eitaa logo
من دلم آسمون میخواد ...
1.2هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
13.9هزار ویدیو
227 فایل
ما ملت امام حسینیم ...❤ #کپی مطالب از شیر مادرتون حلال تر 😊#حَلالاًطَیّباً ارتباط با ادمین @Daronadar - پناه بر آغوش ابی‌عبدالله از شَر گناه...💔 -
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ✨💚  و 💚✨ به نام خدای مهربان یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ‌کس نبود. دو شریک بودند، یکی دانا و دیگری نادان و به تجارت مشغول بودند. در راه کیسه‌ای پرِ پول پیدا کردند و گفتند که «سودِ کارِ نکرده، در جهان بسیار است.» * پس باید قناعت کنیم و نباید اسراف کنیم. * [یعنی: گاهی اوقات انسان بدون اینکه کاری انجام دهد، پول زیادی به دست می‌آورد.] پس خواستند که کیسۀ پرِ پول را قسمت کنند؛ اما شریکی که کمی زیرک بود گفت: «مقداری از این پول‌ها را برای خرج کردن که نیاز داریم برداریم و مابقی آن را در زیر این درخت دفن می‌کنیم.» و سپس به‌سوی شهر حرکت کردند. روز بعد شریکی که دانا و کمی زیرک بود رفت پای درخت و کیسۀ پول‌ها را برداشت. و روزها به همین‌طور گذشت تا اینکه شریک نادان به پول احتیاج پیدا کرد، به نزد شریک خود رفت و گفت: «بیا تا از آن پول‌هایی که دفن کردیم مقداری برای احتیاج برداریم.» و هر دو به سمت درخت رفتند. اما کیسه‌ای پیدا نکردند. شریک زیرک فریاد زد و دست به یقۀ شریک نادان کرد که پول‌ها را تو برده‌ای و کس دیگری از این راز خبر نداشت. شریک نادان هر چه قسم خورد که پول‌ها را من نبرده‌ام فایده‌ای نداشت و او را به پیش قاضی برد و پول‌های خود را طلب کرد و قصه خودشان را تعریف کردند. قاضی پرسید: «آیا شاهدی هم داری؟» گفت: «درختی که در زیر آن دفن کرده‌ایم می‌تواند گواهی دهد که این خائنِ بی‌انصاف برده است و مرا از این پول‌ها محروم کرده است.» قاضی از این صحبت‌ها به شگفت آمد و پس از جدال و دعوا، در روز بعد به محل دفن کیسه در زیر درخت رفتند تا درخت گواهی دهد. آن شریک مغرور و زیرک به خانۀ خود رفت و به پدرش گفت که «من به قاضی گفته‌ام که درخت گواهی می‌دهد که پول‌ها را شریک من برداشته و اگر موافقت کنی می‌توانیم از شریک نادان خود پول بیشتری بخواهیم.» پدرش گفت: «من چه کمکی می‌توانم به تو کنم؟» پسر جواب داد: «من درخت را دیده‌ام کمی گشاد است و می‌تواند یک انسان در داخل آن، جا بگیرد و تو درون درخت برو و وقتی قاضی از درخت سؤال کرد تو جواب بده که این نادان آمده و پول‌ها را برداشته است.» صبح، قاضی و دو شریک و دیگران آمدند کنار درخت تا گواهی درخت را بشنوند. چون قاضی از درخت پرسید، پدرِ شریکِ زیرک به‌جای آن جواب داد و قاضی فهمید که مکر و حیله‌ای در کار است و دستور داد درخت را آتش بزنند و همین کار را کردند و پیرمرد چون دید درخت در حال سوختن است و امکان دارد خودش بسوزد زود از داخل درخت بیرون آمد و تمام ماجرای مکر و حیله را برای قاضی تعریف کرد و خواستار بخشش از مرد ساده‌لوح و قاضی گردیدند. ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ ♡ @yasmotahar ┄┅┅❁💚❁┅┅┄