eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
32 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمت‌شان دویدم. 💠 زن‌عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه می‌رفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زن‌عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید. چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمی‌دانستم چه کنم. زن‌عمو میان گریه (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد و با بی‌قراری یوسف را تکان می‌داد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بی‌هوش بود که نفس من برنمی‌گشت. 💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب می‌ترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش می‌کردم تا چشمانش را باز کند. صدای عمو می‌لرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری می‌داد :«نترس! یه مشت بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو شد و ناله زن‌عمو را به بلند کرد. 💠 در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای که بی‌امان شهر را می‌کوبید، آوای مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. نمی‌دانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت. 💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران می‌بارد و زیر لب به فدای یوسف می‌رود. عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تن‌مان را بیشتر می‌لرزاند. 💠 در این دو هفته هرازگاهی صدای انفجاری را می‌شنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی‌وقفه تمام شهر را می‌کوبیدند. بعد از یک روز آن‌هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم. 💠 همین امروز زن‌عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحری‌مان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی می‌کرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. زن‌عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمی‌دانستم آبی برای دارد یا امشب هم با لب خشک سپری می‌کند. 💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت بر سر شهر می‌پاشید، در خاکریزها چه‌خبر بود و می‌ترسیدم امشب با گلویش روزه را افطار کند! از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس می‌کردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد. 💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت هم‌صحبتی‌ام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت. حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن‌ها هر یک گوشه‌ای کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کردیم. 💠 در تاریکی خانه‌ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت‌ها و خمپاره‌هایی که شهر را می‌لرزاند از دست‌مان رفته و نمی‌دانستیم بعدی در کوچه است یا روی سر ما! عمو با صدای بلند سوره‌های کوتاه را می‌خواند، زن‌عمو با هر انفجار (روحی‌فداه) را صدا می‌زد و به‌جای نغمه مناجات ، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک کردیم. 💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده‌های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده‌های شیشه پوشیده شده بود. چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون‌های دود از شهر بالا می‌رفت. 💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرم‌تر می‌شد و تنور داغ‌تر و ما نه وسیله‌ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش. آتش داعشی‌ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! می‌دانستم سدّ شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی‌دانستم داغ عباس و ندیدن حیدر سخت‌تر است یا مصیبت ... ✍نویسنده:
✍️ 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و یادم نمی‌رفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد. مصیبت همسایه‌ای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بی‌تاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد. 💠 در تاریکی صورتش را نمی‌دیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمی‌شد، می‌لرزید و بی‌مقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن گفته آمرلی باید آزاد بشه و دستور شروع عملیات رو داده!» غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمی‌گرده!» و همین حال حیدر شیشه را شکسته بود که با نگاهم التماس‌شان می‌کردم تنهایم بگذارند. 💠 زهرا متوجه پریشانی‌ام شد، زینب را با خودش برد و من با بی‌قراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.» زمین‌های کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمی‌دونم تا صبح زنده می‌مونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازه‌ام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!» 💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک پای رفتنم را می‌بست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشه‌ای بود که می‌توانستم برای حیدر ببرم. نباید دل زن‌عمو و دخترعموها را خالی می‌کردم، بی‌سر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی می‌شد اعتماد کنم؟ 💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبه‌ای پنهان کرده بودم و حالا همین می‌توانست دست تنهای دلم را بگیرد. شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستی‌ام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمی‌شد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم. 💠 در گرمای نیمه‌شب تابستان ، تنم از ترس می‌لرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به سپردم و از خلوت خانه دل کندم. تاریکی شهری که پس از هشتاد روز ، یک چراغ روشن به ستون‌هایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را می‌ترساند و فقط از (علیه‌السلام) تمنا می‌کردم به اینهمه تنهایی‌ام رحم کند. 💠 با هر قدم حضور عباس و عمو آتشم می‌زد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی یک‌تنه از شهر خارج می‌شدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلوله‌ای هم شنیده نمی‌شد و همین سکوت از هر صدایی ترسناک‌تر بود. اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و می‌ترسیدم خبر زینب هم شایعه داعش باشد. 💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشت‌های کشاورزی نمی‌شد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه می‌کردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده می‌شد. وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را می‌لرزاند و دلم می‌خواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به ایستادم. 💠 می‌ترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم. پارس سگی از دور به گوشم سیلی می‌زد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را می‌گرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم. 💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و در حصار همین خانه بود که قدم‌هایم بی‌اختیار دوید و با گریه به خدا التماس می‌کردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به تمنای دیدار عزیزدلم قدم‌های مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر می‌زد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»... نویسنده:
👤 محمد حسین امام جمعه اهل سنت آزادشهر: مادر امام زین‌العابدین(علیه‌السلام) دختر یزدگرد بود و عمر بن خطاب پس از فتح ایران، او را به ازدواج امام حسین (علیه‌السلام) در آورد و 9 امام پس از آن نیز از همین نسل به وجود آمده‌اند. در نتیجه اگر خلافت عمر بن خطاب را نپذیریم، اعتبار امامان [شیعه] و نسب آنان را زیر سوال برده‌ایم! 📚 پاسخ : رهبرانقلاب: شیعه‌ی انگلیسی و سنّی آمریکایی مثل هم هستند، دو لبه‌ی یک قیچی هستند؛ سعی‌شان این است که مسلمان‌ها را به جان یکدیگر بیندازند. ✅ اولا طبق روایات غنائمی که در بدون اذن امام معصوم به دست آید، تماماً در اختیار امام علیه‌السلام قرار می‌گیرد و عمل با ایشان است. ✍ مثلاً مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی با اشاره به این مطلب می‌نویسد: «معاویة بن وهب گفت: به امام صادق (علیه‌السلام) عرض كردم: اگر امام (علیه‌السلام) افراد را به سریه بفرستد و غنیمت‌هایى به دست آورند، چگونه تقسیم مى‌شود؟ امام (علیه‌السلام) فرمودند: اگر به فرماندهى كسى كه امام معصوم (علیه‌السلام) او را منصوب فرموده است جنگیده‌اند، باید یك پنجم كه سهم خدا و رسول او است، جدا شود و چهار پنجم آن را بین خودشان تقسیم كنند، در غیر این صورت، هرچه غنیمت گرفته‌اند براى امام (علیه‌السلام) است و هر طور دوست بدارد، با آن رفتار مى‌كند.» (کافی، ج۵ ص۴۳) ✅ بنابراین بر فرض در زمان خلیفه دوم به اسارت گرفته شده باشد، چون جنگ بدون اجازه امام معصوم بوده، اختیار آنها با امیرالمومنین بوده و ایشان هر تصمیمی گرفته باشند، همان صحیح است. 🔰 ثانیاً داستان در زمان خلیفه دوم مشکوک بلکه است، بر اساس منابع متعدد، یزدگرد (پدر شهربانو) در زمان خلیفه سوم شکست خورده و کشته می‌شود. (مراجعه شود به تاریخ طبری، کامل ابن اثیر ج۱ ص۴۲، عیون الاخبار ج۲ ص ۱۲۸ و....) از این رو نقلی که جناب گرگیج بدان استناد کرده صحیح نیست و خلیفه دوم نمی‌تواند کسی باشد که شهربانو را به امام حسین علیه السلام بخشیده باشد. ✳️ نکته آخر اینکه طبق برخی روایات (مانند بحارالانوار، ج۴۶، ص۱۲) اساساً همسری شهربانو با امام حسین علیه‌السلام براساس بوده نه کنیزی تا متوقف بر صحت عملکرد خلیفه وقت باشد. صحت ازدواج تنها متوقف بر است و امر دیگری در آن دخالت ندارد. ⚠️ به آقای گرگیج که سابقه اظهارات نسنجیده دیگری نیز دارد، باید خاطر نشان کرد، با اینگونه سخنان سست نه تنها شیعه و سنی که مورد تاکید مکرر نظام است، تامین نمی‌شود، بلکه مخدوش می‌شود. بهتر است ایشان در اموری که علم و آگاهی کافی ندارد، دخالت نکند. 🚨 باید محاکمه شود 🔰 مداحی بنام احدقدمی، بدون آوردن نام، شعری در رسانه ملی خواند که توهین به ارزش های‌اهل جماعت محسوب شد! بلافاصله: 🔹 به دادگاه احضار شد. 🔹رئیس شبکه توسط سازمان برکنار شد 🔹ائمه جمعه در تریبون نمازجمعه از هموطنان عذرخواهی کردند. ✴️ حال منتظریم ببینیم مسئولین مربوطه با این شخص هتاک(گرگیج) چه برخوردی خواهند کرد. ⛔️ اگر برخوردی صورت نگیرد هتاکی‌هایشان را شدیدتر خواهند کرد. دارند آستانه تحمل دستگاه های مربوطه و جامعه را تست می کنند! را خیلی وقت است می‌شناسم و از همان خیلی وقت پیش مولوی‌های استان گلستان با او شدید داشتند. این هم نظرات جدید ایشان؛ اعلام برائت ائمه جمعه اهل سنت از سخنان گرگیج/ امام جمعه آزادشهر: حرف‌هایم تحریف شده! . 🔹امام جمعه آق‌قلا: راه کسب اهانت به مقدسات نیست. مقصر خودمانیم که به چنین افرادی بها می‌دهیم. قطعا این افراد از خارج از کشور خط می‌گیرند. 🔹امام جمعه سنندج: توهین به اهل بیت(ع) است. کسانی که به مقدسات توهین می‌کنند عامل هستند. 🔹امام جمعه بندرترکمن: طرح چنین مسائلی درست نیست. من از اظهارنظر برخی از علما تعجب و ابراز تاسف می‌کنم. 🔸امام جمعه آزادشهر طی سخنانی در خطبه‎‌های نمازجمعه با اشاره به ماجرای ازدواج امام حسین علیه‌السلام با دختر پادشاه ایران، به ائمه اطهار اهانت کرده بود. او امروز در اینستاگرامش اعلام کرد که سخنانش تحریف شده و از همه عذرخواهی کرد. سید محمد انجوی نژاد