#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_هشتاد_و_هفت
❥••●❥●••❥
💠 من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید :«برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!»
دلم نمیآمد در هدف تیر تکفیریها تنهایش بگذارم و باید میرفتیم که قلبم کنارش جا ماند و از دفتر خارج شدیم.
💠 در تاریکی راهرو یک چشمم به پله بود تا زمین نخورم و یک چشمم به پشت سر که غرّش وحشتناکی قلبم را به قفسه سینه کوبید و بلافاصله فریاد ابوالفضل از پایین راهپله بلند شد :«سریعتر بیاید!»
شیب پلهها به پایم میپچید، باید پا به پای زانوان ناتوان مادر مصطفی پایین میرفتم و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بلاخره به پاگرد مقابل در رسیدیم.
💠 ظاهراً هدفگیری مصطفی کار خودش را کرده بود که صدای تیراندازی تمام شد، ابوالفضل همچنان با اسلحه به هر سمت میچرخید تا کسی شکارمان نکند و با همین وحشت از در خارج شدیم.
چند نفر از رزمندگان مقاومت مردمی طول خیابان را پوشش میدادند تا بلاخره به خانه رسیدیم و ابوالفضل به دنبال مصطفی برگشت.
💠 یک ساعت با همان لباس سفید گوشه اتاقی که از قبل برای زندگی جدیدم چیده بودم، گریه میکردم و مادرش با آیهآیه قرآن دلداریام میداد که هر دو با هم از در وارد شدند.
مثل رؤیا بود که از این معرکه خسته و خاکی ولی سالم برگشتند و همان رفتنشان طوری جانم را گرفته بود که دیگر خنده به لبهایم نمیآمد و اشک چشمم تمام نمیشد.
💠 ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که میلنگید و همانجا پای در روی زمین نشست، اما مصطفی قلبش برای اشکهایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد، در را پشت سرش بست و بیهیچ حرفی مقابل پایم روی زمین نشست.
برای اولین بار هر دو دستم را گرفت و انگار عطش عشقش فروکش نمیکرد که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش میکرد و باز حریف ترس ریخته در جانم نمیشد که سرش را کج کرد و آهسته پرسید :«چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟»
💠 به چشمانش نگاه میکردم و میترسیدم این چشمها از دستم برود که با هر پلک اشکم بیشتر میچکید و او دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که غمزده خندید و نازم را کشید :«هر کاری بگی میکنم، فقط یه بار بخند!»
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣️•❖•◇•❖
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_هشتاد_و_هشت
❥••●❥●••❥
لحنش شبیه شربت قند و گلاب، خوش عطر و طعم بود که لبهایم بیاختیار به رویش خندید و همین خنده دلش را خنک کرد که هر دو دستم را با یک دستش گرفت و دست دیگر را به سمت چشمانم بلند کرد، بهجای اشک از روی گونه تا زیر چانهام دست کشید و دلبرانه پرسید :«ممنونم که خندیدی! حالا بگو چی کار کنم؟»
💠 اینهمه زخمی که روی دلم مانده بود مرهمی جز حرم نداشت که در آغوش چشمانش حرف دلم را زدم :«میشه منو ببری حرم؟» و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمیآوردم که آینه نگاهش شکست، دستش از روی صورتم پایین آمد و چشمانش شرمنده به زیر افتاد.
هنوز خاک درگیری روی موهایش مانده و تازه دیدم گوشه گردنش خراش بلندی خورده و خط نازکی از خون روی یقه پیراهن سفیدش افتاده بود که صدا زدم :«مصطفی! گردنت چی شده؟»
💠 بیتوجه به سوالم، دوباره سرش را بالا آورد و با شیشه شرمی که در گلویش مانده بود، صدایش به خسخس افتاد :«هنوز یه ساعت نیس تو رو از چنگشون دراوردم! الان که نمیدونستن کی تو این ساختمونه، فقط به خاطر اینکه دفتر سیدعلی خامنهای بود، همه جا رو به گلوله بستن! حالا اگه تو رو بشناسن من چیکار کنم؟»
میدانستم نمیشود و دلم بیاختیار بهانهگیر حرم شده بود که با همه احساسم پرسیدم :«میشه رفتی حرم، بجا منم زیارت کنی؟»
💠 از معصومیت خوابیده در لحنم، دلش برایم رفت و به رویم خندید :«چرا نمیشه عزیزدلم؟» در سکوتی ساده محو چشمانم شده و حرفی پشت لبهایش بیقراری میکرد که کسی به در اتاق زد.
هر دو به سمت در چرخیدیم و او انگار منتظر ابوالفضل بود که برابرم قد کشید و همزمان پاسخ داد :«دارم میام!» باورم نمیشد دوباره میخواهد برود که دلم به زمین افتاد و از جا بلند شدم.
💠 چند قدمی دنبالش رفتم و صدای قلبم را شنید که به سمتم چرخید و لحنش غرق غم شد :«زینبیه گُر گرفته، باید بریم!»
هنوز پیراهن دامادی به تنش بود، دلم راضی نمیشد راهیاش کنم و پای حرم در میان بود که قلبم را قربانی حضرت زینب (علیهاالسلام) کردم و بیصدا پرسیدم :«قول دادی به نیتم زیارت کنی، یادت نمیره؟»
💠 دستش به سمت دستگیره رفت و عاشقانه عهد بست :«به چشمای قشنگت قسم میخورم همین امشب به نیتت زیارت کنم!»
و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود که با متانت از در بیرون رفت و پشت سرش همه وجودم در هم شکست...
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣️•❖•◇•❖•
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_هشتاد_و_نه
❥••●❥●••❥
💠 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم میپیچیدم، ثانیهها را میشمردم بلکه زودتر برگردند و بهجای همسر و برادرم، تکفیریها با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست.
از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمیتواند برخیزد.
💠 خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و میخواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه میکردم :«حتماً دوباره انتحاری بوده!»
به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و میدیدم قلب نگاهش برای مصطفی میلرزد که موبایلم زنگ خورد.
💠 از خدا فقط صدای مصطفی را میخواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم :«چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟»
و نمیدانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیریها به کوچههای زینبیه حمله کردهاند که پشت تلفن به نفسنفس افتاد :«الان ما از حرم اومدیم بیرون، ۲۰۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیریها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!»
💠 ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار میترسید دیگر دستش به من نرسد که مظلومانه التماسم میکرد :«زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!»
ضربان صدایش جام وحشت را در جانم پیمانه کرد و دلم میخواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی رو نداشتم.
💠 کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمیخواستم به او حرفی بزنم و میشنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیکتر میشود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم :«شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم حرم!»
و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیریها وارد خانه شدند حجابمان کامل باشد که دلم نمیخواست حتی سر بریدهام بیحجاب به دستشان بیفتد!
💠 دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس میتپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس میکردم که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند.
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣️•❖•◇•
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_نود
❥••●❥●••❥
فریادشان را از پشت در میشنیدم که تهدید میکردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم.
💠 دست پیرزن را گرفتم و میکشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمیداد که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند.
ما میان اتاق خشکمان زده و آنها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ میزدیم.
💠 چشمانم طوری سیاهی میرفت که نمیدیدم چند نفر هستند و فقط میدیدم مثل حیوان به سمتمان حمله میکنند که دیگر به مرگم راضی شدم.
مادر مصطفی بیاختیار ضجه میزد تا کسی نجاتمان دهد و این گریهها به گوش کسی نمیرسید که صدای تیراندازی از خانههای اطراف همه شنیده میشد و آتش به دامن همه مردم زینبیه افتاده بود.
💠 دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی میتپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد.
نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آنها به گریه افتادم.
💠 چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدمهایی که در زمین فرو میرفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد.
یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بالبال میزد که بیخبر از اینهمه گوش نامحرم به فدایم رفت :«قربونت بشم زینب جان! ما اطراف حرم درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو میرسونه خونه!»
💠 لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و با اشکهایم به ابوالفضل التماس میکردم دیگر به این خانه نیاید که نمیتوانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم.
مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از مدافعان حرم هستند و به خونمان تشنهتر شوند.
💠 گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانهام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمیدانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفسهایش را میشنیدم و ندیده میدیدم به پای ضجهام جان میدهد...
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣️•❖•◇•❖•
🇮🇷
📝#یادداشت | دیپلماسی به معنای تعارف نیست!
🍃🌹🍃
🔻حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار اخیر رجب طیب اردوغان رئیسجمهور ترکیه و هیئت همراه با تأکید بر لزوم افزایش همکاریهای دو کشور بهویژه همکاریهای تجاری، رژیم صهیونیستی را از عوامل اصلی ایجاد اختلاف بین کشورهای اسلامی برشمردند.
🔹 ایشان صراحتا برخی سیاستهای دولت ترکیه در منطقه را ناقض امنیت در غرب آسیا دانسته و عملا حرکت آنکارا بهسوی پذیرش تلآویو بهعنوان یک شریک منطقهای و بینالمللی را بهمثابه خطایی بزرگ مورد شناسایی و تحلیل قراردادند.
🔸 در کنار این موارد، معظم له تأکید کردند که حفظ تمامیت ارضی سوریه بسیار مهم است و هرگونه حمله نظامی در شمال سوریه قطعاً به ضرر ترکیه، سوریه و همه منطقه، و به نفع تروریستها خواهد بود.
🔹 این پیامهای آشکار و صریح از جنس تبشیر نیست و بیشتر جنبهای انذار گونه دارد! آنچه مسلم است اینکه فرمایشات دیروز رهبر معظم انقلاب در دیدار اردوغان، خود یک درس سیاست خارجی برای مسئولین حوزه دیپلماسی کشور و دستاندرکاران جمهوری اسلامی در عرصه روابط بینالملل محسوب میشود. دال مرکزی و گزاره اصلی این درس بزرگ، مربوط به تعارفبردار نبودن عرصه دیپلماسی است.
🔺 نگاه شبکهای، جامع و علی معلولی نسبت به پدیدههای جاری در جهان سبب میشود تا یک کشور هیچگاه خطوط قرمز خود را در تعامل با همسایگان فراموش نکند. تاکنون بارها عنوانشده است که ترکیه در حوزه سیاست خارجی خود نیاز به یک دوربرگردان دارد.
✍حنیف غفاری
#روشنگری | #ثامن | #عید_غدیر
🆔 eitaa.com/meyarpb
ساعت کار متروی اصفهان افزایش مییابد
🔹روابط عمومی شرکت متروی منطقه اصفهان از افزایش ساعت کار خط یک متروی این کلانشهر از ۲۱ به ۲۲ تا پایان شهریورماه سال جاری خبر داد.
🔹در حال حاضر هزینه هر سفر با استفاده از اصفهانکارت ۲۲ هزار ریال و هزینه استفاده از بلیت تک سفره ۲۸ هزار ریال است.
@sahebnews_ir
🇮🇷
📝 #صرفا_جهت_اطلاع | برگزاری روسای جمهوری ایران، روسیه و ترکیه در هفتمین نشست روند "آستانه" در تهران چه گفتند؟
🍃🌹🍃
1⃣ سید ابراهیم رئیسی:
🔻 حمایت خود را از راه حل سیاسی در سوریه و مبارزه با تروریسم اعلام میداریم.
🔸 ایران تحریمهای غرب علیه ملت سوریه را محکوم میکند.
🔹 حاکمیت سوریه خط قرمز است... حضور غیرقانونی امریکا در سوریه عامل بیثباتی این کشور است.
🔺 ما تاکید میکنیم که ارسال کمکها به سوریه برای اعمال فشار بر دولت این کشور، ثبات سوریه را تضمین نخواهد کرد.
2⃣ ولادیمیر پوتین:
🔻 به لطف همکاری از طریق روند آستانه میزان خشونت در سوریه کاهش یافته و دارای فرایند سیاسی هستیم.
🔹 این نشست سه جانبه میتواند نقشی در مقابله با اقداماتی که ثبات سوریه را هدف قرار داده، داشته باشد.
🔸 مهم است که سوریها آماده این توافق باشند... نگران مناطقی هستیم که خارج از کنترل دولت سوریه است.
🔺 آمریکاییها ثروت های طبیعی سوریه را به سرقت میبرند.
3⃣رجب طیب اردوغان:
🔻 گروههای تروریستی همچنان در سوریه فعال هستند و عملیات تروریستی را اجرا میکنند.
🔸 همه نباید این انتظار را داشته باشند که ترکیه در برابر گروههای تروریستی سکوت اختیار کند.
🔹 آرامش در ادلب نتیجه مذاکراتی است که بین ما صورت گرفته است.
🔺 ترکیه نگرانی آشکار شما در ادلب را درک میکند و به دنبال راهحل های ریشهای است.
#روشنگری | #ثامن | #عید_غدیر
🆔 eitaa.com/meyarpb
🍃🌺 وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَٰكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ 🌺🍃
#سنتهای #الهی
🇮🇷 عزت و اقتدار یعنی اینکه کردهای سوریه برای در امان ماندن از حملات ترکیه ، پرچم جمهوری اسلامی را به اهتزاز در می آورند.
🇺🇸 خفت ، خواری ، زوال و افول ، یعنی اینکه مردم کشور جهان سومی افغانستان از پرچم آمریکا گونی کاه درست می کنند.
✍ غلامعلی کریمی
⭕️ بسم الله الرحمن الرحیم⭕️
#بیانیه_گام_دوم (۹۷)
⚪️ راه حلّ این مشکلات ، سیاستهای اقتصاد مقاومتی است
که باید برنامه های اجرایی برای همه ی بخشهای آن تهیّه و با قدرت و نشاط کاری و احساس مسئولیّت ،در دولتها پیگیری و اقدام شود .⚪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فرید زکریا:
📍من جا خوردم که علیرغم تحریمها، ایران میتواند پهپادهای پیشرفته تولید کند!
🔹ولی نصر: خندهدار است که خودمان در حال تبلیغات به نفع قدرت پهپادی ایران هستیم/کشورهای عربی در اندیشه مقابله با ایران نیستند/اردن و مصر مشکلی با ایران ندارند، امارات سفیرش را به تهران برمیگرداند، عربستان درحال گفتگو با ایران است و عمان و قطر خود حامی توافق هستهای هستند. https://chat.whatsapp.com/ESj7MVRnGKF6o7IC10x84T
🇮🇷
📝#پاسخ_به_شبهه| روحانیون شاغل در ایران خودرو!! / تیر بدخواهان به سنگ خورد
🍃🌹🍃
🔻 اخیراً تصویری از حضور روحانیون در جلسه ای با مسئولان ایران خودرو در فضای مجازی منتشر شد و برخی بدخواهان با شیطنت و هجمه رسانه ای مانند «اینجا دفتر مدیر عامل ایران خودرو است. به نظر شما اینایی که اینجا نشستن دقیقا چه نقشی در تولید خودرو دارن؟، و ...»
🔹 این عکس مربوط به نشست ائمه جماعات گروه صنعتی ایران خودرو با مدیران ایران خودرو است که در آن گزارشی از اقدامات صورت گرفته توسط ائمه جماعات که بدون واسطه با کارگران ایران خودرو ارتباط دارند، ارائه شد.
🔺مدیرعامل ایران خودرو در این نشست: با توجه به ارتباط مستقیم روحانیون با کارکنان مسائل، دغدغه ها و درخواست کارکنان دریافت و برای رفع آن برنامه ریزی می شود که سبب ایجاد آرامش خاطر در میان آنان شده است.
#روشنگری | #ثامن | #عید_غدیر
🆔 eitaa.com/meyarpb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥#استوری | سالروز میلاد با سعادت باب الحوائج، حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام را تبریک میگوییم.
🍃🌹🍃
#روشنگری | #ثامن | #عید_غدیر
🆔 eitaa.com/meyarpb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 باید حجاب وجود داشته باشد
🔸گناه بی حجابی که از غیبت بزرگتر نیست!
🔸حرام کوچک و بزرگ نداره!
❌حکومت اسلامی موظف است در مقابل حرام اجتماعی بایستد.
@roshana_esfahan
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_نود_و_یک
❥••●❥●••❥
💠 گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط دعا میکردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی نالههایم را نشنود.
نمیدانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرممان کافی بود که بیامان سرم عربده میکشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن میکوبید.
💠 دندانهایم را روی هم فشار میدادم، لبهایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر نالهام از گلو بالا نیاید و عشقم بیش از این عذاب نکشد، ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینهام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و نالهام در همان سینه شکست.
با نگاه بیحالم دنبال مادر مصطفی میگشتم و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش میکشد. پیرزن دیگر نالهای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط خدا را صدا میزد.
💠 کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا میزدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بیرحمانه از جا بلندم کرد.
بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده میشدم و خدا را به همه ائمه (علیهم السلام) قسم میدادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند.
💠 از فشار انگشتان درشتش دستم بیحس شده بود، دعا میکردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد.
خیال میکردم میخواهند ما را از خانه بیرون ببرند و نمیدانستم برای زجرکش کردن زنان زینبیه وحشیگری را به نهایت رساندهاند که از راهپله باریک خانه ما را مثل جنازهای بالا میکشیدند.
💠 مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را میکشیدند که با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده میشد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمیزد.
ردّ خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود، هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود و نمیتوانستم تصور کنم از دیدن جنازهام چه زجری میکشد که این قطره اشک نه از درد و ترس که به عشق همسرم از گوشه چشمم چکید.
💠 به بام خانه رسیده بودیم و تازه از آنجا دیدم زینبیه محشر شده است. دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا میرفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانههای اطراف شنیده میشد.
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣️•❖•◇•❖•
سلام:
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_نود_و_دو
❥••●❥●••❥
چشمم روی آشوب کوچههای اطراف میچرخید و میدیدم حرم حضرت زینب (علیهاالسلام) بین دود و آتش گرفتار شده که فریاد حیوان تکفیری گوشم را کر کرد.
💠 مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش میلرزید و او نعره میکشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و میشنیدم او به جای جواب، اشهدش را میخواند که قلبم از هم پاره شد.
میدانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند ایرانیام و تنها با ضجههایم التماس میکردم او را رها کنند.
💠 مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ میزدم که گلویم خراش افتاد و طعم خون را در دهانم حس میکردم.
از شدت گریه پلکهایم در هم فرو رفته بود و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانههای مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم :«یازینب!»
💠 با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم، به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانهام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد.
با همین یک کلمه، ایرانی و شیعه بودنم را با هم فهمیده بودند و نمیدانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم له له میزدند.
💠 بین پاها و پوتینهایشان در خودم مچاله شده و همچنان حضرت زینب (علیهاالسلام) را با ناله صدا میزدم، دلم میخواست زودتر جانم را بگیرند و آنها تازه طعمه ابوجعده را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان میدادند و یکی خرناس کشید :«ابوجعده چقدر براش میده؟»
و دیگری اعتراض کرد :«برا چی بدیمش دست ابوجعده؟ میدونی میشه باهاش چندتا اسیر مبادله کرد؟» و او برای تحویل من به ابوجعده کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت :«بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ ارتش آزاد خودش میدونه با اون ۴۸ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!»
💠 به سمت صورتم خم شد، چانهام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه میلرزید که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد :«فکر نمیکردم سپاه پاسداران جاسوس زن داشته باشه!»...
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣️•❖•◇•❖
آتش به اختیار تمیز ۱۱۹
بعضی ها تجمل و تکاثر خود را به رخ می کشند و ... ما سادگی و اقتدار را👏.
به«زبانبدن» توجه کنیم.
و یادمون باشه تا حالا هیچ پرچمِ بیگانهای در تصویر بالایی ورود پیدا نکرده.
#امام_خامنه_ای
#ولادیمیر_پوتین
#ملک_سلمان
#جو_بایدن
اللهم صل علی محمد و آل محمد 👇و عجل فرجهم و فرجنا بهم و بحقهم
@roshana_esfahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅🎥 تحلیلگر برجسته جهان عرب: صادرات پهپادهای ایرانی باعث افتخار ما عربها و مسلمانان است؛ این قدرت ایران را نشان میدهد!
"عبدالباری عطوان" سردبیر روزنامه "رایالیوم" در واکنش به نشست "آستانه" در تهران و دیدار سه جانبه رؤسای جمهور ایران، روسیه و ترکیه گفت:
"رهبر ایران در دیدار با اردوغان از موضع قدرت هشدارهایی داد؛ کار به جایی رسیده که روسیه از ایران اسلحه وارد می کند و این یعنی معادله بازدارندگی ایران محقق و رو به گسترش است"
#ایران_قوی
@hagigei