#رمان 📚
#قصه_دلبری 💞
#قسمت_شانزدهم 6⃣1⃣
💟می خواست خانه راعوض کند, ولی می گفت :زیر بار قرض و وام نمی روم️. حتی به این فکر افتاده بود پژویی🚗 را که پدرم به ما هدیه داده بود با یک سوزوکی 🏍 عوض کند. وقتی دید پولش نمی رسد بی خیال شد. محدودیت مالی نداشتم. وقتی حقوق می گرفت, مقداری بابت ایاب و ذهاب و بنزینش بر می داشت و کارت 💳 را می داد به من.
💟قبول نمی کردم, می گفت: تو منی, من توام♥️ فرقی نمی کنه. البته من بیشتر دوست داشتم از جیب پدرم خرج کنم ودلم نمی آمد از پول او خرید کنم. از وضیعت حقوق #سپاه خبر داشتم. از وقتی مجرد بودم کارتی داشتم💳 که پدرم برایم پول واریز می کرد. بعد از ازدواج همان روال ادامه داشت.
💟خیلی ها ایراد می گرفتند که به فکر جمع کردن نیست وشمّ اقتصادی ندارد
اما هیچ وقت پیش نیامد به دلیل بی پولی به مشکل بخوریم. از وضیعت اقتصادی اش با خبر بودم. برای همین قید بعضی از تقاضاها را می زدم. برای جشن تولد و #سالگرد_ازدواج💞 و این مراسم رسمی نمی گرفتیم. اما بین خودمان شاد بودیم😃
💟سرمان می رفت, #هیئتمان نمی رفت: رایه العباس #چیذر, دعای کمیل حاج منصور درشاه عبدالعظیم(علیه السلام), غروب 🌅جمعه ها هم می رفتیم طرف خیابان پیروزی, هیئت گودال قتلگاه. حتی تنظیم می کردیم شب های🌃 عید در هیئتی که برنامه دارد. سالمان را تحویل کنیم. به غیر از روضه هایی که اتفاقی به تورمان می خورد, این سه تا هیئت را #مقید بودیم👌
💟حاج منصور ارضی را خیلی دوست داشت. تا اسمش می آمد می گفت: اعلی الله مقامه و عظُم شانه. رد خور نداشت❌ شب های جمعه نرویم #شاه_عبدالعظیم (علیه السلام) برنامه ی ثابت هفتگی مان بود. حاج منصور آنجا دوسه ساعت⌚️ قبل از نماز صبح, دعای کمیل می خواند.
💟نماز صبح که می خواندیم و می رفتیم که #پاچه بخوریم. به قول خودش: کَلپچ بزنیم. تا قبل از ازدواج, به کله پاچه لب نزده بودم. کل خانواده می نشستند وبه به و چه چه می کردند. فایده ای نداشت. دیگ کله پاچه راکه بار
می گذاشتند, عق می زدم🤢 و از بویش حالم بد می شد. تا همه ی ظرف هایش را نمی شستند, به حالت طبیعی بر نمی گشتم.
💟دوسه هفته می رفتم و فقط تماشایش می کردم. چنان با ولع با انگشتانش, نان ترید آبگوشت را به دهان
می کشید😋 که انگار از قحطی بر گشته
با اصرارش حاضر شدم یک لقمه امتحان کنم. مزه اش که رفت زیر زبانم, کله پاچه خور حرفه ای شدم. به هرکس می گفتم کله پاچه خوردم , باور نمی کرد می گفت: تو؟ تو😳 با اون همه ادا واطوار؟
💟قبل از ازدواج خیلی پاستوریزه بودم. همه چیز باید تمییز می بود. سرم می رفت دهن زده ی کسی را نمی خوردم🤭 بعد از ازدواج به خاطر حشر و نشر با #محمدحسین خیلی تغییر کردم. کله پاچه که به سبد غذایی ام اضافه شد هیچ , دهنی او را هم می خوردم.
#ادامه_دارد...
@YasegharibArdakan