eitaa logo
یاشبیر(اشعار دکتر حسن لطفی)
2.9هزار دنبال‌کننده
60 عکس
24 ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم باز شبیه شبِ بارانی‌ام زاده‌یِ دریایم و طوفانی‌ام مثلِ اویس از قَرَن آواره‌ام در پِیِ یارانِ خراسانی‌ام عاشقی‌ام را همه فهمیده‌اند مُهر شده مُهر به پیشانی‌ام دستِ نسیم است سر گیسویش دست خودم نیست پریشانی‌ام اَبروی او نور عَلی نور شد عاشق این طاق چراغانی‌ام داده جنون هستی من را به باد روز نخستی که شنیدم جواد - می‌چکد از کنج لبانم شراب خانه‌ات آباد خرابم خراب سنگ تراشی دل سنگم گرفت تیشه زد و ساخت از آن دُرِّ ناب شانه زد و یکسره دل ریخت ریخت در خَم آن گیسویِ پُر پیچ و تاب وای اگر دست تو اُفتد دلم فارقم از روزِ حساب و کتاب جاذبه‌ی محض مرا نور کن حضرت خورشید به جانم بتاب - جذبه‌ی پیغمبرِ اُمّی جواد ای به ابی انت و اُمی جواد نیست فقط روز مبادا کریم هست همه روز و شبم با کریم یاد گرفته است که بر هیچ کس رو نزند این دلم الا کریم هر‌چه گره بیشترم میزند کم شود این فاصله‌ها... تا کریم خواهشِ ما جرعه‌ای از آب بود داد ولی پهنه‌ی دریا کریم بس که درِ بسته زدم خسته‌ام باز نشد هیچ در امّا کریم... - در نزده در به رویَم باز کرد باز هم این طایفه اعجاز کرد فیضِ مسیحایی‌ات عیسیٰ بَرَد دست به دامان تو موسیٰ بَرَد از همه دل می‌بَرَد آقای ما بیشتر از حضرت زهرا بَرَد رویِ پَرَش لطف کن و پا گذار رتبه‌ی جبریل به بالا بَرَد شُکر براتِ حرم آخر رسید ناله‌ی مجنون دلِ لیلا بَرَد - بال بده تا حرمِ کاظمین ... با نَفَسِ وای حسینم...حسین مثل همیشه دَمِ ایوان طلا نام تو شد نامِ تو سوگندِ ما نامِ تو را گفتم و باران گرفت خیس شد از گریه‌ی ما صحن‌ها پنجره فولاد گره باز کرد از منِ اُفتاده به لطفِ شما مثل همیشه دَمِ باب الجواد حاجت ما بود که آقا رضا ... ... جان جوادت ببرم کاظمین تا که بخوانیم به پایین پا ... - ..." آمدم ای شاه پناهم بده خط امانی ز گناهم بده " وای اگر غصه‌ی مادر نبود حالِ تو اینقدر مکدر نبود مثلِ حسن شد جگرت ریز ریز حیف که بالینِ تو خواهر نبود کاش زمین آب نمی‌ریختند حیف به جز خنده پسِ در نبود سخت کشیدند تو را رویِ بام وای اگر بالِ کبوتر نبود شُکرِ خدا قسمت تو بام شد گودی و نامحرم و خنجر نبود خوب شد از حنجره‌ات خون نریخت حرمله در لحظه‌ی آخر نبود شُکرِ خدا پیشِ نگاهت زِ بام بر سرِ نیزه سرِ اصغر نبود - شُکرِ خدا پیکرت عریان نشد زیر سُم اسب پریشان نشد (حسن لطفی) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم اگر دست و بالت کمی خالی است اگر حال و روز تو بی حالی است اگر آسمان در قفس میکشی اگر قسمتت بی پَر و بالی است اگر کار و بارِ تو پیچیده و... اگر چند وقتی بد اقبالی است اگر تار و پودت گره خورده است اگر غصه‌ها نقشِ این قالی است اگر رنگ و روی تو زرد است و سرد اگر مثل پائیز یک شالی است علاجش فقط یک نفس یا علیست خدا هست با آنکه او با علیست خدا در شکوهِ جلال علیست خدا در ظهورِ جمال علیست خدا در نزولش علی می‌شود خدا در مقامش کمالِ علیست حرام خدا و حلالِ خدا حرام علی و حلالِ علیست پیمبر پس از سِیرِ معراج گفت که ما هرچه دیدیم مالِ علیست علی چارده مرتبه آمده علی عین میلادِ آلِ علیست علی گفته و غرق عینَش شدیم همه راهیِ کاظمینش شدیم مرا فارغ از قیل و قالم کنید مرا راحت از خشکسالم کنید محال است لب را به مِی تر کنم مرا تشنه‌ی این محالم کنید مرا بشکنید و بسازید باز تَرَکهای روی سفالم کنید فقط روی چشمان خود میکشم از این خانه هرچه"حوالم"کنید مرا می‌کشاند دو گنبد طلا شبِ رفتنم شد حلالم کنید ببینید رویایِ جبریل را مبارکترین کودکِ ایل را شلوغ است اگر آستانِ جواد پُر از برکت است آسمانِ جواد گدایی به شاهی مقابل نشست چه‌ها می‌کند تکه نانِ جواد پیمبر پدر با خدیجه شد و... رضا نیز با خیزران جواد علی‌اکبرش را ببین بعد از این... رضا می‌شود میهمان جواد شبیه نماز حسین و علی است نماز رضا با اذانِ جواد فقط شانه‌ات را به دیوار نِه فقط زیرِ لب گو به جانِ جواد تو را می‌دهد تا قیامت مُراد گره وا کُنَد خاکِ باب الجواد خدا خواست تا بی کرانش دهند و در یک افق سه جوانش دهند علی جان آقای کرببلاست حسین آمده تا سه جانش دهند فقط دوست دارد ببیند علی فقط دوست دارد همانش دهند علی در سه صورت تماشایی است علی را سه جلوه نشانش دهند علی اصغرش هم علی‌اکبر است اگر فرصتِ امتحانش دهند به صف فطرس و جبرئیل و رُباب که نوبت به نوبت تکانش دهند زمین خوردها را که جان می‌دهند به باب الحوائج نشان می‌دهند اگر بارِ ما از کَرَم می‌کشد برای پدر بارِ غم می‌کشد رسیده بگوید اگر قد کِشَد شبیهِ عمویش عَلَم می‌کشد غریبی ببین  تشنگی‌اش ببین که کارِ پدر بر قسم می‌کشد گمانم به دنبال گهواره است کسی که به آتش حرم می‌کشد فقط مادرش آه دنبال او در آن راهِ پُر پیچ و خَم می‌کشد بِبَر نامِ او را خدا بعد آن به حجم گناهت قلم می‌کشد رباب است یک فاصله تا حسین چه‌ها کرده این حرمله با حسین (حسن لطفی) @yashobeyr_Hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم از روزگار قسمت اگر این خرابی است شُکرِ خدا که تُربتِ ما بوترابی است از بس علی علی زِ لبم چکه می‌کند یکسر تمام پیرهنِ من شرابی است خورشید نَه جمالِ علی نقشِ سینه است روزم که هیچ هر شبِ من آفتابی است یک ذره از محبتِ مولا قیامت است آری حسابِ عاشقِ او بی حسابی است جُز رو به مرتضی دلِ ما رو نمی‌زند تا مرتضی ست مَرد که زانو نمی‌زند بر قُدسیان به جلوه‌ی قِدیس می‌شود قدوسیان به سجده که تقدیس می‌شود معراج رفت و دید پیمبر که قبله کیست تنها جمالِ اوست که تندیس می‌شود با هر پیمبری به جمالی ظهور کرد نوح و شعیب و موسی و جِرجیس می‌شود میدان نیامده همه‌ی عَمروعاص ها در می‌روند و دامنشان خیس می‌شود شوریده‌ایم و شیعه‌ی آن شیر پروریم ما کعبه ایم پایِ علی سینه می‌دریم نقشِ تو را زدند در آن خانه بیشتر تا کعبه شد شبیه به بُت‌خانه بیشتر بارِ خماریِ نفسِ ما از این به بعد اُفتاده است گردن پیمانه بیشتر حق میدهی که کافر زنجیری‌ات شویم جمع است گِردِ زلفِ تو دیوانه بیشتر زهرا اگر نگاه کند بر دو دستِ ما پُر می‌شود زِ هدیه‌یِ شاهانه بیشتر خُم را شکسته‌ایم به سر ، غرقِ باده‌ایم تا هست عُمر رو به علی ایستاده‌ایم با تو شروع می‌کنم امشب طواف را افطار می‌کنم به مِی‌ات اعتکاف را از بس شکافِ کعبه مرا مستِ خویش کرد هفتاد بار چرخ دَهَم آن مطاف را دارد خدا جلوسِ تو را نقش میزند بگذار رویِ دامنِ سبزت غلاف را پایین بیا زِ پیشِ خدا تا که بنگری جبریل گُم نموده سرِ این کلاف را ایوانِ توست تا به ابد آرزوی چشم جانم بخواه نعره زنم اِی به روی چشم تکیه بزن به هیبت پروردگاری‌ات هو می‌کشم زِ طَنطنه‌یِ ذوالفقاری‌ات تو ایستاده و ملک‌الموت می‌شود در گیر و دارِ معرکه ، بازِ شکاری‌ات حتیٰ خدا سروده برایت قصیده‌ای مدحی برای لحظه‌ی دُل دُل سواری‌ات عباس هم به پشت سرت مشق می‌کند تقلیدِ ضربه‌های زمین کوبِ کاری‌ات زینب چه داشت؟جز نفس مرتضی علی زینب که بود؟سایه‌ی شیر خدا علی ما را برای خانه‌ی خود پادری ببین تکه مذاب کوره‌ی آن زرگری ببین ما را که در غبار مدینه نشسته‌ایم مانند یازده پسرت مادری ببین دارند صحن فاطمه را کار می‌کنند جایی برای رفتگری نوکری ببین وقت رکوع گِرد شما بال می‌زنیم ما را برایِ بردن انگشتری ببین شُکرش که زیرِ دِینِ علی پیر می‌شویم عمریست با حسینِ علی پیر می‌شویم (حسن لطفی) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم کیست که در مَدحَش از ، شعر کمر بشکند کیست که جبریلِ عشق آمده پَر بشکند کیست که بازارِ او  بَزمِ شکر بشکند لحظه‌ی تحویل اوست دور قمر بشکند هیج تعجب مکن کعبه اگر بشکند آمده خاکِ نجف قیمتِ زر بشکند حرف غزل را مزن ، بحر مُطَنطَن بخوان جان رجز را بکش ، شعر مدون بخوان مدح علی را فقط از لب دشمن بخوان حیرت مردان ببین وصف تهمتن بخوان مرکب طفلش بگو  مردِ یَل افکن بخوان شاه به کوی گداش تاج به سر بشکند بر در حیدرِ بکوب یکسره هِی در بکوب بر روی این آستان عشق کن و سر بکوب حلقه‌ی این در بگیر مثل پیمبر  بکوب نام علی را به دل با قلم زر بکوب بر روی دُر نجف ، حضرت حیدر بکوب فاطمه گفته است تا چشم نظر بشکند ضربه‌ی شمشیر کیست بر تن بسیارها چرخش تیغِ دو دَم  کرده تلنبارها وقت فرار است وای ، آمده کرارها لشکری از عمرو عاص لشکر سرداها رفت و بجا مانده است از همه شلوارها زیر قدمهای او کوه و کمر بشکند آی جماعت نظر بر درخیبر کنید ضرب یدالله را خورده و از بر کنید ضربه‌ی عباس را چند برابر کنید یا‌که همه خویش را بنده‌ی قنبر کنید یا‌که همه در روید مقنعه بر سر کنید قبل رجز خوانی‌اش هرچه سپر بشکند از ازل آوازه‌اش از همه دوران گذشت بر لب نوح آمد و نوح زِ طوفان گذشت گفت علی یوسف و از شب زندان گذشت کرد توسل به او محنت کنعان گذشت جان پیمبر شد و آمد و از جان گذشت دوش نبی رفت تا ، بت  به تبر بشکند گاه نشسته است با میثم خرما فروش گاه شده چاه کَن برزگری سخت کوش گاه کشد نیمه شب بارِ یتیمان به دوش بارِ زنی می‌کشد طعنه‌ی او هم به گوش این که فقط با نمک نان جوین کرده نوش فاطمه از گریه‌اش وقت سحر بشکند (حسن لطفی) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم خدا می‌خواست چشمِ او فقط عین‌الیقین باشد خدا می‌خواست دستِ او فقط حَبل‌المَتین باشد خدا می‌خواست تیغِ او میانِ کُفر و دین باشد خدا می‌خواست نامِ او به نامِ خود قَرین باشد خدا خود را که مومن خواند *منظورش همین باشد که می‌خواهد علی تنها امیرالمومنین باشد خدا تصویری از خود را زمانی که به قاب انداخت خدا را شُکر ما را هم به پایِ بوتراب انداخت "صبا خاکِ وجودِ ما به آن عالیجناب" انداخت رُطب‌های نجف وقتی دهان‌ها را به آب انداخت ضریح غرقِ انگورش مرا شَطِ شراب انداخت صُراحی می‌کشم وقتی  شرابش اینچنین باشد دلم مست است تا ساقی  امیرالمومنین باشد علی منظور از مِی‌ها از این هوهو و هِی‌هِی ها علی می‌جوشد از هر لب  لبِ ما یا لبِ نِی ها علی موسیقیِ باران که می‌بارد پیاپی ها فدای شاه راهش که به مژگان می‌کنم طی ها سمرقند و بخارا و حجاز و کعبه و رِی ها علی حق و علی حی و پس از این نقطه چین باشد فقط وصفِ خدا وصفِ امیرالمومنین باشد خدا وقتی بهشتی رویِ دامانِ نجف دارد بهشت از دور رویایِ بیابانِ نجف دارد چه غم دارد کسی که خُرده‌ای نانِ نجف دارد که زهرا هم دو چشمش را به ایوانِ نجف دارد چه کم دارد خدا وقتی که سلطان نجف دارد خدا را می‌توان بینی اگر آئینه این باشد خدا را شُکر مولایم امیرالمومنین باشد به حیرت  کعبه  می‌بیند شکوهی آسمانی را ظهورِ نقطه‌ی بسم‌الله سَبْع‌الْمَثانِى را نبی می‌بوسدش از لب همین جامِ دهانی را به میدان می‌رود بیند زمین خانه تکانی را به تیغ آبدارا و به هر سو سر پَرانی را همیشه مرکبش دُل‌دُل برایِ فتح زین باشد رمیدنهای لشکر از امیرالمومنین باشد نه تنها وقت رزمش زَهره هاشان از جگر ریزد نه تنها وقتِ مِیدان‌داریَش کوه از کمر ریزد که از جبریل و عزرائیل حتی کُرک و پَر ریزد نه تنها پیشِ او صحرایی از تیغ و سپر ریزد که از تیغ و سپرشلوارهاشان بیشتر ریزد نمی‌اُفتیم از پا تا علی حِصنِ حَصین باشد نمی‌اُفتیم از پا تا   امیرالمومنین باشد اگر توفیق باشد سر به پای قنبر اندازیم "فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم بُوَدکان شاهِ خوبان را نظر بر منظر اندازیم که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم" که از خاکِ نجف خود را به حوضِ کوثر اندازیم به نامش  بشکند هر سَد اگر دیوارِ چین باشد ولیِ رهبرم وقتی  امیرالمومنین باشد *آیه ۲۳ سوره مبارکه حشر (حسن لطفی ۹۷/۰۱/۱۰) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم به مدینه خبرِ سوختنش را نبَرید آه در سایه بیایید تنش را نبَرید پیشِ او نامِ حسین و حسنش را نبَرید از روی سینه‌یِ او پیرهنش را نبَرید بگذارید که راحت بدهد جان زینب هرچه کردند نسوزد دَمِ آخر که نشد یا کمی کم بشود گریه‌یِ خواهر که نشد یا به عباس نگوید غمِ معجر که نشد یا نخواند نَفَسی روضه‌یِ حنجر که نشد چه پریشان شده امروز ، پریشان زینب بی نَفس مانده و بالایِ سرش نیست کسی رو به قبله شده و دور و بَرَش نیست کسی تا بگیرند زیرِ بال و پَرش نیست کسی یا بگیرند خبر از جگرش نیست کسی زیرِ لب داشت حسینیم سَنَ قوربان زینب یادش اُفتاد خودش دید پَرَش را بُردند دیر آمد سرِ گودال سرش را بُردند با سرِ نیزه‌یِ سرخی پسرش را بُردند زودتر از زن و بچه خبرش را بُردند می‌دَودَ در وسطِ خیمه‌ی سوزان زینب یک طرف داشت سنان باز سنان را میزد یک طرف حرمله هم پیر و جوان را میزد همه‌ی قافله را  دخترکان را میزد جایِ شلاق به تن چوبِ کمان را میزد تک و تنها شده با جمعِ یتیمان زینب چه کند ، مادری از طفل نشان میخواد کودکِ بی رَمَقی تکه‌یِ نان میخواهد دختری آمده از عمه توان میخواهد راه رفتن به رویِ آبله جان میخواهد می‌رود تا برسد گوشه‌ی ویران زینب... (حسن لطفی) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم نام زینب می‌برم شعرم پریشان می‌شود نام زینب می‌برم این ابر باران می‌شود نامِ زینب بردم و دریا مودب ایستاد باز اقیانوس نا آرام  طوفان می‌شود چادرش قدری بتابد آب می‌گردد زمین روزها در سایه‌اش خورشید پنهان می‌شود در دعا می‌ایستد محراب حیرت می‌کند از مناجات شبش سلمان مسلمان می‌شود در مدینه سالها زهرا صدایش می‌کنند وقت تفسیرش خود جبریل دربان می‌شود خم نشد زانوی عباسش بجز در پای او تا به محمل می‌رود اکبر شُتربان می‌شود یک قدم خانم بیاید کوفه می‌پیچد بهم یک قدم بی‌بی بکوبد شام ویران می‌شود واژه‌هایش خطبه شد نهج البلاغه جمع شد خطبه نه تیغ علی انگار عریان می‌شود کیست این؟زهرا علی؟شایدحسن شاید حسین حق بده آئینه از این اوج حیران می‌شود *** بادهایِ کربلا خاکسترش را پس دهید نیزه‌داران سایبانِ بسترش را پس دهید لحظه‌های آخرش چشمش به این درخُشک شد تیرهایِ حرمله آب آورش را پس دهید خوب شد پیراهنی دارد گذارد بر دلش گفت از بس یادگار مادرش را پس دهید آه خیلی پیش او جایِ رقیه خالی است می‌شود ای شامیان نیلوفرش را پس دهید پیشِ او می‌گفت دختر_مرد شامی می‌زدش لااقل انگشترش انگشترش را پس دهید این طرف او داد می‌زد آن طرف  با او رباب نیزه‌های بی مُروت حنجرش را پس دهید آفتاب و نیزه و سنگ است... چیزی مانده است؟ کاشکی می‌شد بگوید اصغرش را پس دهید ساعتی در دستتان اُفتاد دندانش شکست خیزران در دستها  دیگر سرش را پس دهید (حسن لطفی) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم لحظه‌ها لحظه‌های آخر بود آخرین ناله‌های خواهر بود خواهری که میان بستر بود خنجری خشک و دیده‌ای تَر بود چقدر سینه‌اش مکدر بود چشم خود را چه سخت وا کرده روی خود را به کربلا کرده مجلس روضه را بِپا کرده باز هم یادِ بوریا کرده یادِ باغِ گلی که پرپر بود پلکهایش کمی تکان دارد رعشه‌ای بین بازوان دارد پوستی رویِ استخوان دارد یادگاری زِ خیزران دارد چشم از صبح خیره بر در بود تا علی اکبرش اذان ندهد تا که قاسم رُخی نشان ندهد تا علمدار سایبان ندهد تا حسینش ندیده جان ندهد انتظارش چه گریه آور بود زیرِ این آفتاب میسوزد تنش از التهاب میسوزد یاد عباس و آب میسوزد مثلِ رویِ رباب میسوزد یادِ لبهای خشک اصغر بود میزند شعله مرثیه خوانیش زنده ماندن شده پشیمانیش مانده زخمی به رویِ پیشانیش آه از روزِ کوچه گردانیش چقدر در مدینه بهتر بود سه برادر گرفته هر سو را و علی هم گرفته بازو را دور تا دورِ قدِ بانو را تا نبینند چادر او را آه از آن دَم که پیش اکبر بود ناگهان یک سپاه خندیدند بر زنی بی پناه خندیدند او که شد تکیه گاه خدیدند رو سوی قتلگاه خندیدند بعد از آن نوبتِ برادر بود آن همه ازدحام یادش هست جمعِ کوفی و شام یادش هست چشمهایِ حرام یادش هست حال و روز امام یادش هست چشمها روی چند دختر بود یک طرف دختری که رفت از حال یک طرف تلِ خاکی و گودال زیرِ پایِ جماعتی خوشحال یک تن اُفتاده تا شود پامال باز دعوا میان لشکر بود جانِ او تا زِ صدر زین اُفتاد خیمه‌ای شعله ور زمین اُفتاد نقشِ یک ضربه بر جبین اُفتاد گیسویی دست آن و این اُفتاد حرمله از همه جلوتر بود یک نفر گوئیا سر آورده زیر یک شال خنجر آورده ضربه‌ای که به حنجر آورده عرقِ شمر را در آورده وای سر روی دست مادر بود (حسن لطفی) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم کیست زینب آسمان در مَحضَرَش اُفتاده است پیشِ او خورشید با خاکسترش اُفتاده است شام چیزی نیست تا ویران کُنَد با خطبه‌اش بالِ عزرائیل پایِ شَهپَرَش اُفتاده است   چادرش را می‌تکاند می‌تکاند کوفه را کیست زینب کوفه  یادِ حیدرش اُفتاده است می‌کَنَد از جا زمینِ شام را با کاخ‌ها راهِ مولا باز هم بر خیبَرَش اُفتاده است  کیست زینب لحظه‌هایی که علی در رزم بود ذوالفقار اینَک به دستِ دخترش اُفتاده است قبل از آنیکه یزید از پیشِ خانم پا شود دید یِکجا سقفِ ظلمش بر سرش اُفتاده است مرتضیٰ بر دستمالِ زردِ خود میزد گِره یا که زینب دو گره بر معجرش اُفتاده است هرکجا می رفت چشمی سویِ او جرات نکرد بر سرِ او سایه‌یِ آب آورش اُفتاده است کارِ او پیغمبریِ کربلا تا شام بود بیرقِ عباس دوشِ خواهرش اُفتاده است یادِ ایامی که شد سایه برادر با سرش ظهر در گرمایِ سوزان بسترش اُفتاده است داشت بر سینه لباسی را که مادر داده بود یادِ مادر یادِ روزِ آخرش اُفتاده است   رو به قبله بستر است و رو به دَر چشمانِ او باز اشکی سرخ از چشمِ تَرَش اُفتاده است بادِ گرمی می‌وزید و بویِ سیبی می‌رسید دید از تَل آنطرف‌تَر پیکرش اُفتاده است وای دستِ حرمله گهواره‌ای پاشیده بود آه دستِ ساربان انگشترش اُفتاده است   محملش را دید وقتی می‌رود از کربلا می‌رود با دختری که زیوَرَش اُفتاده است می‌شنید از مَحمِلی لالاییِ گرمِ رُباب حق بده چشمانِ او بر اصغرش اُفتاده است خُطبه‌اش را گیسویِ از نِی رهایی قطع کرد ردِ خونی رویِ چوبِ منبرش اُفتاده است   چشم را بالا گرفت اما برادر را ندید تاب خورده نیزه و حتماً سرش اُفتاده است زیر دست و پا نگاهی کرد دنبالِ حسین دید سَر این سو و آن سو مادرش اُفتاده است (حسن لطفی) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم در بسترم و در آتشِ خورشیدم اندازه‌یِ عُمرِ نوح هم غَم دیدم یک جمله فقط قصه‌یِ عُمرِ من شُد آمد به سَرَم از آنچه می‌ترسیدم گفتم که زِ ساربان پس‌اش می‌گیرم یک روز نفس زنان پس اش می‌گیرم گفتم که تقاصِ خونِ لبهایت را در شام زِ خیزران پس اش می‌گیرم بر سینه‌یِ خود پیرهنت را دارم بَد جور هوایِ دیدنت را دارم وا کن گره‌یِ مُشتِ مرا تا بینی با خویش عقیقِ یَمنت را دارم این لحظه بدونِ سایه‌ات جانکاه است باز آ و بگو که فاصله کوتاه است هر چند تمامِ تَنِ من هم زخم است کمتر زِ هزار و نُهصد و پنجاه است (حسن لطفی) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم‌الله الرحمن الرحیم تضمينی از شعر مرحوم منزوی" آیِنه در آیِنه نورِ مُکَرَم زینب است جلوه در جلوه تجلیاتِ خاتم زینب است خطبه در خطبه امیرالمؤمنین دَم زینب است زُهره در زُهره ظهورِ اسمِ اعظم زینب است آنکه با عشقِ حسینی گَشته همدم زینب است با مُسَمَط با قصیده با غزل با مثنوی صائِبی از اصفهان و بیدلی از دهلوی جودی و یَغما و نَیِر شهریار و مولوی می بَرَد اما دلم را مصرعی از مُنزوی این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است (اين حسين عاشق يكی دارد كه آن هم زينب است) نامِ او پُر کرده عالم را حجابش بیشتر خُطبه‌اش بنیان کَن و فصلُ الخِطابش بیشتر غیرتش مبهوت ساز است ، انقلابش بیشتر محملش دارد تماشا و رکابش بیشتر گفت با عباس پُشتیبانِ پرچم زینب است شمع اگر این است دل پروانه باشد بهتر است مِی اگر این است پُر پیمانه باشد بهتر است سر اگر خاکِ درِ میخانه باشد بهتر است عقل در توصیفِ او دیوانه باشد بهتر است در شهامت برتر از سارا و مریم زینب است عشق وقتی می‌تپد عاشق پرستو می‌شود دستِ عاشق زود از حالِ دلش رو می‌شود هر که با خورشید شد آئینه‌ی او می‌شود دخترِ شاهِ نجف هم شاه بانو می‌شود یک تن اما حامیِ ناموسِ عالم زینب است از همان اول خدا می‌خواست او را شُد حسین اصلاً او با اولین پلکِ تماشا شُد حسین فاطمه شُد مرتضی شُد پیش از آنها شُد حسین گرچه نامش بود زینب بعدش اما شُد حسین او حسین است و حسینش هم مُسَلَم زينب است گرچه بر بال و پرِ خود سلسله دارد هنوز او که باشد سایبانی قافله دارد هنوز می‌رود پشتِ برادر فاصله دارد هنوز با سرِ هر زلفِ او صدها گله دارد هنوز آنکه ریزد در فراغت اشک ماتم زینب است (حسن لطفی) @yashobeyr_Hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم زینب که بود ؟ واژه برایش نیامده‌است زینب که هست ؟ وقت ادایش نیامده‌است زینب چه کرد کار فقط کار مرتضاست زینب چه گفت خطبه به پایش نیامده‌است زینب نه بلکه شیر اُحُد بانگ میزند آری صدا شبیهِ صدایش نیامده‌است زینب چه داشت آنچه که زهرا ظهور داد زینب چه خواست  آه رسایش نیامده‌است تفسیری از حماسه‌ی شامش نگفته‌اند شرحی برای کرببلایش نیامده‌است از خواهش حسین گرفتیم تا ابد دستی به روی دستّ دعایش نیامده‌است عالم تمام حیرت محض است پیشِ او چون او کسی به پیش خدایش نیامده‌است بویِ حسین داشت تمامیِ دستهاش رنگی شبیهِ رنگِ حنایش نیامده‌است زینب شناسی است قیامِ امامِ عصر باید به سوز گفت که جایش نیامده‌است در بِینِ روضه گریه‌ی عباس را ببین باور مکن برای عزایش نیامده‌است پیراهن حسین در آغوش دارد و با گریه گفت حیف عبایش نیامده‌است اُمِ‌وَهَب نشسته پَرَش را گرفته است بالاسرش رُباب سرش را گرفته است در فکرِ آب مانده و سایه نمی‌رود در آفتاب مانده و سایه نمی‌رود در آفتابِ شام کباب است رویِ او حالا شبیهِ روی رُباب است رویِ او حالا کنارِ او که رُباب است بچه نیست حالا که کوزه‌ها پُر آب است بچه نیست این لحظه‌های آخر و او رو به کربلاست او رو به قبله است بگو رو به کربلاست عباس تا که بود کسی سایه‌اش ندید سی سال قامتش زن همسایه‌اش ندید عباس را که داشت به محمل حجاب بود گهواره‌ای کنارِ عروسش رُباب بود عباس اگر که بود در آتش نمی‌دوید با دختری کبود در آتش نمی‌دوید خانم به نیزه زلف پریشان ندیده بود بر رویِ ناقه محملِ عُریان ندیده بود افسوس سایه‌ها سرِ خواهر نیامدند از شش برادرش یکی از در نیامدند یادش نرفته بغضِ پریشانی‌اش شکست سر را که دید گوشه‌ی پیشانی‌اش شکست یادش نرفته نوبتِ تزئینِ شهر بود خانم سه روز معطل آذینِ شهر بود اینجا شراب پُر شده در کاسه‌ها چرا اینجا پُر است از همه رقاصه‌ها چرا ای کاش سر به طشتِ طلایش نمی‌رسید این ضربه‌هایِ چوب صدایش نمی‌رسید در پیشِ عمه دخترکی ناتوان شکست آنقدر زد که آخر سر خیزران شکست اُمِ‌وَهَب نشسته پَرَش را گرفته است تنها شده رُباب ، سرش را گرفته است (حسن لطفی۹۷/۰۱/۱۲) @yashobeyr_hassan_lotfi