#رنج_مقدس
#قسمت_پانزدهم
روحم نیازمند شفاست. باید تلخیهایی را که دارد خرابم میکند بجوشانم تا زهرش برود. چشمانم را میبندم و با خود زمزمه میکنم: باید مربا شوم. زیتون پرورده شوم. باید تلخی را از بین ببرم. باید باید باید… مقابل آینه میایستم و به خودم خیره میشوم. این خودم هستم یا قسمتی از یک خود. چشمانم وقتیکه خیره آیینه میشود یعنی که هیچ نمیبینند و تنها فکرم است که میبیند. پلک بر هم میگذارم و دوباره باز میکنم؛ خودم را میبینم، چشمان درشت و ابروهای کشیدهام، بینی قلمی و لبهای ساکتم را… دست میبرم و موهایم را باز میکنم. سرم انگار سبک میشود. خون در رگهایم به جریان میافتد.
شانه را روی موهایم میکشم، انگار دستی دارد سرم را نوازش میکند. با هر بار کشیدن، موهای خرماییام به بازی گرفته میشوند. منظم و صاف میشوند و دوباره مجعد میشوند. حس شیرینی میدهد دستان مهربانی که موهایم را با انگشتانش شانه میزند و آرامش وجودش را در طول موهایم امتداد میدهد. شانه را میگذارم، موهایم را سه دسته میکنم و میبافمشان.
بین گلسرهایم چشم میچرخانم. بیشترشان را پدر خریده است. چهقدر با هدیههایش به دنیای دخترانهام سرک میکشید! گلسرها را یکییکی بر میدارم و نگاهشان میکنم. چرا هر بار کنار هر هدیهای که میخرید حتماً یک گلسر هم بود؟!
خندهام میگیرد از جوابهایی که دارد به ذهنم میرسد. بیخیالش میشوم و با آخرین گلسری که آورده بود موهایم را میبندم.
بلوز دامن یاسی حریرم را که تازه دوختهام میپوشم. جعبه گردنبند مرواریدم را درمیآورم. پدرِ همیشه غایبم خریده است. نمیدانم چرا دیگران دلشان میخواهد که من اندازه خودشان باشم، اما من دلم میخواهد که بزرگتر بشوم. بزرگتر فکر کنم، بزرگتر بفهمم، بهتر زندگی کنم. گوشواره مروارید را هم میاندازم.
در اتاق را باز میکنم. صدای سوت سه برادرِ متفاوتم، خانه را برمیدارد. دست روی گوشهایم میگذارم و با چشمانم صورتهای پر از شیطنتشان را میکاوم. سعید و مسعود دو طرف علی نشسته اند و سرهایشان را به سر او چسبانده اند و همانطور که فشار میدهند، شعر میخوانند و سوت میزنند. سعید چشمانش را ریز کرده و صدای سوت بلبلیاش کمی از صدای سوت مسعود با آن چشمان گشادش را تلطیف میکند.
حالا نوبت تکههایی است که اگر به من نگویند انگار قسمتی از ویژگی مردانهشان زیر سؤال است.
– جودی ابِت شدی!
– اعیونی تیپ میزنی!
– ضایعتر از این لباس نبود دیگه!
– هر چی خواهرای مردم ژیگولند، خواهر ما پُست ژیگول!
و فرصتی نمیماند برای حرف زدن من.
دستی برایشان تکان میدهم. کیک و کادوهای کنارش انگار برایم چشمک میزنند که پدر بلند میشود و به سمتم میآید. حیران میمانم. به چشمان علی نگاه نمیکنم، چون حرفهایش را میدانم؛ اما عقلم نهیبم میزند. در آغوش میکشدم و سرم را میبوسد. جعبه کوچکی میدهد دستم و همین هیجانی میشود برای سه برادران که دست بزنند و مسعود دم بگیرد:
– دست شما درد نکنه. خدا ما رو بکشه. کاشکی که ما دختر بودیم اگر نه که مُرده بودیم.
و قهقههشان.
امشب در دلشان بساط دیگری است و یا قصدی دارند که خودشان میدانند و من نمیدانم. پدر دست دور شانهام میاندازد و مرا با خود میبرد و کنارش مینشاندم. این اجبار را دوست ندارم، اما مگر همه آنچه اطرافم است دوستداشتنیهایم هستند؟
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈
مستند صوتی #شنود
🔴 حقایقی پنهان که شاید بخواهید بدانید!
استاد امینی خواه
قسمت: 3
مروری بر نکات جلسه سوم(۱۴۰۱/۰۳/۰۷):
ادامه داستان….
واقعه دوم
با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم.
درد را با تمام وجود حس کردم
جان هایی که قبض می شد را می دیدم
چرا فرشته مرگ را پیر می دیدم.
دیوار ها را نمی دیدم ومسلط به محیط بیمارستان بودم
نحوه متفاوت قبض روح افراد
به حالت خلسه رفتم
به هرچه توجه می کردم، کنه آن را می دیدم
معجزه بازگشت روح به تن را در هرشب جدی بگیریم
احساس ترس هنگام بازگشت دوباره به دنیا
احساس می کردم بالای سرم بی کران است و به پایین تسط دارم
حمدی که راننده برایم می خواند،را برایم ذخیره کردند.
تصرف در عالم ماده،از مقامات شهدا
حالتی شبیه اصحاب کهف را تجربه می کردم.
واقعه سوم…
اینقدر حقایق واقعی بود که هر بار گفتن آن، برایم سخت می شد.
قهقهه ی شیطان را شنیدم
در اتوبان دیدم که تا سقف ماشین زیر منجلاب است.
راننده های ماشین کاملا بی خیال نسبت به کثافات.
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾•
9.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️▪️▫️▪️▫️▪️
روضـــه دعوتید...
◾️شب هفتم |حضرت علی اصغر علیه السلام
▪️●━━━━━──
🔘دردانه امام حسین علیه السلام
التــماس دعــا
#محرم
#امام_حسین ع
#حضرت_علی_اصغر ع
4_5800863854535641717.mp3
508K
▪️🔹▪️🔹▪️🔹▪️
🔸ما محبت مون به امام زمانمون کمه!!!
🎤استاد دارستانی
●━━━━━──────
⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻
🔸کسانی که #امام_حسین علیه السلام رو همراهی نکردن به خاطر کمی محبت بود!!
🌴💎🥀💎🌴
#محرم
#امام_حسین ع
#هیئت_مجازی
⁉️〽️⁉️〽️⁉️〽️
🔘حکم قضا شدن نماز به جهت طولانی تر شدن عزاداری ❓
پاسخ در تصویر👆👆
#محرم
#امام_حسین ع
#هیئت_مجازی