این آخری ها، انگار منتظر شهادت باشد، عجیب مصمم بود که نمازش را اول وقت بخواند.
از ارومیه می آمدیم سمت مهاباد. یک هو گفت: بزن بغل.
گفتم: چی شده ؟
گفت: وقت نمازه.
گفتم: این جا وسط جاده امنیت نداره. اگه صبر کنی، یک ربع دیگه می رسیم، با هم می خونیم.
گفت: همین جا وایستا نماز اول وقت بخونیم. اگه هم قراره توی نمازکشته بشیم، دیگه چی از این بالاتر؟
یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 85
جاده های کردستان آن قدر نا امن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصا توی تاریکی، باید گاز ماشین را می گرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی. اما زین الدین که هم راهت بود، موقع اذان، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلا راه نداشت. بعد از شهادتش، یکی از بچه ها خوابش را دیده بود؛ توی مکه داشته زیارت می کرده. یک عده هم همراهش بوده اند. گفته بود «تو این جا چی کار می کنی؟» جواب داده بوده «به خاطر نمازهای اول وقتم، این جا هم فرمانده ام. »
یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 91
سوار بلیزر بودیم. می رفتیم خط. عراقی ها همه جا را می کوبیدند. صدای اذان را که شنید گفت « نگه دار نماز بخونیم. » گفتیم «توپ و خمپاره می آد، خطر داره. »گفت «کسی که جبهه می یاد، نماز اول وقت را نباید ترک کنه. »
یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 19
توي صبحگاه دوكوهه وقتي مي دويد، فرياد مي زد «براي سلامتي بسيجيا، قند عسلا، خمپاره چيا، توپ چيا... همه را اسم مي برد و آخرش ختم مي كرد به «... و سلامتي مسئول عزيزم و نايب بر حقش صلوات.»
هر چه مسئول تبليغات التماس مي كرد كه اين كار را نكند، گوش نمي كرد. او هم سعي مي كرد خودش را پشت بچه ها قايم كند تا عمو حسن نبيندش.
يادگاران، جلد 15 كتاب شهيد حسن اميري (عموحسن) ، ص 34
یک شب ساعت یک و نیم شب با یک موتور سیکلت از ماموریت آمدم چند اسلحه ی غیر مجاز هم گرفته بودم رفتم توی بازداشتگاه دیدم حسین ریوندی هم توی بازداشتگاه است گفتم برادر حسین خسته نباشید چکار می کنید؟ گفت: کار همیشگی ام را انجام می دهم بعد گفتم امشب برای این ها- منافقان بازداشتی-برنامه ای داری؟ گفت: می خواهم با چند نفر از این ها صحبت کنم. گفت: شما اگر خسته ای داخل اتاق بخواب من می روم داخل اتاق هایشان من یک گوشه ی تخت گرفتم و خوابیدم من یک وقت بیدار شدم اذان صبح را گفته بودند دیدم این عزیز بزرگوار به نماز ایستاده و یک نماز آهسته می خواند من متوجه وضو گرفتن و بیرون رفتنش نشده بودم یک نماز با حالی می خواند که من که دراز کشیده بودم و ایشان فکر می کرد خوابیده ام داشتم لذت می بردم.
شهید حسین ریوندی
منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان
پشهها رهایمان نمیکردند. یک دست روی زانو میگذاشتیم و با دست دیگر دورشان میکردیم. خواندن قنوتمان هم وضع بهتری از رکوع نداشت. بدتر از آن گرمای هوا بود. لباسمان خیس بود. بعد نماز بلند شدم تا بیرون بروم. سیّدمهدی سر به سجده گذاشته بود. صبر کردم تا بیاید، ولی او نه هجوم پشهها را حس میکرد و نه گرمی هوا.
شهید سید مهدی احمد پناهی
منبع فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص154
نوجواني شهيد عليرضا کريمي
آن روز، به مسجد نرسيده بود. براي نماز به خانه آمد و رفت توي اتاقش. داشتم يواشکي نماز خواندنش را تماشا ميکردم. حالت عجيبي داشت. انگار خدا، در مقابلش ايستاده بود. طوري حمد و سوره ميخواند مثل اين که خدا را ميبيند؛ ذکرها را دقيق و شمرده ادا ميکرد. بعدها در مورد نحوهي نماز خواندنش ازش پرسيدم، گفت:«اشکال کار ما اينه که براي همه وقت ميذاريم، جز براي خدا! نمازمون رو سريع ميخونيم و فکر ميکنيم زرنگي کرديم؛ اما يادمون ميره اوني که به وقتها برکت ميده، فقط خود خداست.»
منبع: مسافر کربلا، صفحه:32
« کجا؟ هنوز که بازیمون تموم نشده.».
میدانستم بیفایده است. پسر عمو بودیم و همبازی هم. بار اول نبود که این اتفاق میافتاد. گفت:«صدای اذون رو نمیشنوی؟ میرم نماز! ».
شهید نور الله اختری
منبع فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص251
تارهای صوتیش قطع شده بود. صدایش در نمی آمد. مصطفی ول کن نبود، پایش راکرده بود توی یک کفش که باید بری اذان بگی! وقت اذان، به جای اینکه صدای اذان بیاید، یکی داشت یک نفس توی میکروفن « ها» می کرد. بعضی وقت ها نفسش بند می آمد. یک کمی یواش تر نفس می گرفت، دوباره « ها – ها – ها. » نمی توانست بخوابد. پلک هایش روی هم نمیرفت. با خودش کلنجار می رفت که از ته حلقش چند صدا بیرون آمد« ها- ها – ها » کم کم صدا ها قوی شد؛ اعراب گرفت، کامل شد. یک کلمه، دو کلمه. . . یک جمله، یک جمله ی کامل ازدهانش بیرون آمد. باورش نمی شد. نمی دانست چه کار کند. « می خوای برات شعر بخونم؟» مصطفی از زیر پتو پرید بیرون. زبانش بند آمده بود « مگه می شه؟ تو داری با من حرف می زنی! » بیت دوم شعر را که خواند، مصطفی گفت « دعای توسل هم می تونی بخونی؟» بچه ها بیدار شدند. دورش حلقه زدند. توی تایکی شب، چشم هایشان به لب های گودرز بود که بالا و پایین می رفت. هیچ کس دعا نمی خواند، فقط نگاه می کردند. یه اسم حضرت زهرا که رسید صدای مصطفی بالا رفت. روضه می خواند. روضه ی حضرت زهرا. ده بار حضرت را قسم داد. ده بار هم حضرت مهدی را قسم داد. گریه می کرد. شعر می خواند. خوش حال بود. اسمش گودرز بود، از آن به بعد مهدی صدایش می کردند.
یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 61
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ #بازنشر
خانوما حواستونو جمع کنید !!!
این کلیپ ارزش یکبار دیدنو داره...
🕊چادرتونو محکم بچسبید و بهش افتخار کنید
مانتو حجاب کامل نیست ، تمام...
خودتونو گول نزنید !!!
🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذوق و شوق نینوا کرده دلم💔
چون هوای جبههها کرده دلم
هیت رزمندگان اسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بشنوید سخن_آسمانی شهید آوینی را
🌴پروانگان_بیپروای_عشق
🌴 تصاویری بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از دوران دفاع مقدس با گفتاری زیبا و شنیدنی از شهید آوینی:
🌴 عقل گفت : اکنون زمان مبارزه و جنگ و جهاد است و در جنین عرصه ای سخن از عشق و محبت گفتن خطاست...!
عشق پرسید : چیست که تو را از دیار مألوف و خانه امن بیرون کشانده و در کوه و بیابان در زیر تازیانه سرما و گرما ، در دامن رنج و خطر افکنده است ، درنگ نکردم و برخاستم و در هیاهوی نبرد و در میان غرش سلاح ها به دامن عشق در آویختم و فرشتگان که تاب تماشای نور عشق نداشتند ، در پس حجاب عقل پنهان شدند....
سوخته دلی و سوخته جانی را جز از بازار پر آتش عشق نمیتوان خرید...
چرا که جز پروانگان بیپروای عشق ، کسی جرات بال سپردن به شعله این شمع را ندارد 🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این لحظات ملکوتی التماس دعا از همه ی شما خوبان دارم
نماز، روزه هاتون قبول حق📿
#رمضان_افطار
🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفاوت کودکان غزه، با سایر کشورهای دنیا
ببین که فرق از کجا تا به کجاست…
🇮🇷
1_1619817186.mp3
28.97M
🤍التماس دعا
🍃دعای کمیل 🍃
حاج مهدی رسولی
🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا چیه این مادر ؟:)♥️
وقتی در تنگنا قرار گرفتید
وقتی از زمین و زمان دلت گرفت
وقتی در سر در گمی موندی
سو کن طرف خدا و بگو:
خدایا دعاهای مادرم را در حق من اجابت کن،
اون کسایی که مادراشون آسمونی شده فکر نکنند که مادرهاشون در حق اونها دعا نمیکند،
مادرها در همه حال دعاگوی فرزندانشون هستن
🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ جا در قرآن نگفتن شما می میرید! 🦋✨️
هر جا صحبت از مردن شده گفتن شما
میرید پیش پروردگارتون... منتقل میشی
بنابراین غصه ای نباید بخوری....
انسان وقتی متصل میشه به پروردگارش ❤️✨️
دیگه غصه ای نمیخوره چون به مبدا شادی برخورده
از نفس خودش در تو دمیده و نفس او جاودانه است...
🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیار زیبا تلاوت میکنه،
انگار داره بدون هیچ پرده ای با خدا رو در رو حرف میزنه😍
سوره ضحی
🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🕊 مرگی چنین زیبا، در میانه میدانم آرزوست ...🌷
📽 فیلم // تصاویری از پیکر مطهر 🥀شهید_ناصر_ورامینی از فرماندهان استان فارس در عملیات_والفجر_ده
✍ گفتگوی آخر پدر و پسر : وقتی من را ديد ، با شرم ، به خاطر اينکه در احتياط نمانده ، سرش را پائين انداخت و گفت: بابا علی حلالم کن!
دست بازکردم تا او را در آغوش بگيرم، خم شد و دستم را بوسيد. در حالی که به سمت تپه بر می گشت با لبخند گفت: حاجی اگه رفتم ، اسم اين تپه را بگذاريد تپه شهيد ورامينی..!
وقتی خبر شهادت ناصر را پشت بی سیم به من دادند، پایم سست شد و تنم لرزيد. در همين زمان راديو تحويل سال جديد يعنی سال ۱۳۶۷ را اعلام کرد.
چشمم افتاد به دو بسيجی که برانکاردی را عقب می بردند. گفتم اين کيه؟
گفتند: شهيده، توی مسير افتاده بود.
پتو را کنار زدم، ديدم ناصره. چقدر باوفا بود، دوست نداشت بدون خداحافظی و با ناراحتی از پیش من برود. پيراهنش را کنار زدم ، ترکش به اندازه قلبش سينه را شکافته و ديگر چيزی به اسم قلب در سينه اش نبود!
ياد دم باصفایی افتادم که ناصر همیشه می گرفت: اگر قلب مرا بشکافند ، روش نوشته يا حسين(ع) ، روش نوشته يا زهرا(س)..
#شهدا_زنده_اند
🇮🇷