🌸🍃🌸🍃
#داستان_واقعي_نصرالله_و_جن
نصرالله مردی است که شصت سال دارد. شبی در یکی از شهرهای آذربایجان (خوی)، در مزرعه خود مشغول آبیاری بود. به ناگاه نصرالله خسته میشود و آتشی روشن میکند تا چایی برای خود درست کند. هیزمها در اجاق حاضر بودند که نصرالله چوبها را آتش میزند.
بعد از روشن شدن آتش نصرالله متوجه صدای بچه خردسالی در نزدیکی خود میشود. فانوس خود را برداشته و به دنبال صدا حرکت میکند. ناگاه طفلی میبیند که بین بوتههای کدو نشسته و گریه میکند.
نصرالله که نمیدانست از سوی اجنه تصرّف شده است و عقلش در اختیار آنهاست طفل را در آغوش میگیرد؛ بدون اینکه اصلاً ذرهای بترسد و یا شک کند که نیمه شب طفل در مزرعه من چه میکند؟
(تصرف به عملی گفته میشود که انسان عقل خود را از دست میدهد و شرایط غیرعادی برای او عادی جلوه میکند؛ به عنوان نمونه همه ما در زمان خواب در تصرّف خدا هستیم و خوابهایی که میبینیم همان لحظه باور میکنیم؛ چون تعقل نمیتوانیم کنیم)
نصرالله طفل را در آغوش خود میگیرد و به سمت شهر حرکت میکند که به خانهاش برساند. بعد از اینکه از دو باغ عبور میکند، به ناگاه با خانه مجلل بزرگی روبرو میشود. در آن خانه زن جوانی زیبا با همسرش روی تختی نشسته بودند.
نصرالله چون نزدیک میشود مادر کودک او را از نصرالله تحویل میگیرد و در حالی که اشک میریزد او را به سینه خود میچسباند.
پدر کودک به نصرالله میگوید: «از اینکه فرزند ما را برگرداندی از تو متشکرم. از ما نترس ما از جنس شما نیستیم مخلوقات خدا هستیم ولی از جنس جنّ. ای نصرالله! در برابر این خشنودی که به همسرم امشب بخشیدی از من خواستهای داشته باش؟»
نصرالله میگوید: «قول میدهی به من آسیبی نرسانی؟»
جن میگوید: «ما اجنه کسی اگر آسیب به ما نزند آسیبش نمیزنیم؛ تو که به ما محبت کردهای چه نیازی است از من بترسی؟»
نصرالله گفت: «شنیدهام اجنه طلا و جواهرات دارند از آنها میخواستم.»
جنّ از تخت برخواست و نصرالله را خواست به زیر تخت او برود و هر چه طلا میخواهد بردارد. اما طلاها را باید در جیب و لباس خود جا دهد و حق بارکردن طلاها در ظرفی و حمل ظرف را ندارد.
نصرالله پذیرفت و شلوار خود را از قسمت پا داخل جوراب کرد و تا میتوانست بین شلوار و بدنش طلا جمع کرد؛ طوری که راه رفتن هم برای نصرالله سخت شد.
نصرالله با خوشحالیِ تمام خواست برود. جنّ او را صدا کرد و گفت: «قبل از آنکه بروی میخواهم معاملهای به تو پیشنهاد بنمایم...»
نصرالله ادامه میدهد، ایستادم، به ناگاه دیدم پشت سرم دختران بسیار زیبایی هستند که چون بلور نمک سفید و با موها و چشمهای ناز به من نگاه میکنند. جن گفت: «میخواهم طلاها را اگر خواستی بگذاری یکی از این دختران را به عقد تو در بیاورم. از عقد ما اجنّه نترس که کسی آنها را در خانه نزد تو نخواهد دید.»
بین دختران جوان و طلا ذرهای تردید نکردم و گفتم: «من فقط طلا میخواهم.»
جنّ گفت: «باشد طلاها را ببر ولی میخواهم به تو پیشنهادی بدهم که اگر آن را نپذیری بر عقل تو باید شک کنم. چیزی که تاکنون نکردهام؛ چون هر پیرمردی سن تو بود عشقبازی با دختران جوان را ردّ نمیکرد. ای نصرالله! بیا و نزد من بنشین.»
جنّ نصرالله را که به نامش صدا کرد. نصرالله باورش شد که حقیقتی از او خواهد شنید.
جن گفت: «ای نصرالله! در تمام این منطقه جایی نیست مِلک تو در آن منطقه نباشد. تو ثروتمندترین زمیندار منطقه هستی. اما ریالی از مال خود خرج نمیتوانی بکنی. همیشه به خاطر خساستت نزد فامیل و فرزندان تحقیر میشوی. پسرت به خاطر خساست تو از خانهات فراری شده و ساکن تهران است. داماد و دخترت منتظر روز مرگ تو هستند؛ چون سودی از تو به آنها نمیرسد و خانه خود به مستأجر دادهای تا کرایه بگیری ولی دختر و دامادت را از خانهات بیرون کردهای. در محل، هیچکس احترامت نمیگذارد؛ چون به هیچ نیازمندی از تو سودی نمیرسد. وقتی پلی در روستا میساختند هیچکس حاضر نشد از تو پولی بگیرد؛ چون میدانستند نمیدهی. ای نصرالله! تو میدانی خساست و دنیا دوستی تو چه اندازه تو را حقیر و بیارزش کرده است و حس میکنی که نمیتوانی سخاوتمند شوی و حتی دعا هم نمیکنی که خدا تو را سخاوتمند کند. درست است؟!!»
#ادامه_در_پست_بعدي
🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد!
👇👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
@yasin1401day17
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
🌸🍃🌸🍃
#ادامه_داستان_نصرالله_و_جن
سخن جنّ که به اینجا رسید، ترس و وحشت عجیبی بر نصرالله وارد شد. حس میکرد خواب میبیند.
نصرالله گفت: «تردیدی ندارم هر چه میگویی درست است. حال پیشنهاد بهتر تو چیست؟»
جن گفت: «این طلاها را ببری شکی ندارم فقط در گوشهای از منزل پنهانش خواهی کرد و از ترس دزد شب و روز نخواهی داشت. از آن استفاده نمیتوانی بکنی، تا این طلاها بعد مرگت دست ورّاث خواهد رسید. تو به اندازهای ثروت داری که اگر از حالا بخواهی خرج کنی ،60 سال هم خرج کنی تمام نمیشود در حالی که عمر تو بیش از 20 سال نمانده است. این طلاها جز بر اینکه خساست تو خواهد افزود بر حقارت تو هم اضافه خواهد کرد.»
جن ادامه داد: «وقتی تو 25 سال داشتی سهمالارث پدرتان را تقسیم کردی برادری داشتی از تو کوچکتر بود، تو بخاطر اینکه او درس میخواند و نیازی نداشت، سهم او را کم دادی و به سهم خود افزودی. تو با این کارت از آن روز به دست خودت ما را شریک مال خود ساختی.
از آن روز تو بر خساستت افزوده شد، که ما هر چه تو داشتی بدون اینکه بدانی به تصرف خود در آوردیم. از آن روز ما به تو نقشههایی یاد میدادیم که املاک بیشتری تصاحب کنی و چون ما در این تصاحب تو شریک و مشاور فکری تو بودیم از آن روی تو نمیتوانی از آن بدون اذن ما خرج کنی؛ چون ما شریک واقعی ولی نامرئی تو هستیم.»
در این زمان جنّ اشاره به همسر خود کرد و به من گفت: «تمام دارایی تو گردنبندی است که مهریه همسر من است. میخواهم دارایی تو را بخاطر این محبت تو آزاد کنم و میدانم همسرم چون فرزندش را برگشت دادهای مخالفتی با من نخواهد کرد.»
نصرالله میگوید: «من که گیج شده بودم. جنّ، گردنبند همسرش را درآورد و به من داد. گفت برای تصاحب مالی که داری باید این طلاهایی که بر داشته ای، برگردانی و فقط این گردنبند را با خود ببری. بعد از اینکه مسافتی رفتی باید آن را در راه بیندازی و پشت سرت نگاه نکنی. اگر نتوانی بیندازی مال تو آزاد نخواهد شد.»
از او سؤال کردم: «دلیل این کار چیست؟»
گفت: «تو تاکنون سخاوتی از خود نکردهای اگر بتوانی این گردنبند نفیس را چشمپوشی کنی و از خود دور کنی، لایق برگشت اموالت به خودت هستی. پس ما اجنه (شیاطین) از تو دور میشویم. بدان در این دنیا تا کسی چیزی را از خود دور نکند به او برنمیگردد.»
نصرالله میگوید: «گردنبند را گرفتم و از باغ خارج شدم و سریع در راه آن را انداختم و از خود دور کردم. فردا صبح که خانه رسیدم خواب نداشتم؛ چون حس میکردم عمری خواب بودم و تازه از خواب بیدار شدهام. از عیال خواستم زنگ بزند همه فرزندانم را دور من جمع کند. طبق قولی که به جنّ داده بودم از ماجرای شب هیچ صحبتی نکردم. به پسرم که در تهران شاگرد یک قهوه خانه شده بود یک ماشین خریدم و تصمیم گرفتیم یک مرغداری ایجاد کنیم تا دامادها و پسرانم مشغول شویم.
هیچیک از فرزندانم حرف مرا نمیتوانستند باور کنند. ولی بعد از مدتی که شروع کردم کمکم خودشان فهمیدند در افکار و وجود من انقلابی صورت گرفته است. در روستای محل چون میدانستم اگر به نام هزینه کنم کسی باور نمیکند، بدون نام کمک میکردم. تا اینکه در لایههای جمعیت پیچید نصرالله عوض شده و صاحب کرامت شده است.
سهمالارث برادرم را بیشتر از قبل دادم و اکنون شکر خدا نه تنها از ثروتم کم نشده است بلکه اگر بیشتر بگویم نشده است باید بگویم همان میزان مانده است. اکنون من و ثروتم هستیم با این تفاوت که ثروتم برای من است نه من برای ثروتم.»
واسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ
بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ
وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ
وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ
الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا (64 - اسرا)
(برو) و هر که را توانستی با آواز خود تحریک کن و به لغزش افکن، و با جمله لشکر سوار و پیادهات بر آنها بتاز و در اموال و اولاد هم با ایشان شریک شو و به آنها وعده (های دروغ و فریبنده) بده، و (ای بندگان بدانید که) وعده شیطان چیزی جز غرور و فریب نخواهد بود.
🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد!
👇👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
@yasin1401day17
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
💠کسی که دربارۀ پول و دستمزدش زیاد اصرار نمیکند و خیال میکند دیگران انصاف دارند، احمق نیست،
👈مناعت طبع دارد.
💠کسی که به موقع می آید و برای با کلاس بودن، عده ای را منتظر نمیگذارد، احمق نیست،
👈منظم و محترم است.
💠کسی که برای حل مشکلات دیگران به آنها پول قرض میدهد یا ضامن وام آنها میشود و به دروغ نمیگوید که ندارم و گرفتارم، احمق نیست،
👈کریم و جوانمرد است.
💠کسی که از معایب و کاستی های دیگران،میگذرد و بدی ها را نادیده میگیرد، احمق نیست،
👈شریف است.
💠كسی كه در مقابل بی ادبی و بی شخصيتی ديگران با تواضع و محترمانه صحبت میكند و مانند آنها توهين و بد دهنی نمیكند، احمق نيست،
👈مودب و باشخصيت است.
💠کسی که به حرف های پشت سرش زده میشود اهمیت نمیدهد، بی خبر نیست،
👈صبور و با گذشت است.
" انسان بودن هزينه سنگينی دارد "
🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد!
👇👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
@yasin1401day17
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگفت :
تنها عملی که در آخرت از من پذیرفته شده بود نگه داشتن درب بانک با پا برای خانمی بود...
اخلاص ملاک است!
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
▫️
🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد!
👇👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
@yasin1401day17
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢راز انگشتر عقیق حاج قاسم سلیمانی از زبان خودشان
انگشتری که سردار ۶ سال برای آن صبر کرد...
🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد!
👇👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
@yasin1401day17
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
✅آیا میدانیدبهترین نوشیدنی که در قرآن ذکر شده، شیر میباشد.
✅آیا میدانید بهترین خوردنی که در قرآن ذکر شده، عسل میباشد
✅آیا میدانید که حضرت سلیمان نخستین شخصی بود که «بسم الله الرحمن الرحیم» نوشت.
✅آیا میدانید که سلمان فارسی اولین شخصی بود که سوره حمد را به زبان فارسی ترجمه کرد.
✅آیا میدانیدقرآن کریم دارای سی جزء است، که هر جزء با جزء دیگر از نظر طول برابر است.
✅آیا میدانیدمعوّذتین (که به فتح واو تلفظ میشود و درست آن، کسر واو است) نام دو سوره آخر قرآن، یعنی فلق (قل اعوذ بربّ الفلق) و ناس (قل اعوذ بربّ الناس) است که چون حضرت رسول (ص) با خواندن آنها نوادگانشان حسن و حسین (ع) را تعویذ میکردند (بهپناه خداوند میسپردند) به این نام خوانده شدهاند.
✅آیا میدانیددو آیه در قرآن وجود دارد که تمامی حروف الفبا در آنها به کار رفته است، این دو آیه عبارتند از آیه 154 سوره آلعمران و آیه آخر سوره فتح.
🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد!
👇👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
@yasin1401day17
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
9.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای پای ماه رجب به گوش میرسه🌱°
آمادهایم؟
https://eitaa.com/women92
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴#آیتاللهبهجت:
مراقب اوضاع یمن باشید
جرقهای در یمن زده میشود
که با ظهور ارتباط دارد و ما باید
خودمان را برای ظهور آماده کنیم.
چشمانتان به یمن باشد.
❌ بشارت به حلول ماه رجب❌
🔻 خبر دادن آغاز ماههای بافضیلت به مردم اگر بدون قصد ریا و تظاهر و خالصانه برای تشویق دیگران به انجام عبادات و مستحبات این ماه ها باشد کار پسندیده ای است اما احادیثی که در سال های اخیر در فضای مجازی در مورد «ثواب عظیم اطلاع رسانی آغاز ماه رجب» منتشر شده و از پیامبر اکرم (صلی اللهعلیه وآلهوسلم) و امام باقر (علیهالسلام) نقل میشود در منابع حدیثی با سند معتبری یافت نشده و در واقع از شایعات اینترنتی و روایات ساختگی عصر ما به شمار میرود.
🔹حلول ماه رجب را پیشاپیش تبریک عرض می کنیم🔹
4_5999331866627277120.mp3
1.94M