کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت پنجاه و هفتم ( ادامه قسمت قبل )
از دیگر معصومین، که احمداقا زیاد به ایشان متوسل می شد، وجود نازنین صدیقه کبری حضرت زهرا(س)بود.نام مبارک ایشان همیشه بر زبان احمداقا جاری بود.
برای من جای تعجب است!
بسیاری از شهدای وارسته و سالک الی الله که با شهادت از دنیا رفتند، ارادت قلبی به امالائمه (س)داشت
احمداقا در یکی از یادگارهای خود آورده:
خدارو شکر، مقام بالایی نزد امالائمه
حضرت زهرا(س)دارم
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌿🌺@yasin1401day17🌺🌿
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت پنجاه و هشتم
راوی : خانواده و دوستان شهید
اواخر سال ۱۳۶۱بود.احمد در مدرسه مروی مشغول به تحصیل در رشته ی ریاضی بود.یک روز از مدرسه تماس گرفتند و گفتند :احمد چند روز است به مدرسه نیامده!؟آن شب ،بعد از نماز که به خانه آمد با سؤالات متعدد ما مواجه شد:احمد،چرا مدرسه نمیروی؟احمد این چند روز کجا بودی؟
او هم خیلی قاطع و با صراحت پاسخ داد:من دنبال علم هستم،اما مدرسه دیگر نمی تواند نیاز من را برطرف کند.تا حالا مدرسه برای من خوب بود اما الان آنجا برای من چیزی ندارد
من چند روز است که در کنارطلبه ها از جلسات و کلاس های حاج آقا حق شناس استفاده میکنم
بدین ترتیب احمد دوران تحصیل را در دبیرستان رها کرد و به جمیع شاگردان امام صادق (ع) و طلاب علوم دینی پیوست
احمد آقا طی دورانی که رشته ی ریاضی را در دبیرستان می خواند نیز در کنار درس مشغول مطالعه ی کتب حوزوی بود،اما حالا تمام وقت مطالعه خود را به این امر اختصاص داده.
او طلبه ی رسمی،به طوری که همه ی کتاب های رسمی حوزه را بخواند ،نبود،بلکه در محضر استاد بزرگوارش شاگردی می کرد
برای همین آیت الله حق شناس و دیگر بزرگان حوزه ی علمیه ی امین الدوله کتاب های مختلفی را به او معرفی می کرد تا بخواند.
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌿🌺@yasin1401day17🌺🌿
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت پنجاه و نهم ( ادامه قسمت قبل )
او سیر مطالعاتی خاصی داشت.در کنار آن بارها دیده بودم که کتابهای علمی میخواند.
هیچوقت او را بیکار نمی دیدیم، برای وقت خودش برنامه داشت.
مقدار معینی استراحت می کرد.
بعداز آن مطالعه و کارهای مسجد و رسیدگی به کارهای فرهنگی و پذیرش بسیج و...
چند بار در همان سنین شانزده سالگی تصمیم به حضور در جبهه گرفت، اما به دلیل اینکه یکی از برادرانش شهید شده بود و.... موافقت نشد.
تا اینکه سال ۱۳۶۲تصمیم خود را گرفت، برای کمک به اهداف انقلاب و اینکه بتواند حداقل کاری انجام داده باشد وارد سپاه پاسداران شد.
احمداقا بلافاصله جذب واحد سیاسی وابسته به دفتر نمایندگی ولی فقیه در سپاه شد.
به یاد دارم که می گفت: ما در مجموعهای قرار داریم که زیر نظر آیتالله محلاتی است و از ایشان هم تعریف می کرد.احمد آقا در دفتر آقای محمدی عراقی مشغول فعالیت شد
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
┏━━━━━━━🌺🍃━┓
🛎@yasin1401day17
┗━━🌺🍃━━━━━━┛
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت شصت و یکم ( ادامه قسمت قبل )
موتور احمد آقا کاملا در اختیار کارهای مسجد بود.از عدسی گرفتن برای دعای ندبه مسجد تا...
یک روز به همراه احمدآقا به دنبال یکی از کارهای مسجد رفتیم.باید سریع بر میگشتیم.برای همین سرعت موتور را کمی زیاد کرد.
خب خیابان هم خلوت بود.موتور تریل ۲۵۰هم کمی شتاب بگیرد دیگر کنترلش سخت است
با سرعت از خیابان در حال عبور بودیم.یک دفعه خودرویی که در سمت چپ ما قرار داشت بدون توجه به ما به سمت راست چرخید!
درسمت راست ما هم یک خودروی دیگر در حال حرکت بود .زاویه ی عبور ما کاملا بسته شد
من یک لحظه گفتم تمام شد .الان تصادف میکنیم.از ترس چشمم را بستم و منتظر حادثه بودم !
لحظاتی بعد چشمم را باز کردم دیدم احمد آقا به حرکت خود ادامه میدهد!!!
من حتی یک درصد هم احتمال نمیدادم که سالم از صحنه عبور کرده باشیم.
با رنگ پریده و بدن لرزان گفتم چی شد ما زنده ایم!!؟؟
احمدآقا گفت :خدا را شکر
بعد ها وقتی درباره ی آن لحظه صحبت کردم به من گفت :
خدا ما را عبور داد. ما باید آنجا تصادف میکردیم اما فقط خدا بود که ما را نجات داد.من در آخرین لحظه کنترل موتور را از دست دادم و فقط گفتم :«خدا»
بعد دیدم که از میان دو خودرو به راحتی عبور کردیم!
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
✍کپی مطالب باذکر صلوات به نیت سلامتے و تعجیل در فرج مولے جایز است✔️
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
🌸@yasin1401day17🌸
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت شصت و سوم ( ادامه قسمت قبل )
ما به حرف های احمد آقا کاملا اعتماد داشتیم.برای همین خیلی ناراحت شدیم.
هر روز منتظر یک خبر ناگوار در محل بودیم.
شب ها وقتی در مسجد چشم ما به احمد آقا می افتاد نفسی راحت می کشیدیم و می گفتیم خدا را شکر...
تا اینکه یک شب بعد از نماز ،وقتی پریشانی در چهره ام دید به من گفت:
ناراحت نباش،قضا و قدر الهی تغییر کرده.من فعلا شهید نمیشوم...
بعد ادامه داد:من چند ماه دیگر کنار شما خواهم بود.
نمی دانید چقدر این خبر برای من خوشحال کننده بود.بعد ها از برادر احمد آقا شنیدم که این قضیه خیلی جدی بوده وبرای همین ان چند روز احمد آقا به صورت مسلح در محل حضور داشته.
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌿🌺@yasin1401day17🌺🌿
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت شصت و چهارم
مسجد امین الدوله در ماه رمضان و در تابستان 1364 عجیب بود.نوای مناجات های مرحوم سید علی میر هادی، سخنرانی های انسان ساز حاج اقا حق شناس،زندگی در کنار احمد اقا و...
این ها شرایطی پدید اورد که یکی از به یاد ماندنی ترین ایام عمر من شد.
حاضرم هرچه خدا میخواهد بدهم و یک بار دیگر آن ایام نورانی تکرار شود.
سحر ها بعد از خوردن سحری دوباره به مسجد می امدیم و بعد از نماز با احمد آقا قرآن میخواندیم.
آن موقع من و ایشان تنها بودیم.بسیاری از نصیحت های انسان ساز ایشان مربوط به آن سحر های نورانی بود.
در ایام تابستان و اوایل پاییز 64 حال و روز احمد آقا بسیار تغییر کرده بود.نماز های او از قبل عجیب تر شده بود.
در زمان اقامه نماز جماعت صورتش از اشک خیس می شد.بدنش به شدت میلرزید.
مانند پرنده ای شده بود که دیگر توان ماندن در قفس دنیارا نداشت.من با خودم میگفتم:بعد از این احمد آقا چگونه میخواهد زندگی کند؟
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
┏━━━━━━━🌺🍃━┓
🛎@yasin1401day17
┗━━🌺🍃━━━━━━┛
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت شصت و پنجم
در همان ایام وقتی درباره کرامات و با مشاهده اعمال افراد و...صحبت میکردم کمتر جواب میداد و میگفن:برای کسی که میخواهد به سوی خدا حرکت کند این مسائل سنگ ریزه های راه است!
یا مثالی میزد که خداوند به برخی از سالکان طریق وانسان های وارسته عنایاتی مانند چشم برزخی و یا طی الارض عطا کرد.
اما ان ها با تضرع از خداوند خواستند که این مسائل را از آنها بگیرد!چون این ها نشانه کمال انسان نیست!
احمد آقا میگفت:بزرگان ما علاقه دارند زندگی عادی مانند بقیه مردم داشته باشند.
یادم هست می گفت:همین طی الارض که برحی ارزوی ان را دارند از اولین کارهایی است که یک مومن میتواند انجام دهد.اما اهل سلوک همین را هم از خدا نمیخواهند.!
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
┏━━━━━━━🌺🍃━┓
🛎@yasin1401day17
┗━━🌺🍃━━━━━━┛
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت شصت و ششم
یادم هست احمد اقا عینکی شده بود.گفتم خب شما قران بیشتر بخوان.
میگویند هرکس قران بخواند مشکلات ودرد چشمانش برطرف میشود.
لبخندی زدو گفت:می دانم که اگر به نیت شفای چشم خودم قران بخوانم، حتما ضعف چشمم برطرف میشود! اما نمیخواهم به این نیت قرآن بخوانم!می خواهم زندگی ام روال عادی داشته باشد.
آن ایام نورانی خیلی زود سپری شد.با شروع پاییز مدارس باز شد و تابستان زیبای من به پایان رسید.
اما نمی دانستم این اخرین فرصت های من در کنار احمد اقاست که سریع طی میشود
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
👇👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
@yasin1401day17
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت شصت و هفتم
راوی : دوستان شهید
ما در معارف اسلامی خودمان داریم که راه های رسیدن به خدا به تعداد انسان ها فراوان است.
وانسان باتوجه به صفات و استعداد های خاص خود که منحصر به فرد است.راه به سوی خدا را با سرعت و دقت بیشتر میتواند طی کند.
به این صفات منحصر به فرد اصطلاحا کلید شخصیت می گویند
که با شکوفایی این صفات و پیدا کردن کلید شخصیت قفل جان ادمی باز میشود و به سوی خدا پرواز میکند.
کلید شخصیت احمد آقا بعد از سه دهه که از زندگی او میگذرد قابل تحلیل است.
بسیاری از دوستان بعد از شنیدن خاطرات ایشان علاقه مند شنیدن ویژگی های شخصیتی این بنده مخلص خدا شدند.
به ان ها باید عرض کنیم که،
اولا احمد اقا بسیار انسان کتومی بود،یعنی از حالات درونی خود چیزی نمیگفت.
اوکه در درجات بالای عرفان و معرفت قرار داشت مانند ساده ترین مردم رفتار می کرد تا هیچ کس از درون او مطلع نشود....
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
┏━━━━━━━🌺🍃━┓
🛎@yasin1401day17
┗━━🌺🍃━━━━━━┛
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت شصت و هشتم
راوی : دوستان
راز مطلب در اینجاست.انسانی که شور خدا در سر دارد تمام حالات و دریافت های درونی خود را میپوشاند.ولی خداوند مِهر اوراو عظمت او رادر دل ها قرار می دهد.
خیلی ها از احمدآقا چیز خاصی نمی دیدند،همان نماز و اخلاق خوب و تواضع و ...بود اما عاشقش بودند.
ایشان قلب ها را فتح کرده بود.اوبه دیگران یاد داده بود که می توان در جریان عادی زندگی قرار داشت و مثل دیگران و در میان مردم زندگی کرد اما با خدا بود.
احمد آقا برخی از داشته های درونی خود را روی کاغذ می آورد تا یادگار بماند و به تعدادی از دوستان رازدار خود بیان می کرد تا شاید آن ها هم حرکتی کنند
گاهی اوقات که پاره ای از عنایات الهی را برای دوستان خاص خود می گفت بلافاصله تاکید میکرد:تا زنده هستم برای کسی نگویید!
یعنی معلوم است که این احمد آقا از گفته های خود چیزی نمی خواهد جز رشد دیگران.....
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌿🌺@yasin1401day17🌺🌿
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت هفتاد
راوی : دکتر محسن نوری
ستون نفرات رزمندگان از کنار یک باتلاق و در مسیر یک دشت در حرکت بود.شب بود و هوا تاریک .در جلوی ستون ،احمدآقا قرار داشت.
همینطور که به آن ها نگاه می کردم،یک باره یک گلوله خمپاره در کنار ستون منفجر شد !!
ترکش خمپاره فقط به یک نفر اصابت کرد .قلب احمدآقا مورد هدف قرار گرفت!بعد ایشان به سمت راست چرخید و کلماتی از زبانش خارج شد که من نفهمیدم چه می گوید.
در آن لحظات احمدآقا جلوی چشمان من به شهادت رسید!!
و من همان موقع حیرت زده از خواب پریدم!تا چند دقیقه بدنم میلرزید.
روز بعد درمسجد احمدآقا را دیدم.خوابم را برای ایشان تعریف کردم .او هم لبخندی زد و گفت:به شما خبر میدهم که خوابت رؤیای صادقه بوده یا نه!......
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
✍کپی مطالب باذکر صلوات به نیت سلامتے و تعجیل در فرج مولے جایز است✔️
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
🌸@yasin1401day17🌸
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت هفتاد و یکم
پاییز ۱۳۶۴بود.
تغییر در رفتار و اعمال احمدآقا بیشتر حس می شد .نماز های ایشان همگی معراج بود.یادم هست یک باربعد از نماز به ایشان گفتم:علت اینهمه لرزش شما در نماز چیست ؟
میخواهید برویم دکتر ؟گفت:نه چیزی نیست.
اما من می دانستم چرا اینگونه است.در روایات خواندیم که ائمه اطهار در موقع نماز خواندن اینگونه بر خود میلرزیدند.
این حالت برای کسی که درک کند وجود بی مقدارش ،اجازه یافته با خالق صحبت کند طبیعی است ،این ما هستیم که در نماز و عبادات معرفت لازم را نداریم.
خلاصه روال برنامه های ما ادامه داشت تا اینکه یک شب به مسجد آمد و بعد از نماز همه ی ما را جمع کرد.
بعد از بچه ها خداحافظی کرد و گفت:ان شاالله فردا راهی جبهه هستم.احمدآقا از ما حلالیت طلبید و از اهل مسجد خداحافظی کرد.
بعد هم به ما چند نفری که بیشتر از بقیه با ایشان بودیم گفت:این آخرین دیدار ماو شماست.من دیگر از جبهه برنمیگردم!
دست آخر هم به من نگاهی کرد و گفت:خواب شما عین واقعیت بود.
نمی دانم چرا ،اما من وآن بچه ها خیلی عادی بودیم.فکر میکردیم حتما به مرخصی خواهد آمد.فکر می کردیم اگر احمدآقا هم برود یکی مثل ایشان پیدا میشود.
روز بعد احمدآقا با سپاه تسویه کرد و به صورت بسیجی راهی جبهه شد .همه ی کارهای مسجد را تحویل داد.دیگر هیچ کاری در تهران نداشت .
ادمه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
✍کپی مطالب باذکر صلوات به نیت سلامتے و تعجیل در فرج مولے جایز است✔️
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
🌸@yasin1401day17🌸