eitaa logo
یاسید الشهداءعلیه السلام
301 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
26.6هزار ویدیو
18 فایل
کانال عمومی
مشاهده در ایتا
دانلود
📘 💠دعای پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله 🔹رسول خدا صلی الله علیه و آله با عده ای از بیابان عبور می‌کردند. در اثنای راه به شترچرانی رسیدند. حضرت کسی را فرستادند تا مقداری شیر از او بگیرد. 🔹شترچران گفت: شیری که در پستان شتران است برای صبحانه قبیله است و آنچه در ظرف دوشیده‌ام برای شام آنهاست. با این بهانه به حضرت شیر نداد. پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله او را دعا کردند و فرمودند: «خدایا! مال و فرزندان او را زیاد کن! » 🔹سپس از آن محل گذشتند و به گوسفند چرانی رسیدند. پیامبر کسی را فرستادند تا از او شیر بخواهد. چوپان گوسفندها را دوشید و با آن شیری که در آن ظرف حاضر داشت همه را در ظرف فرستاده پیامبر صلی الله علیه و آله ریخت و یک گوسفند نیز برای حضرت فرستاد و عرض کرد: فعلا همین مقدار آماده است، اگر اجازه دهید بیش از این تهیه و تقدیم کنم؟ 🔹رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره او نیز دعا کردند، و فرمودند: «خدایا! به اندازه نیاز او روزی عنایت فرما!» 🔹یکی از اصحاب عرض کرد: یا رسول الله! آن کس که به شما شیر نداد درباره او دعایی نمودید که همه ما آن دعا را دوست داریم و درباره کسی که به شما شیر داد دعایی فرمودید که هیچ یک از ما آن دعا را دوست نداریم! 🔹رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «مال کمی که نیاز زندگی را برطرف می‌سازد، بهتر از ثروت بسیاری است که آدمی را غافل نماید.» سپس آن حضرت این دعا را نیز کردند: «خدایا به محمد و اولاد او به اندازه کافی روزی لطف فرما!» 📚 بحار: ج ۷۲، ص ۱۱
📘 💠 سه راه نفوذ شیطان 🔹حضرت موسی (علیه السلام) در محلی نشسته بود، ناگاه ابلیس (پدر شیطانها) در حالی که کلاه رنگارنگی به سر داشت خدمت موسی علیه السلام وارد شد و کلاه خود را به عنوان احترام از سر برداشت و سلام کرد و با کمال ادب محضر حضرت موسی (علیه السلام) ایستاد. 🔹حضرت موسی پرسید: تو کیستی؟ گفت: من ابلیس هستم. حضرت موسی فرمود : خداوند شر تو را از ما و دیگران دور بدارد. ابلیس گفت: من آمده‌ام به خاطر عظمتی که نزد خداوند داری بر تو سلام کنم. موسی علیه السلام پرسید: این کلاه چیست که بر سر گذاشته ای؟ گفت: به وسیله این کلاه و زرق و برق و رنگهای او دلهای آدمیزاد را می‌ربایم. 🔹حضرت موسی فرمود به من خبر ده از گناهی که هرگاه انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره می‌شوی و هرکجا خواستی افسار او را به آن طرف میکشی. 🔹ابلیس گفت : سه گناه است که هرگاه انسان آنها را انجام داد من بر او مسلط می‌شوم: 🔘۱. وقتی که انسان خودبین شود و از خویشتن خوشش بیاید. 🔘۲. وقتی که اعمال خود را بیش از حد بزرگ ببیند. 🔘٣. وقتی که گناهان خود را کوچک بشمارد. 📚 بحارالانوار ج ۱۳، ص ۳۵۰ و ج ۶۳، ص ۲۵۱
📘 💠 مزاح پیغمبر 🔹پیرزنی به حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید، عرض کرد: من دوست دارم که اهل بهشت باشم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمودند: «پیرزن به بهشت نمی رود.» او گریان از محضر پیامبر خارج شد. 🔹بلال حبشی او را در حال گریه دید. پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: گریه‌ام به خاطر این است که پیغمبر فرمودند: پیرزن به بهشت نمی رود. 🔹بلال به محضر پیامبر وارد شد و حال پیرزن را بیان نمود. حضرت فرمودند: «سیاه نیز به بهشت نمی رود.» بلال غمگین شد و هر دو نشستند و گریستند. 🔹عباس عموی پیامبر آنها را گریان دید. پرسید: چرا گریه می‌کنید؟ آنان فرمایش پیامبر را نقل کردند. عباس ماجرا را به پیامبر عرض کرد. حضرت به عمویشان که پیرمرد بود فرمودند: «پیرمرد هم به بهشت نمی رود.» 🔹عباس هم سخت پریشان و ناراحت گشت. سپس رسول اکرم هر سه نفر را به حضورشان خواستند، آنها را خوشحال نمودند و فرمودند: «خداوند اهل بهشت را در سیمای جوان نورانی درحالی که تاجی به سر دارند وارد بهشت می‌کند، نه به صورت پیر و سیاه چهره» 📚 بحار، ج ۱۰۳، ص ۸۴.
📘 💠 امیرالمومنین علی علیه السلام در بالین حارث همدانی 🔹حارث همدانی یکی از دوستان و ارادتمندان مخلص حضرت علی علیه السلام بود، و مقام ارجمندی در نزد امام داشت حارث مریض شد، حضرت علی علیه السلام به عیادت او رفت و پس از احوالپرسی به او فرمود: «ای حارث! به تو بشارت می‌دهم که در وقت مرگ و هنگام عبور از پل صراط، و در کنار حوض کوثر، و موقع (مقاسمه) مرا می‌بینی و می‌شناسی.» حارث عرض کرد: مقاسمه چیست؟ 🔹حضرت فرمود: «مقاسمه، با آتش انجام می‌گیرد. روز قیامت من با آتش جهنم مردم را تقسیم می‌کنم، به آتش می‌گویم: ای آتش! این دوست من است او را رها کن! و این دشمن من است او را بگیر! » 🔹آنگاه حضرت دست حارث را گرفت و فرمود: «ای حارث! همین طور که دست تو را گرفته ام، پیامبر صلی الله علیه و آله دست مرا گرفته بود، در آن وقت من از حسد قریش و منافقین به آن حضرت شکایت نمودم، به من فرمود: هنگامی که روز قیامت برپا می‌شود من ریسمان محکم خدا را می‌گیرم، و تو ای علی! دامن مرا می‌گیری و شیعیان دامن تو را می‌گیرند...» 🔹سپس سه بار فرمود: «ای حارث تو با آن کسی که دوستش داری خواهی بود و همراه کردارت می‌باشی.» حارث برخاست و از شدت خوشحالی عبای خود را می‌کشانید و می‌گفت: بعد از این، باکی ندارم که من به سوی مرگ روم، یا مرگ به سوی من آید. 📚بحارالانوار، ج ۶، ص ۱۷۹.
📘 💠اثر صدقه در زندگی 🔹مردی خدمت امام کاظم علیه السلام رسید و عرض کرد: ده نفر عائله دارم که تمامشان بیمارند، نمیدانم چه کنم و با چه وسیله گرفتاریشان را برطرف سازم؟ 🔹امام علیه السلام فرمودند: «آنان را به وسیله صدقه و احسان به نیازمندان مؤمن در راه خدا، معالجه کن که هیچ چیزی سریع تر از صدقه حاجت را برآورده نمی کند و هیچ چیز برای بیمار سودمندتر از صدقه نمی باشد.» 📚 بحار،ج ۶۲، ص ۲۶۹.
📘 💠 لبخند پیامبر صلی الله علیه و آله 🔹روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، به طرف آسمان نگاه می‌کردند، تبسمی نمودند. شخصی به حضرت گفت: «یا رسول الله ما دیدیم به سوی آسمان نگاه کردید و لبخندی بر لبانتان نقش بست، علت آن چه بود؟» 🔹رسول خدا فرمودند: آری! به آسمان نگاه می‌کردم، دیدم دو فرشته به زمین آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزی بنده با ایمانی را که هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول می‌شد، بنویسند؛ ولی او را در محل نماز خود نیافتند. او در بستر بیماری افتاده بود. 🔹فرشتگان به سوی آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض کردند: «ما طبق معمول برای نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ایمان به محل نماز او رفتیم. ولی او را در محل نمازش نیافتیم، زیرا در بستر بیماری آرمیده بود.» 🔹خداوند به آن فرشتگان فرمود: «تا او در بستر بیماری است، پاداشی را که هر روز برای او هنگامی که در محل نماز و عبادتش بود، می‌نوشتید، بنویسید. بر من است که پاداش اعمال نیک او را تا آن هنگام که در بستر بیماری است، برایش در نظر بگیرم. » 📚 بحار الانوار، ج ۲۲، ص ۸۳
📘 💠رهبر مسلمانان و مردِ نصرانی در محکمه قاضی! 🔹در زمان خلافت امیرمومنان علی علیه السلام در کوفه، زره آن حضرت گم شد چندی بعد حضرت زره خود را در دست مرد نصرانی دید و فرمود: زره مال من است. نصرانی نپذیرفت. حضرت او را نزد شریح قاضی برد. 🔹 حضرت موضوع را مطرح کرد و فرمود: این زره مال من است، آن را نه، فروخته‌ام و نه به کسی بخشیده ام. نصرانی در پاسخ گفت: این زره مال من است ولی امیر مؤمنان را نیز دروغگو نمی دانم. شریح روی به امیرالمؤمنین علیه السلام کرد و گفت: یا أمیرالمؤمنین! بر ادعای خود شاهد داری؟ حضرت فرمود: درست است اکنون می بایست که من شاهد بیاورم، ولی من شاهد ندارم. شریح حکم کرد که زره مال نصرانی است. 🔹نصرانی زره را برداشت. کمی راه رفته بود که برگشت و گفت: من شهادت می‌دهم این حکم از احکام پیغمبران است، زیرا پیشوای مسلمانان نزد قاضی خودش می‌رود و قاضی علیه او حکم می‌دهد! سپس شهادتین را گفت و مسلمان شد و گفت: به خدا سوگند! این زره، زره توست ای امیر مؤمنان! امام علیه السلام فرمود: اکنون که مسلمان شدی زره را به تو بخشیدم و یک رأس اسب نیز به او داد. شعبی راوی حدیث میگوید: شخصی به من گفت آن مرد نصرانی را که مسلمان شده بود، دیدم که در جنگ نهروان در رکاب علی علیه السلام می‌جنگید. 📚 بحارالانوار، ج ۳۴، ص ۳۱۶.