هدایت شده از من دلم آسمون میخواد ...
امام خمینی (ره)
هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بزنید ...
هدایت شده از من دلم آسمون میخواد ...
یه صلوات بفرست ثوابش نصف ، نصف
هدایت شده از من دلم آسمون میخواد ...
ببخش تا بخشیده بشی ... ❤️
هدایت شده از من دلم آسمون میخواد ...
🎺 مژده مژده 🎺
اگه ❤️ میخوای یه هدیه خوشگل یا یه یادگاری بیاد موندنی زیبا برای بهترین عزیزانت اونم با قیمت مناسب و کیفیت عالی تهیه کنی ، به کانال #سازههایسنگیرنگی که همش کار دست خودمونه و تازه انتخاب رنگ بندیش با خودتونه یه سری بزن
قول میدم خیلی خوشت بیاد ... 😍
👉 @sangirangihandmaid
هدایت شده از من دلم آسمون میخواد ...
#مژده ، مژده
کانالی بهتون معرفی میکنم که کلی کلیپ و استوری زیبا تو نرم افزار سروش داره
#مداحی 😔
#موسیقی 🎧
#آموزشی 🎥
#طنز 🎭
#مناسبتی 🌙
و ...
بدو تا ظرفیتش تکمیل نشده عضو شو ...
(پشیمون نمیشی و اتفاقا کلی هم خوشحال میشی❤️)
♡ با ما همراه باشید
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
https://splus.ir/eestory
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
لباس میخوای...
هم پوشیده باشه و هم خوشگل؟🧐
روسری میخوای...
هم خاص باشه و هم تک؟😳
سایز و اندازه هم دست خودت باشه؟🤨
خب یه سر به ما بزن...😉
https://eitaa.com/joinchat/851902652C2cf099447b
🔹با قیمت های خیلی مناسب ☺️
🔹ارسال رایگان ...😃
🔹و تخفيف های هیجان انگیز🤩
💥وقتى به مهدی باکری خبر دادند که برادرت شهید شده است و می خواهیم پیکرش را برگردانیم؛ اجازه نداد و گفت: همه ى آنها برادرای من هستند اگر تونستید همه را برگردونید حمید را هم بیاورید!... برادران باکری که هر سه پیکر پاکشان به دست نیامده است.
🔹وقتی شهید مهدی باکری شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید و سیل آمد، ایشان پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد از مردم کمک میخواست، تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود. آقا مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی. نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یکم از غیرت و شرف شما یاد بگیره. آقا مهدی خنده ای کرد و گفت: راست میگی مادر، کاش یاد می گرفت!
🌹 با آقا مهدی سوار بر تویوتا داشتیم میرفتیم جایی. هوا به شدت گرم بود، اما جرآت نمیکردم کولر رو روشنکنم. بالاخره بهخاطر گرما طاقتم تموم شد و کولرِ ماشین رو روشن کردم. وقتی کولر رو زدم ، آقا مهدی گفت: الله بندهسی «بندهی خدا» میدونی وقتی کولر روشن میکنی، مصرف بنزینِ بیت المال میره بالا؟ خاموش کن! فردای قیامت چه جوابی داریم به شهدا بدیم؟ خاموش کن! مگه رزمنده ها توی سنگر زیر کولر نشستند که تو کولر روشن میکنی؟
🌷توی ماشین داشت اسلحه خالی میکرد، باچند تا بسیجی دیگه. از عرق روی لباسهایش میشد فهمید، چقدر کار کرده.... کارش که تموم شد از کنارمان داشت میرفت. به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟ به علی گفتم: کی بود این؟ گفت: مهدی باکری جانشین فرمانده. گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی میکنه؟! گفت: یواش یواش اخلاقش میاد دستت....
🌷اهالی یک محل عصبانی آمدند شهرداری، توی اتاقی که من و مهدی آنجا مینشستیم و جواب مردم را میدادیم. میگفتند: آخر تو چه میدانی که ما توی چه بدبختی گیر کردهایم. خودت کوچهات آسفالت است، معلوم است که نمیدانی محلهی ما باران آمده، آب همهجا را برداشته. مهدی حرف نزد. حتی ابرو خم نکرد. رفت پوتین گلی خودش را از پشت میزش برداشت گذاشت جلو چشم آنها، گفت: این هم مدرک من که به همهمان ثابت کند کوچهی ما هم دست کمی از کوچهی شما ندارد.
🌷وقتی مهدی باکری به پشت تریبون رسید، قبل از هیچ اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند، را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایَش کرد و به *جای زیر پایش، بر روی تریبون نهاد* و آن گاه با لحنی آرام جملهای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی به هر کسی نقل کردهام، هم *اشک از چشمان من سرازیر میشود و هم اشک مخاطبم*.
او گفت: خاک بر سرت مهدی، آدم شدهای که بیتالمال را به زیر پایت انداختهاند؟
🌷هر روز آفتاب نزده از خانه میرفت بیرون ، یه روز صدای پایین آمدنش را ار پله ها شنیدم ، رفتم و جلویش را گرفتم ، گفتم ، آقا مهدی ، شما دیگر عیالواری ، یک کم بیشتر مواظب خودت باش. گفت ، چه کار کنم ؟ ، مسئولیت بچه های مردم گردنمه . گفتم ، لااقل توی سنگر فرماندهی بمون. گفت ، اگر فرمانده نیم خیز راه بره ، نیروها سینه خیز میرند ، اگر بمونه توی سنگرش که بقیه میرن خونه هاشون..... ما باید در خط مقدم باشیم، تا دیگران در صحنه بمانند...
💥اوایل انقلاب بود.....در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است...
💥آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟
آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت.
ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار می کنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم...
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
۲۵ اسفند ماه سالروز شهادت آقا مهدی باکری
ارتباط ما در ایتا
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
♡ @yasmotahar
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
کانال کلیپ و استوری زیبا ❤️در سروش
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
https://splus.ir/eestory
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯