#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سوم
❥••●❥●••❥
💠 بهقدری جدی شده بود که نمیفهمید چه فشاری به مچ دستم وارد میکند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونوادهات فرق داشتی و بهخاطر همین تفاوت در نهایت ترکشون میکردی! چه من تو زندگیات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانوادهام را در محضر و سر سفره عقد با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای سوری، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست.
از سکوتم فهمیده بود در مناظره شکستم داده که با فندک جرقهای زد و تنها یک جمله گفت :«مبارزه یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی میزد که ترسیدم.
💠 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک میلرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شبنشینی عاشقانه ندارم که خودش دست به کار شد.
در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی بنزین حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده مستانه سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«میخوای چیکار کنی؟»
💠 دو شیشه بنزین و فندک و مردی که با همه زیبایی و عاشقیاش دلم را میترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمیشد در شیشههای دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟»
بوی تند بنزین روانیام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی میکرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا میگفتم اونروزها بچه بازی میکردیم؟»
💠 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سالها انتظار برای چنین روزی برمیآمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از تونس و مصر و لیبی و یمن و بحرین و سوریه، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!»
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣•❖•◇•❖•
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهارم
❥••●❥●••❥
گونههای روشنش از هیجان گل انداخته و این حرفها بیشتر دلم را میترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگیاش زمزمه کرد :«من نمیخوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! بن علی یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! حُسنی مبارک فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز ناتو با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار قذافی هم دیگه تمومه!»
💠 و میدانستم برای سرنگونی بشّاراسد لحظهشماری میکند و اخبار این روزهای سوریه هواییاش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار میکنه! حالا فکر کن ناتو یا آمریکا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!»
از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر میشد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان میگرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه میخوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت میتونه به ایران ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!»
💠 با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانهاش فشار میداد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمیدانستم از من چه میخواهد که صدایش به زیر افتاد و عاشقانه تمنا کرد :«من میخوام برگردم سوریه...» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمیشنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟»
نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده میشد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانهای چنگ میزدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درسمون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس میکنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟»
💠 به هوای عشق سعد از همه بریده بودم و او هم میخواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمیبری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، میتونی تحمل کنی؟»...
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣•❖•◇•❖•
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_پنجم
❥••●❥●••❥
💠 دلم میلرزید و نباید اجازه میدادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم :«برا من فرقی نداره! بلاخره یه جایی باید ریشه این دیکتاتوری خشک بشه، اگه تو فکر میکنی از سوریه میشه شروع کرد، من آمادهام!»
برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید :«حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟» شاید هم میخواست تحریکم کند و سرِ من سوداییتر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم :«بلیط بگیر!»
💠 از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمیدانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچهها ذوق کرد :«نازنین! همه آرزوم این بود که تو این مبارزه تو هم کنارم باشی!»
سقوط بشّاراسد به اندازه همنشینی با سعد برایم مهم نبود و نمیخواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی دادهام که همان اندک عدالتخواهیام را عَلم کردم :«اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!» و باورم نمیشد فاصله این ادعا با پروازمان از تهران فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه اردن بودیم.
💠 از فرودگاه اردن تا مرز سوریه کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان درعا است و خیال میکردم بههوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمیدانستم با سرعت به سمت میدان جنگ پیش میرویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم.
من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً میدانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه میکرد و میدیدم از آشوب شهر لذت میبرد.
💠 در انتهای کوچهای خاکی و خلوت مقابل خانهای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمدهایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :«امروز رو اینجا میمونیم تا ببینم چی میشه!»
در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را میلرزاند و میخواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :«خب چرا نمیریم خونه خودتون؟»
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣•❖•◇•❖•
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_ششم
❥••●❥●••❥
💠 بیتوجه به حرفم در زد و من نمیخواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و اعتراض کردم :«اینجا کجاس منو اوردی؟» به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمیتوانستم اینهمه خودسریاش را تحمل کنم که از کوره در رفتم :«اگه نمیخوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!»
نمیخواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :«تو نمیفهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش میزنن و آدم میکُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمیبینی؟»
💠 بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی محبت میداد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی میکنم که با هر دو دستش شانههایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد :«نازنین! بذار کاری که صلاح میدونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمیخوام صدمه ببینی!» و هنوز عاشقانهاش به آخر نرسیده، در خانه باز شد.
مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بیقوارهتر میکرد. شال و پیراهنی عربی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :«با ولید هماهنگ شده!»
💠 پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً میفهمیدم و نمیفهمیدم چرا هنوز محرمش نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم.
سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش میداد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :«ایرانی هستی؟»
💠 از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خندهای ظاهرسازی کرد :«من که همه چی رو برا ولید گفتم!» و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بود که دوباره بازخواستم کرد :«حتماً رافضی هستی، نه؟»
و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی شمشیر پرده گوشم را پاره کرد و اصلاً نفهمیدم چه میگوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد :«اگه رافضی بود که من عقدش نمیکردم!»...
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣•❖•◇•❖•
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_هفتم
❥••●❥●••❥
💠 انگار گناه ایرانی و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمیشد که خودش را عقب کشید و خواست در را ببندد که سعد با دستش در را گرفت و گله کرد :«من قبلاً با ولید حرف زدم!» و او با لحنی چندشآور پرخاش کرد :«هر وقت این رافضی رو طلاق دادی، برگرد!»
در را طوری به هم کوبید که حس کردم اگر میشد سر این ایرانی را با همین ضرب به زمین میکوبید. نگاهم به در بسته ماند و در همین اولین قدم، از مبارزه پشیمان شده بودم که لبم لرزید و اشکم تا روی زمین چکید.
💠 سعد زیر لب به ولید ناسزا میگفت و من نمیدانستم چرا در ایام نوروز آواره اینجا شدهایم که سرم را بالا گرفتم و با گریه اعتراض کردم :«این ولید کیه که تو به امیدش اومدی اینجا؟ چرا منو نمیبری خونه خودتون؟ این چرا از من بدش اومد؟»
صورت سفید سعد در آفتاب بعد از ظهر گل انداخته و بیشتر از عصبانیت سرخ شده بود و انگار او هم مرا مقصر میدانست که بهجای دلداری با صدایی خفه توبیخم کرد :«چون ولید بهش گفته بود زن من ایرانیه، فهمید شیعه هستی! اینام وهابی هستن و شیعه رو کافر میدونن!»
💠 از روز نخست میدانستم سعد سُنی است، او هم از تشیّع من باخبر بود و برای هیچکدام این تفاوت مطرح نبود که اصلاً پابند مذهبمان نبودیم و تنها برای آزادی و انسانیت مبارزه میکردیم.
حالا باور نمیکردم وقتی برای آزادی سوریه به این کشور آمدهام به جرم مذهبی که خودم هم قبولش ندارم، تحریم شوم که حیرتزده پرسیدم :«تو چرا با همچین آدمهای احمقی کار میکنی؟» و جواب سوالم در آستینش بود که با پوزخندی سادگیام را به تمسخر گرفت :«ما با اینا همکاری نمیکنیم! ما فقط از این احمقها استفاده میکنیم!»
💠 همهمه جمعیت از خیابان اصلی به گوشم میرسید و همین هیاهو شاهد ادعای سعد بود که باز مستانه خندید و گفت :«همین احمقها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه!»
سپس به چشمانم دقیق شد و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد :«فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمقهای وحشی میتونیم حکومت بشاراسد رو به زانو دربیاریم!»
💠 او میگفت و من تازه میفهمیدم تمام شبهایی که خانه نوعروسانهام را با دنیایی از سلیقه برای عید مهیا میکردم و او فقط در شبکههای العریبه و الجزیره میچرخید، چه خوابی برای نوروزمان میدیده که دیگر این جنگ بود، نه مبارزه!
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
سلام:
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_هشتم
❥••●❥●••❥
ترسیده بودم، از نگاه مرد وهابی که تشنه به خونم بود، از بوی دود، از فریاد اعتراض مردم و شهری که دیگر شبیه جهنم شده بود و مقابل چشمانش به التماس افتادم :«بیا برگردیم سعد! من میترسم!»
در گرمای هوا و در برابر اشک مظلومانهام صورتش از عرق پُر شده و نمیخواست به رخم بکشد با پای خودم به این معرکه آمدم که با درماندگی نگاهم کرد و شاید اگر آن تماس برقرار نمیشد به هوای عشقش هم که شده برمیگشت.
از پشت تلفن نسخه جدیدی برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد و دیگر گریههایم فراموشش شد که به سمت خیابان به راه افتاد.
💠 قدمهایم را دنبالش میکشیدم و هنوز سوالم بیپاسخ مانده بود که معصومانه پرسیدم :«چرا نمیریم خونه خودتون؟» به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده کشید تا دروغش را بهتر بشنوم :«خونواده من حلب زندگی میکنن! من بهت دروغ گفتم چون باید میاومدیم درعا!»
باورم نمیشد مردی که عاشقش بودم فریبم دهد و او نمیفهمید چه بلایی سر دلم آورده که برایم خط و نشان کشید :«امشب میریم مسجد العُمَری میمونیم تا صبح!» دیگر در نگاهش ردّی از محبت نمیدیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید :«من میخوام برگردم!»
💠 چند قدم بینمان فاصله نبود و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکمتر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد.
طعم گرم خون را در دهانم حس میکردم و سردی نگاه سعد سختتر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای تیراندازی را میشنیدم، در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله میکشید و از پشت شیشه گریه میدیدم جمعیت به داخل کوچه میدوند و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم.
💠 سعد دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده، شانهام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم. حجم خون از بدنم روی زمین میرفت و گلوله طوری شانهام را شکافته بود که از شدت درد ضجه میزدم...
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید..
#یادداشت| مقام معظم رهبری در مراسم سیوسومین سالگرد ارتحال امام خمینی(ره)، با بیان توصیههایی مهم، مردم و فعالان انقلابی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی را به جلوگیری از هویتزدایی از انقلاب و تحریف امام، افشای دروغ و جنگ روانی دشمن، جلوگیری از نفوذ رگههای ارتجاع و سبک زندگی غربی و قدرشناسی از مسئولان انقلابی سفارش کردند.
🍃🌹🍃
🔸نکات قابل تامل:
1⃣ رهبر معظم انقلاب امسال نیز همچون سالهای اخیر به ضرورت توجه به «درسها و گفتار و رفتار امام» در سالگرد ارتحال ایشان تأکید کردند، اما پرداختن بیشتر معظمله به مسائل جاری کشور بهویژه در بعد روانی- رسانهای و نقاط هدف و ترفندهای دشمنان در این حوزه نشان میدهد که ایشان با درک عمیق نقطه تمرکز دشمن، تلاش میکنند تا به بسیج همگانی با محوریت جهاد تبیین در برابر جنگ شناختی دشمن، شکل و انسجام دهند.
2⃣ تأکید ایشان بر محورهای تهاجم شناختی دشمن و ضرورت مقابله با آن نشان میدهد که در ارزیابی ایشان، ایران اسلامی در مواجهه با جبهه دشمنان، بیش از هر حوزهای، از ضعف در حوزه رسانه و اقدامات تبیینی رنج میبرد. به همین دلیل است که دشمن میتواند نقاط قوت و پیروزیها را بهعنوان نقطهضعف و شکست برای افکار عمومی جلوه دهد. پیامد این ضعف، ایجاد شکاف ادراکی میان واقعیتهای کشور و تصویر ذهنی افکار عمومی از آن واقعیتها است.
3⃣ با توجه به وابستگی تحریم و تحریف، ایشان حتی راهحل مسائلی چون تحریم را در خلع سلاح جریان تحریف میداند؛ یعنی عدم خنثیسازی تحریمها در داخل را ناشی از یکسری محاسبات غلط و ذهنیتهای نادرست میدانند که در صورت جهاد تبیین و زدودن آن محاسبات و ذهنیتها، بهراحتی میتوان بر تحریمها هم غلبه پیدا کرد؛ زیرا باوجود محاسبات غلط، انگیزه و عزم لازم برای مقابله با تحریم شکل نمیگیرد.
4⃣ درنهایت اینکه معظم له با درک عمیق نقشه دشمن و گوشزد راههای مواجهه با آن، ضمن افشاگری در قبال جریان تحریف، جهادگران عرصه تبیین را به حفظ و ارتقاء روحیه و انگیزه برای شکستن محاصره تبلیغاتی دشمن و ضرورت امیدآفرینی در برابر سمپاشیهای روانی جریان تحریف متوجه کردند.
✍ مصطفی قربانی
#یادداشت/#ثامن
🔻خبر: از سالهای اخیر تاکنون برخی از جریانات سیاسی داخلی از روی نادانی و برخی منفعتطلبان خارج نشین «بنبست در جمهوری اسلامی» را در عرصه داخلی و خارجی تبلیغ کرده و میکنند.
🍃🌹🍃
❌ گزارههای خبری:
1⃣ مقام معظم رهبری در مراسم سالگرد ارتحال امام خمینی(ره)، در مذمت القای «شرایط بنبست» فرمودند: «عدهای یا از روی غفلت و یا به خاطر پول، کارشان القاء به بنبست رسیدن کشور است».
2⃣ متأسفانه جریان غربگرای داخلی مهمترین جریان مبلغ به بنبست رسیدن «ایده حکمرانی در نظام جمهوری اسلامی» است. این جریان که سالها مناسب اجرائی کشور را در اختیار داشته، همواره ادامه حیاط سیاسی خود را در «تبلیغ اپوزسیون انگاری» میبیند.
3⃣ دسته دوم در تبلیغ انگاره به بنبست رسیدن کشور، گروهی از مشاورین و روزنامهنگاران خائن به ملت هستند. این افراد در برابر دریافت پول، تحلیل دروغ و سراسر ناامیدکننده از جمهوی اسلامی در عرصه بینالملل ارائه میدهند. مسیح علینژاد ازجمله این افراد است که به اذعان پایگاه «Responsible Statecraft»، بین ماه مه ۲۰۱۵ تا ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۹ بیش از ۳۰۵ هزار دلار از «صدای آمریکا» دریافت کرده است؛ دلارهایی که تنها برای خوشخدمتی به دشمن و سیاه نمایی از وضعیت ایران حاصل میشود!
گزارههای تحلیلی:
1⃣ تحلیل و بررسی برخی از چالشهای ایجاد شده از سوی دشمنان انقلاب ازجمله جنگ تحمیلی، ناامنی در مناطق مرزی، اغتشاشات داخلی، تحریم اقتصادی و توان جمهوری اسلامی در مدیریت بحرانها نشاندهنده پویایی نظام در مقابله با تهدیدات و عزم جدی برای ادامه مسیر است.
2⃣ بررسی راه طی شده در نظام مقدس جمهوری اسلامی نشان از آینده روشن دارد. مسیری که ملت با انقلاب ۵۷ انتخاب کرد، راهی گشوده همراه با چالش است. دشمنان با علم به دستاوردهای ج.ا.ا از طریق جنگ تحمیلی، تهاجم فرهنگی، محاصره اقتصادی و جنگ همهجانبه، برای نظام چالش آفرینی میکنند تا مسئولان در محاسبات خود تجدیدنظر کنند.
3⃣ اگرچه اقدام ایرانیان خارجنشین در تبلیغ چهرهای دروغین از جمهوری اسلامی، خائنانه است؛ اما حمایت غربیها از آنان، هدفدار صورت میگیرد و غربیها با برنامه مدون در صدد تغییر باور بهمنظور رسیدن به تغییر افکار و اندیشهها و تحلیلها در اذهان مردم و بهتبع آن تغییر رفتار و درنهایت به تغییر ساختار در جمهوری اسلامی هستند.
✍فرهاد کوچک زاده
📝 #یادداشت_کوتاه | هدف آژانس از قطعنامه احتمالی چیست؟
🍃🌹🍃
🔻 قطعاً اقدام احتمالی آژانس علیه کشورمان در راستای فشارهای مختلفی است که طرف آمریکایی برای عقبنشینی ایران در جنگ ارادهها و مذاکرات وین وارد میکند.
🔹 مجموعهی این اقدامات علیه کشورمان در حوزههای مختلف ازجمله دزدیدن نفتکش ایرانی در سواحل یونان تا اقدامات تخریبی و عملیات ترور توسط صهیونیستها، جنگ روانی و برجسته سازی اپوزیسیون ضعیف و بدون پشتوانه که با استفاده از رسانههای ضد انقلاب سعی در برجسته نمایی آنها دارند، همه در راستای فشار سیاسی برای عقب بردن ایران است.
🔸قطعاً قطعنامه آژانس مسیری را که نمایش میدهد را در پی ندارد؛ زیرا ارجاع به شورای امنیت در نهایت با وتوی چین و روسیه مواجه خواهد شد.
🔺با وجود مکانیسم ماشه نیازی به طی کردن چنین مسیری نیست، اگر طرف غربی از مکانیسم ماشه صحبت نمیکند و بر قطعنامه آژانس تاکید دارد، دلیلش این است که به دنبال اقدامات عملی نیست و نیاز دارد که مذاکرات وین را همچنان زنده نگه دارد تا شانس توافق به وجود آید.
✍ مصطفی خوش چشم
#مذاکرات_وین | #روشنگری | #ثامن
🍃🌹🍃
📢 فاجعه متروپل آبادان نمونه ای از متروپل های عمرانی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، هنری و ... است.
🧐 آواربرداری طولانی و بازسازی پرهزینه این سازه های خطرناک باید توسط دیگران انجام شود.
🔥 #متروپلها
🎙کارشناس: محمدحسین دادخواه
#روشنگری
#ثامن
#جهاد_تبیین
ایتا و روبیکا
@ahlolbasar
برگی از شقایق...
🌹🍃🕊مجموعه پست و #استوری
✨برگهایی از خاطرات #شهدا (۲۲)
🇮🇷با هدیه صلواتی بر روح مطهر شهدا🇮🇷
🌱یادشان گرامی و نامشان پاینده
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــ
صــراط
@roshangari_samen
🌹حاج قاسم سلیمانی: حضرت آیت الله خامنهای را مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی شماست.
🔰بخشی از وصیتنامه سردار سلیمانی بهمناسبت آغاز رهبری حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای
🔮کانال مرجع گفتمان
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی
@goftemansazan