی سابقهٔ فتانه متعجب شده بود، پس گفت: نه دیگه راضی به زحمت شما نیستم، خودم میرم یه چیزی میخرم خوب..
فتانه خودش را جلوکشید وگفت: اصلا من فردا شهر کار دارم، باهم میریم پول را بگیر و بعد یه سری وسیله برات میگیرم.
انگار فتانه دست بردار نبود و روح الله هم چاره ای جز قبول نداشت و گویی زبان روح الله در مقابل فتانه، قفل شده بود و با خود فکر کرد،شاید دل فتانه تنوع میخواد و برای خرید تنگ شده، پس سری تکان داد و گفت: باشه چشم،فقط زود باید برگردیم شب جمعه است و میخوام داخل مسجد اینجا، دعا کمیل بخونم.
فتانه لبخند گل گشادی زد و گفت: ای به چشم! قربون پسر دعا خون خودم بشم..
روح الله نفس کوتاهی کشید و زیر لب گفت: نمردیم و مهربانی فتانه هم دیدیم.
فتانه بی توجه به حرفی که شنیده یا نشنیده بود گفت: پاشو، پاشو بریم خونه یه غذایی چیزی بخور ،پاشو ...و روح الله هر لحظه متعجب تر میشد.
صبح روز بعد، ماشین بابا محمود دست روح الله بود و این انتهای شگفتی بود، چون فتانه هیچ وقت به روح الله اجازه نمیداد حتی به آن نگاه کند، حالا سوویچ را خودش از محمود گرفته بود و همراه روح الله و مجید راهی شهر بودند.
هر سه سوار ماشین شدند و مجید از همان ابتدای سفر اخم هایش را درهم کشیده بود و هر وقت به روح الله نگاه می کرد انگار دشمن خونی اش را میدید.
فتانه که صندلی جلو نشسته بود از بین دو صندلی با شوخی لپ مجید را کشید و گفت: داریم با داداش روح الله میریم ددر ددور تو چرا اخم کردی؟!
مجید، با انگشت روح الله را نشان داد و گفت : چون از این غول تشن خوشم نمیاد.
فتانه لبش را به دندان گرفت و گفت: واه این چه حرفیه پسرم، غول تشن چیه؟!
زشته این حرف ،داداش بزرگته خوب
مجید خودش را محکم به صندلی کوبید و گفت: خودت میگی بهش غول تشن، چرا تو بگی من نگم؟!
فتانه قهقه ای سرداد و با نشان دادن درختان اطراف جاده و وراجی های زیاد حرف را عوض کرد و روح الله خوب میدانست که فتانه ، مجید را جوری بار آورده که به روح الله نه به چشم یک برادر بلکه به چشم دشمن خونی نگاه می کند.
ادامه دارد
براساس واقعیت
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_چهل_هشتم 🎬:
بالاخره به بانک رسیدند و فتانه به همراه روح الله وارد بانک شدند.
روح الله مبلغ مورد نیاز را از فتانه پرسید،فتانه همانطور که لبخند موذیانه ای میزد گفت: خوب پسرم همه اش را بیرون بکش، بالاخره پول نقد لازم میشه، لازم هم نشد میزاری تو جیبت، به قول معروف پول رفیق راه آدم هست.
روح الله که انگار جلوی فتانه زبانش بسته بود و حتی اگر با کارش مخالف بود، نمی تواتست این مخالفت را ابراز کند، سری تکان داد و گفت: آخه...
فتانه لبخندش را پررنگ تر و لحنش را ملایم تر کرد ، انگار می خواست با تمام قوا به مقصود برسد و گفت: آخه و اما و اگر نداریم، بگیرشون دیگه و به این ترتیب روح الله تسلیم شد.
مامور باجه دسته های اسکناس را جلوی روح الله ردیف کرد و روح الله خم شد تا کیفش را از روی زمین بردارد که فتانه از زیر چادر گل مخملی سیاه رنگش ، کیف دستی بزرگی را بیرون آورد و به سرعت شروع به چپاندن اسکناس ها در کیف کرد، روح الله مثل برق گرفته ها او را نگاه میکرد، آخرین دسته اسکناس هم محو شد، روح الله دستش را جلو برد و گفت: کیفتون سنگین شد بدین به من بیارمش..
فتانه کیف را که انگار جانش به او بسته بود دو دستی به سینه چسپاند و اشاره به مجید کرد و گفت: اینو من میارم تو دست مجید را بگیر.
روح الله به سمت مجید رفت، مجید دستش را کشید و پشت سر فتانه راه افتاد.
سوار ماشین شدند، روح الله ماشین را روشن کرد و رو به فتانه گفت: حالا که زحمت کشیدید و آمدید، الان از کجا شروع کنیم، کدام مغازه بریم؟
فتانه کیف را روی پایش گذاشت و با دو تا دستش دو طرف شقیقه اش را فشار داد و گفت: هیچی نگو، سرم داره میترکه، بریم طرف روستا، شنبه من خودم میرم برات میگیرم.
روح الله نفسش را محکم بیرون داد و ماشین را روشن کرد و به طرف روستا حرکت کرد اما او تصمیم گرفته بود که به هر طریقی شده پولها را از فتانه بگیرد، حالا می فهمید که آنهمه مهربانی برای چی بود؟! اما کور خوانده
پول ها را باید می گرفت
ادامه دارد....
🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿
Shab24Ramazan93.4.3002Azizi.MP3
11.98M
۲۲۰ کیلو حلواارده ممتاز به ارزش حدود ۲۰ میلیون تومان توسط یک خیر عزیز ، بسته بندي و در اختیار خیریه مجمع قرار گرفت که توزیع گردید....
خدا خیرش بده.... خدا خودش و زن و بچه اش رو حفظ کنه... الهی روز به روز ،وضع مالیش بهتر بشه....