eitaa logo
#یاس نبی۷
52 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
177 فایل
بیان وبررسی مسائل سیاسی روز و مهارتها و قصه های شب مارادر این کانال همراهی کنید 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ارتباط بامدیرکانال 👇 @M_chavoshi
مشاهده در ایتا
دانلود
📌این دیوارها ایستاده به خون شهداست 🇮🇷آنان که می‌خواستند دیوارهای شهرمان را با تحریف بیارایند، بدانند؛ این سرزمین همواره مهد زنان، دختران و مادران بزرگی بوده که شاید هیچ‌گاه نامی از آنان و دلاوریهایشان در جایی شنیده نشده، چه رسد به اینکه تصویر ایشان بر دیوارنگاره‌ها دیده شود. 🇮🇷مادران، خواهران، دختران و همسران شهدایی، که عزیز دلشان برای حفظ کیان این نظام شکنجه شدند، قطعه قطعه شدند، اما دست از مقاومت و ایمان به خمینی و انقلاب و نظام برنداشتند. 🇮🇷همانها که وقتی در مقابل دیدگانشان پیکر نور چشمانشان پاره پاره گشت، همچون اسطورهٔ مقاومت زینب کبری، از سویدای جان فریاد می‌زدند«ما رَأیتُ اِلّا جَمیلا»! 🇮🇷 بانو «فیروزه شجاعی» مادر «شهید یوسف داورپناه» مظلوم‌ترین مادر شهید ایران ، یکی از این اسطوره‌هاست. 🇮🇷بانو شجاعی: من مظلوم‌ترین مادر شهید ایران هستم، که منافقین فرزندم را جلوی چشمانم سر بریدند، شکمش را... بدنش قطعه قطعه... بعد از ۲۴ساعت تنهایی در اسارت، کنار نوگل پرپرم، مجبورم کردند بدن قطعه قطعه فرزند ۱۸ ساله‌ام را دفن کنم. با دستهایم زمین را کندم و او را با فریاد «لااله الاالله، الله اکبر، خمینی رهبر» باچادرم کفن کرده ودفن کردم... «یوسفم حجاب را همانند خون شهید می‌دانست.» 🇮🇷یقین کنیم که دیوارهای شهرمان ایستاده به این رشادتهاست، که تا کنون بدون نقشی از این مادران مظلوم اما مقتدر، پابرجاست. اگر خوب گوش‌کنیم شاید نجوایشان را که در گوشِ زمان پیچیده‌، بشنویم! 🖋آمنه عسکری منفرد 🇮🇷 •┈┈••✾❀✾🍃💠🍃✾❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه ی شب 🌃
سلام: ✍️ 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می‌درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. 💠 خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با به رویم لبخند زد. دیگر از دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و شده است. اصلاً نمی‌دانستم این تحول را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» 💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. می‌دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت می‌کشی.» از اینکه احساسم را می‌فهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» 💠 مستقیم نگاهش می‌کردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون‌روز اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» پس آن پست‌فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش‌بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اون‌روز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط قبول نمی‌کرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» 💠 کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می‌خواهد. سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار می‌کنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اون‌روز روم نمی‌شد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» 💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش کشید! میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت بود؛ به این سادگی نمی‌شد نگاه را در همه این سال‌ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم می‌خواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما عمو بودید! اما تازگی‌ها هر وقت می‌دیدمت دلم می‌خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، می‌خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمی‌فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی‌تونم تحمل کنم کس دیگه‌ای...» 💠 و حرارت احساسش به‌قدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که می‌خواست بهت بگه. اما من می‌دونستم چی‌کار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!» سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. 💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!» سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» 💠 من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده‌ام را پنهان کنم و او می‌خواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپش‌های قلبش می‌لرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم می‌کنی؟»... 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوتی عجیب شبکه ایران‌ اینترنشنال! فقط زیرنویسش😳😳 آخه اینقدر دستپاچه 🤥 🔹تیتر فعلا این باشه: ۴۰ کشته و صدها زخمی در آتش‌سوزی اوین!! 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
🔺‏مجلس خبر اصلاحات‌نیوز و تاجگردون اصلاح‌طلب را تکذیب کرد! در این اوضاع این اخبار نفرت‌انگیز اتفاقی منتشر می‌شود یا اصلاح‌طلبان برنامه ای جهت ادامه آشوب‌ها تا انتخابات مجلس و گروگانگیری امنیت مردم برای تایید صلاحیتشان دارند؟! 💬 هنگامه همافر ➕ ‏از وقتی با سیاست آشنا شدم یک سوال همواره با من بوده: «چرا مواضع، خواسته ها و بعضا حتی روش اپوزیسیون داخل و برخی اصلاح طلبان با دشمن مو نمی زند؟» 💬 جعفر بلوری 🇮🇷 🇮🇷 •┈┈••✾❀✾🍃💠🍃✾❀✾••┈┈•
⭕️ باید شروع کنیم... ‼️ سوار بر خودروی یکی از دوستان به سمت مقصد در حال حرکت بودیم که جناب دوست در حرکتی کم سابقه مقابل چند خانم که کنار خیابان منتظر تاکسی ایستاده بودند، نگه داشت و از مقصدشان سوال کرد! 🔹 مقصد خانم ها با مسیر ما به اندازۀ یک فرعی مغایر بود اما؛ جناب رفیق آنان را دعوت به سوار شدن کرد و پس از رساندن آنان به مقصدشان در مسیر فرعی و حتی با امتناع از کرایه گرفتن به مسیر اصلی بازگشت! ⁉️ طاقت نیاوردم و پرسیدم: آشنا بودند؟ پاسخ داد: نه! ⭕️ از سرِ کنجکاوی گفتم: از درب منزل که مرا سوار و حرکت کردی، خیلی ها در خیابان به انتظار تاکسی بودند اما کسی را سوار نکردی چه شد که اینها را با این همه احترام به مقصد رساندی؟ ♨️ در حالی که نگاهش را به سمت خیابان می چرخاند گفت: به خاطر حجابشان... دلم نمی خواهد خانم های چادری در خیابان اذیت شوند! ‼️ احساس رَشکم به حالِ حضرت رفیق را نمی توان به جان کلمات ریخت اما؛ همان جا با خودم گفتم: این احترام های به ظاهر ساده به بانوان محجبه و چادری چقدر می تواند در فرهنگ سازی موثر باشد! 🚫 اگر اکثریت جامعۀ ما که متدینین هستند با اقداماتی اینچنینی بانوی محجبه را احترام کنند، بانوی شُل حجاب ما نیز می فهمد که شخصیتش به اندامش ربطی ندارد! ♨️ میتوان، می شود و باید از همین اقدامات ساده شروع کنیم... بسم الله ✍🏻 محمد_سرافراز 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
نقش و رسالت شبکه تربیتی در شرایط فعلی 🎙با حضور: حجت الاسلام و المسلمین رضائی معاون تعلیم و تربیت سازمان بسیج مستضعفین تاریخ ۲۴ مهرماه ساعت ۱۶ لینک شرکت در نشست: 🆔 rubika.ir/salehinrasad
▪️‏کسانی که به کنگره آمریکا حمله کردند جایی را آتش نزدند، اما آنها را تروریست داخلی نامیدند. ترامپ را با ۸۸ میلیون فالوئر در همین توئیتر و در تمام رسانه‌ها خفه کردند چون دعوت به آشوب می‌کرد. رسانه راشاتودی را از بیخ و بن برکندند چون کمی با خط قرمزهایشان بازی کرد . . . اما به ‎ایران که می‌رسند حامی آشوبگران می‌شوند. رسانه‌هایشان دعوت به آشوب و اغتشاش می‌کنند. برای آتش زدن و گردن زدن پلیس و نیروی امنیتی هورا می‌کشند و مردم را تشویق به قتل و کشتار می‌کنند. کسانی که هنوز بازی این جماعت را نفهمیده‌اند به بدترین شکل ممکن از خواب بیدار خواهند شد! 🇮🇷 🇮🇷 •┈┈••✾❀✾🍃💠🍃✾❀✾••┈┈•
📰دروغ جدید بی‌بی‌سی درباره جان باختن یک دانش‌آموز در اردبیل 🔹بی بی سی فارسی در دروغ جدید خود مدعی شده بود در اعتراضات مدرسه شاهد اردبیل یک دانش‌آموز کشته و ۷ دانش‌آموز نیز دستگیر شدند. کانال‌های پان ترک نیز ساعتی قبل خبر کشته شدن یک دانش‌آموز در اعتراضات این شهر در روز پنجشنبه را نشر داده بودند. 🔹استانداری اردبیل: جان باختن یک دانش‌آموز کذب است و هیچ دانش‌آموزی بازداشت نشده است. رئیس آموزش‎ و‌ پرورش اردبیل نیز با مضحک خواندن این ادعا گفت: مدارس استان اردبیل در روزهای پنجشنبه تعطیل است. 🇮🇷 🇮🇷 •┈┈••✾❀✾🍃💠🍃✾❀✾••┈┈•
✅ بیایید افتخارات واقعی کشورمان را معرفی کنیم، کمپین و معرفی 🔸دکتر مریم اسلامی، پزشک متخصص و مشاور ژنتیک از دانشگاه علوم‌پزشکی هاروارد امریکا، عضو هیئت علمی دانشگاه و دارنده مدال‌های طلا است. 🔹 دیپلم‌های افتخار و عناوین برترین مخترع زن سال ۲۰۰۸ از سازمان جهانی مالکیت معنوی سازمان ملل متحد (وایپو) و ده‌ها عنوان و جایزه بین‌المللی و ملی است. 🔸در عرصه‌های علمی سعی کردم به حدی پربار و قوی کار ارائه کنم تا خللی ایجاد نشود و کم کاری را پای دین و ملیت من نگذارند. 🇮🇷 🇮🇷 •┈┈••✾❀✾🍃💠🍃✾❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️کشته سازی بعدی هم رسوا شد😏 همه چیز در مورد فوت اسرا پناهی 🔴 گزارش صداوسیمای مرکز اردبیل امروز یکشنبه ۲۴/۷/۱۴۰۱ پ ن: وجدانا شمایی که سحر رسانه های معاند شدین، تکلیفتون را با خودتون روشن کنید، آخه خسته شدیم اینقدر سند بر دروغ و کذب بودن اخبار این جماعت آوردیم. 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
▪️پس از اعتصاب پالایشگاه های نفت فرانسه و کمبود شدید بنزین ، حالا فیگارو گزارش داده که اعتصاب عمومی از روز چهارشنبه، هشت رآکتور در چهار نیروگاه هسته ای این کشور را تحت تأثیر قرار میده مکرون بهتره به فکر کشور بحران زده خودش باشه 🇮🇷 🇮🇷 •┈┈••✾❀✾🍃💠🍃✾❀✾••┈┈
برادر مرتضی.aac
9.92M
توصیه مهم برادر مرتضی به بر و بچه‌های انقلابی استان اصفهان حتما بشنوید.... https://eitaa.com/joinchat/2639790170Ca53fab4355
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه ی شب 🌃
سلام: ✍️ 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم انقلابی به پا شده و می‌توانستم به چشم به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. از سکوت سر به زیرم، عمق را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظه‌ای که زنده‌ام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!» 💠 او همچنان عهد می‌بست و من در عالم عشق علیه‌السلام خوش بودم که امداد را برایم به کمال رساند و نه‌تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، عقد کردیم و قرار شد جشن عروسی‌مان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. 💠 نمی‌دانستم شماره‌ام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه می‌خواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو می‌بینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!» نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. 💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچه‌ام دارم میام!» پیام هوس‌بازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته‌ام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمی‌خواستم بترسونمت!» 💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه‌ام را روی انگشتانش حس می‌کرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیام‌گیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. 💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم می‌رسید که صدای گریه زن‌عمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن‌عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بی‌قراری گریه می‌کند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری‌اش می‌داد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟» 💠 هنوز بدنم سست بود و به‌سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه‌ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :« سقوط کرده! امشب شهر رو گرفت!» 💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله‌های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :« چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی می‌کرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمی‌دانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. 💠 عباس سری تکان داد و در جواب دل‌نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ می‌زنیم جواب نمیدن.» گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه رو زنده نمی‌ذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. 💠 دیگر نفس کسی بالا نمی‌آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش می‌کردند و من از خون که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. 💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»... ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نامه ۶۰۰ زن پزشک به دختران نوجوان: قوی‌تر شدن ما دشمنان را عذاب می‌دهد 🔹جمعی از زنان پزشک، دندانپزشک و داروساز در نامه‌ای از دختران نوجوان سرزمین‌مان خواستند که برای آبادی ایران تلاش کنند. 🔹در نامه آمده: «ما در دانشگاه‌های همین کشور درس خواندیم، پزشک شدیم. جراح، چشم‌پزشک، دندان­پزشک و... کشیک‌های طولانی را از سر گذراندیم، دور از خانه و خانواده‌هایمان دردهای مردان و زنان را درمان کردیم. 🔹دارو و واکسن ساختیم، استاد دانشگاه شدیم، مقاله نوشتیم، در کنفرانس‌های بین‌المللی شرکت کردیم و البته هیچ‌کجا را برای بودن و بالیدن، امن‌تر و آزادتر از سایه‌ی پرچم میهنمان نیافتیم. 🔹می‌گفتند دختر ایرانی ناتوان مانده است. ما در دانشگاه درس می‌دادیم، آنها می‌گفتند دختر ایرانی محدود شده است. ما مقاله‌هایمان را در کنفرانس‌های جهانی ارائه می‌دادیم، می‌گفتند زن ایرانی حق پیشرفت ندارد. ما در کنار همه‌ی این‌ها مادر بودن را انتخاب می‌کردیم، می‌گفتند مادری را به زن ایرانی تحمیل می‌کنند. 🔹می‌خواهند نگذارند که تو، ما و هزاران زن قوی و بالنده‌ دیگر را ببینی. می‌دانی، آن‌‍‌ها هر روز از توان خودشان ناامیدتر می‌شوند. اما روی اراده‌‌ تو حساب باز کرده‌اند. می‌دانند که اراده‌ شگفت‌انگیز دختر ایرانی، ریشه در شجاعت و ظلم‌ستیزی‌ و آزادی‌خواهی‌اش دارد. 🔹فقط یک راه برایشان مانده که معنای آزادی و ظلم‌ستیزی را تحریف کنند. آنقدر که نیروی اراده‌ تو، چرخ اهداف پلید آن‌ها را بچرخاند. یقین دارم که تسلیمشان نمی‌شوی. تو مثل هزاران هزار دخترِ دیگرِ ایران، قوی و آزاداندیش می‌مانی. تو غوغا می‌کنی و ایران را همچنان قوی، مستقل، امن و آزاد نگه می‌داری». https://eitaa.com/joinchat/2639790170Ca53fab4355
♨️ صدو هجدهمین جلسه گفتگوی زنده تصویری گروه بصیرتی اهل البصر: موضوع : سواد رسانه و جنگ افزارها 🌏سخنران این جلسه : استاد گرامی جناب آقای روح الله مومن نسب موسس و دبیرکل جبهه انقلاب اسلامی در فضای مجازی و رییس مرکز آموزش مجازی زمان: سه شنبه ۲۶ مهر ساعت ۲۰:۳۰ این برنامه با همکاری ناحیه فلاورجان برگزار می گردد 🎥پخش لایو جلسه در کانال اهل البصر روبیکا: https://rubika.ir/ahlolbasar |