eitaa logo
یــ❀ــاس خــــاکــی🇵🇸
133 دنبال‌کننده
675 عکس
101 ویدیو
11 فایل
💞 کپی از مطالب با ذکر صلوات مجاز است💞
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄ شعر (( باز هم ببار )) 🌨 آمد و نیامدی، فصل سرد سال. خالی از تو بود، قاب خاطره. در دلم زده، سر، غمی ملال. دارم از تو من ، چند عکس و یاد قهر کرده ای؟! که نیامدی جز به این خیال. روزهای آخر است، دل ولی هنوز، چشم در رهت، مانده با امید. هیچکس نگفت: بارش تو هست، بعد از این محال. باز کن سپید؛ رنگ شهر را. باز هم ببار، باز هم به خود، برف ِ من ببال.🌨 @yasekhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️شعر (( طلوع )) همه هستند ولی، تو که با ما نباشی ، غم هست. در دل کل جهان کل زمان ماتم هست. گر چه باران نزده ، دست ِ زمین خشک ، ولی، در گُل ِ چشم ِ همه عالمیان، شبنم هست. من که نه، بین همین شهر ولی می دانم، بهر دل داری تو ، چند دل ِ مَحْرم هست. گرچه طوفان زده ایم و دلمان پر درد است. داغ تو، از همه غمهای جهان، اعظم هست. می شود صبح شود، جای طلوع ِ خورشید، و بیاید آن‌کس ، که به دستان او، مُهر و انگشتر ی ِ خاتم هست. عج ☀️ @yasekhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀شعر (( جان ِ ایران )) عطر تو پیچیده میان کل ایران از تو رسیده بر دلم سودای ایمان حقْ ، نام ِ تو را برترین یادها زد تو آمدی ، عطر تو را بر بادها زد سیمای تو آیینه ای از نور حق بود هر حرف تو چون آیه ای از طور حق بود خورشید ِحق بودی، همیشه تو فروزان با تو فقط روشن شود معنای ِ قرآن دریایی از نور و یقین و مِهر ِ تابان هرگز نگیرد مشعل علم تو پایان کلّ ِ وجودت آیه بود و نور و برهان از یک نگاهت مرده را کردی تو انسان دست تو از وقتی که بسته در بلا شد باب الحوائج گشت ، بر هر غم دوا شد هر گوشه ای یاد تو گردیده روانه مانده ز ِ تو صد نور و صد گل ، صد نشانه خورشید هر روز از پگاه تو طلوع کرد هر صبح با عشق علی ِ (علیه السلام)تو شروع کرد هر جا که دل دیده بدیها از زمانه از بهر معصومه(سلام الله علیها) گرفته او بهانه تو بر تمام دردهای ما پناهی تو مأمن و امید ِ ما و تکیه گاهی از دوریت قلبم گرفته بیقرارم از عشق ِ دیدار ِ تو من در انتظارم روزی شود روزی ِ من مُهر حسینت(علیه السلام) بینم تو را در شهر تو در کاظمینت گرچه ز ِ تو دورم ولی تو با منی عشق هرگز نمیرد حُبّ ِ تو ،جان و تنی عشق 🥀 شهادت امام موسی کاظم علیه السلام باب الحوائج تسلیت باد 🥀 ع 🥀 @yasekhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ آسمان ِ قلب من تاریک بود تا که تو هم‌چون ستاره آمدی. هر زمان دل خسته و رنجور بود تو شدی ماه و دوباره آمدی. هادی قلب من و دلها شدی. پرکشیدی؛ ماه پاره ، آمدی.♥️ 🥀 برادرم سالروز شهادتت مبارک @yasekhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ غزل (( دلواره )) 🍃عالم همه شب ، تو ماه هستی، ما خادم تو ، تو شاه هستی. در گردش دور روزگاران، در اوج شکوه و جاه هستی. گم کرده کسی اگر خدا را، تو واسطه ای ، تو راه هستی. هر خاک نشین و بینوا را، تو تکیه گه و پناه هستی. در روضه ی تو گنه نماند، تو غافر هر گناه هستی. تو چاره ی پاکی و سپیدی، بر تیره دل و سیاه هستی. هم شاهد ِ عشق و سوز ِدلها، هم ناظر ِ اشتباه هستی. بر سوز ِ دل ِ شکستگان تو، خود پاسخ اشک و آه هستی. در شام ِ سیاه و تار دنیا، تو صبحدمی ، پگاه هستی. در رویش اشک دیده، آری؛ تو مقصد ِ هر نگاه هستی. هرگز نبوده دل ز ِ عشقت؛ خالی ، تو خود گواه هستی. بر بی کسیم همیشه عشقت، کافیست ، که یک سپاه هستی.🍃 ♥️ @yasekhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎁🎁🎁 هدیه ی به شما همراهان گرامی 📚 کتاب فانوس حرم زندگی شهید محسن فانوسی از زبان همسر ایشان 🍃لطفا علاقه مندان به دریافت نسخه الکترونیک این کتاب به آدرس زیر پیام بدهند @baranesepid 🎁 توجه این کتاب فقط در نرم افزار قابل مطالعه است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تماشا بفرمایید و لذت ببرید. کاری از گروه های مردمی شهرستان طبس خراسان جنوبی
💫🌹سلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیز و همراهان گرامی؛ 💚✨به مناسبت جشن چالش بزرگ دلنوشته برای برگزار می‌شود😍 💫🌹عزیزانی که مایل هستید در این چالش شرکت کنید لطفا دلنوشته ی خودتون رو با اسم خودتون به این آیدی ارسال بفرمائید⤵️ @Ya_Ghaemealemohammad 🔴 برای مشاهده دلنوشته ها و نظرسنجی به سایت فدک مراجعه نمایید⤵️ fadakapp.ir 💐ضمنا به ۵ برنده جایزه ی ۱۰۰ هزارتومانی اهداء خواهد شد که البته ناقابل است😊 💫🌹از همراهی شما خوبان صمیمانه سپاسگزاریم. 🌹✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨🌹 💚✨اللَّهُمَّ عَجِّـلْ لِوَلِيِّكَ الفـَـرَجْ✨💚 💫@Emamezamanam_doostatdaram
🌸🍃 ‌به همراه همسرم از اتوبوس پیاده شدیم و همراه بسیجیان به سمت سنگر حرکت کردیم در مقابل درب ورودے سنگر با کمال احترام ایستادند و به من و همسرم تعارف کردند که وارد سنگر شویم. درب ورودے سنگر کمے شیب دار بود وقتے وارد سنگر شدیم چیزے که خیلے برایم جالب بود بزرگے بیش از حد آن سنگر بود که دست راست آن به صورت مسجد بسیار بزرگے بود البته بدون فرش که تعداد زیادے رزمنده با سربند یا فاطمه زهراس بر روے زمین نشسته بودند و به شدت مشغول کار بودند. پرونده هاے زیادے در دست داشتند و در حال رسیدگے به پرونده‌ها بودند چند نفر از آنان نیز بے سیم به دست داشتند و مرتباً با بے سیم صحبت می‌کردند حال و هواے بسیجیان خیلے مانند شب‌هاے عملیاتے بود که در تلویزیون دیده بودم. در سمت چپ سنگر یڪ دروازه اے وجود داشت که سراسر نور بود و شدت نور آن به گونه اے بود که قادر به دیدن آن طرف نور نبودم. نور بسیار عجیبے بود و این بسیجیان همگے در داخل این نور وارد مے شدند و بعد از مدتے با تعداد زیادے پرونده خارج مے شدند تمام آنان سربند یا فاطمه زهراس بسته بودند. به قدرے کار و تلاش و زحمت آنان زیاد بود که پیش خودم فکر میکردم چقدر انرژے بالایے دارن در این هنگام از داخل دروازه سراسر نور آقایے بسیار رشید و خوشرو و پر انرژے به سمت ما آمدند و احوالپرسے گرمے کردند و نام مرا به زبان جارے کرده و خوش آمد گفتند و بعد من و همسرم را به سمت صندلے که از گونی‌هاے شنے ساخته شده بود راهنمایے کردند(. بسیجیان ایشان را حاج آقا یاسینے صدا میکردند.) این گونے هاے شنے نزدیڪ آن دروازه نورانے روے هم چیده شده بودند و به عنوان صندلے از آن استفاده مے شد در این هنگام نوجوان بسیار خوش چهره و چابڪ از داخل نور بیرون آمد . نامش علے اصغر قلعه اے بود که آقاے یاسینے به علے اصغر گفت آقاے قلعه اے براے میهمانان ما وسایل پذیرایے بیاورید علے اصغر که نوجوان ۱۶ ساله خوش چهره و نورانے بود به سمت من و همسرم آمد و بعد از احوالپرسے بسیار گرمے از من پرسید آیا شربت میل دارید من که در حالت بهت و تعجب به سر مے بردم با کمال خجالت گفتم اگر امکان داشته باشد میخورم . آقاے یاسینے به علے اصغر گفتند براے خانم............ و همسرشان شربت بیاورید من به همسرم نگاه کردم و به او گفتم این ها اسمم را از کجا مے دانند همسرم اشاره کرد که هیچ صحبتے نکن و فقط سکوت کن و گوش کن. علے اصغر به داخل نور رفت تا شربت بیاورد. مدتے طول کشید تا علے اصغر برگردد و در این مدت من به رفتارها و فعالیت رزمندگان به دقت نگاه میکردم . بسیار برایم عجیب بود آنها مرتباً پرونده ها را بررسے می‌کردند و بی‌سیم می‌زدند و از احوال مردم مے پرسیدند مثلاً آقاے یاسینے در همان زمان که کنار ما ایستاده بود به بے سیم چے گفت بیسیم بزن بپرس که مشکل پیرمرد در روستاے فلان جا بر طرف شده یا خیر یا در یڪ پیام دیگرے گفت بپرسید فلان بچه در بیمارستان مشکلش برطرف شده یا خیر و وقتے متوجه شدند که مشکل آن بچه برطرف شده، همه با هم صلوات قرائت کردند. حتے در جایے هم آقاے یاسینے به رزمندگانے که مشغول بررسے پرونده‌ها بودند گفتند ببینید چرا مشکل فلان فرد در فلان جا برطرف نشده بررسے کنید ببینید ایراد کار کجاست؟؟؟؟ جملات برایم بسیار عجیب بود و من متحیر و شگفت‌زده فقط به مکالمات، نوع رفتار و گفتار آنان نگاه مے کردم و حتے توان صحبت کردن هم نداشتم تا علے اصغر قلعه اے از داخل نور با یڪ سینے بسیار زیبا که دو لیوان شربت در داخل آن بود به سمت ما آمد آقاے یاسینے گفتن اول به خانم.......... شربت را بدهید شربت را که به سمت من گرفت دیدم شربت آلبالویے رنگ است یڪ لحظه به همسرم گفتم نکند این شربت شهادت باشد؟ ولے همسرم اشاره کرد که سکوت کنم من هم شربت رو برداشتم و وقتے آن را میل کردم بسیار خوش عطر و خوش طعم بود و با شربت هایے که تا به حال خورده بودم بسیار متفاوت بود آقاے یاسینے از من پرسیدند خانم ............ شربت به جانتان نشست؟؟؟؟؟ گفتم بله بسیار خوشمزه بود ایشان گفتند این شربت شفاست، نوش جانتان. تمایل دارید لیوان دیگرے شربت برایتان بیاوریم با اشتیاق زیاد گفتم بله محبت مے کنید آقاے یاسینے به علے اصغر گفتند آقاے قلعه اے سریع براے خانم ......... شربت دیگرے بیاورید علی‌اصغر قلعه اے مانند فرفره رفت داخل نور و بعد از مدتے با سینے دیگرے از شربت که دو لیوان در داخل آن بود به سمت ما آمد این بار شربت پرتقالے رنگ بود که آن را نیز تا ته میل کردم و بسیار گوارا بود در این موقع آقاے یاسینے از ما عذرخواهے کرد و گفت کارے برایم پیش آمده الان خدمت میرسم و ما را ترڪ کرد و داخل دروازه پر از نور شد و به علے اصغر گفت در خدمت خانم ...........و همسرشان باشید تا من برگردم علے اصغر نوجوان بسیار شیرین زبانے بود. ...
ادامه داستان در کانال @d_n_kh