سلام:
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت دهـــم
(غـیــرقــابـل اعـتـمـاد)
پدرم خیلی مصمم بود … علی رغم اینکه می گفت به خاطر مسلمان بودن متین نیست اما حس من چیز دیگه ای می گفت …
به هر حال، من به اذن و رضایت پدرم نیاز داشتم … هم مسلمان شده بودم و هم اینکه، رابطه ما تازه داشت بهتر می شد …
با هزار زحمت و کمک مادرم، بالاخره، رضایت پدرم رو گرفتیم… اما روز آخر، من رو کنار کشید …
– ببین آنیتا … من شاید تاجر بزرگی نیستم اما تاجر موفقی هستم … و یه تاجر موفق باید قدرت شناخت آدم ها رو داشته باشه … چشم های این پسر داره فریاد میزنه … به من اعتماد نکنید … من قابل اعتماد نیستم …
من، اون روز، فقط حرف های پدرم رو گوش کردم اما هیچ کدوم رو نشنیدم … فکر می کردم به خاطر دین متین باشه… فکر می کردم به خاطر حرف رسانه ها در مورد ایرانه … اما حقیقت چیز دیگه ای بود …
عشق چشمان من رو کور کرده بود … عشقی که من نسبت به اسلام و ایران مسلمان داشتم رو … با زبان بازی ها و نقش بازی کردن های متین اشتباه گرفته بودم … و اشتباه من، هر دوی اینها رو کنار هم قرار داد …
ما با هم ازدواج کردیم … و من با اشتیاق غیر قابل وصفی چشمم رو روی همه چیز بستم و به ایران اومدم …
ادامه دارد...
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
سلام:
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت یـازدهــم
(تـقـصـیــر کـســے نـیـسـت)
پدر و مادر متین و عده دیگه ای از خانواده شون برای استقبال ما به فرودگاه اومدن …
مادرش واقعا زن مهربانی بود … هر چند من، زبان هیچ کس رو متوجه نمی شدم ولی محبت و رسیدگی اونها رو کاملا درک می کردم …
اون حتی چند بار متین رو به خاطر من دعوا کرده بود که چرا من رو تنها می گذاشت و ساعت ها بیرون می رفت … من درک می کردم که متین کار داشت و باید می رفت اما حقیقتا تنهایی و بی هم زبونی سخت بود …
اوایل، مرتب براشون مهمون می اومد … افرادی که با ذوق برای دیدن متین می اومدن … هر چند من گاهی حس عجیبی بهم دست می داد …
اونها دور همدیگه می نشستن … حرف می زدن و می خندیدن … به من نگاه می کردن و لبخند می زدن … و من ساکت یه گوشه می نشستم … بدون اینکه چیزی بفهمم و فقط در جواب لبخندها، لبخند می زدم … هر از گاهی متین جملاتی رو ترجمه می کرد … اما حس می کردم وارد یه سیرک بزرگ شدم و همه برای تماشای یه دختر بور لهستانی اومدن …
کمی که می نشستم، بلند می شدم می رفتم توی اتاق … یه گوشه می نشستم … توی اینترنت چرخی می زدم … یا به هر طریقی سر خودم رو گرم می کردم … اما هر طور بود به خاطر متین تحمل می کردم … من با تمام وجود دوستش داشتم …
ادامه دارد...
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
سلام:
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت دوازدهــم
(گــرمــاے تـهــران)
ما چند ماه توی خونه پدر و مادر متین بودیم … متین از صبح تا بعد از ظهر نبود … بعد از ظهرها هم خسته برمی گشت و حوصله زبان یاد دادن به من رو نداشت … با این وجود من دست و پا شکسته یه سری جملات رو یاد گرفته بودم …
آخر یه روز پدر متین عصبانی شد و با هم دعواشون شد … نمی دونم چی به هم می گفتن اما حس می کردم دعوا به خاطر منه … حدسم هم درست بود … پدرش برای من معلم گرفت … مادرش هم در طول روز … با صبر زیاد با من صحبت می کرد … تمام روزهای خوش من در ایران، همون روزهایی بود که توی خونه پدر و مادرش زندگی می کردیم …
ما خونه گرفتیم و رفتیم توی خونه خودمون … پدرش من رو می برد و تمام وسایل رو با سلیقه من می گرفت … و اونها رو با مادرشوهرم و چند نفر از خانم های خانواده شون چیدیم… خیلی خوشحال بودم …
اون روزها تنها چیزی که اذیتم می کرد هوای گرم و خشک تهران بود … اوایل دیدن اون آفتاب گرم جالب بود … اما کم کم بیرون رفتن با چادر، وحشتناک شد … وقتی خانم های چادری رو می دیدم با خودم می گفتم …
– اوه خدای من … اینها حقیقتا ایمان قوی ای دارن … چطور توی این هوا با چادر حرکت می کنن؟ …
و بعد به خودم می گفتم … تو هم می تونی … و استقامت می کردم …
تمام روزهای من یه شکل بود … کارهای خونه، یادگیری زبان و مطالعه به زبان فارسی … بیشتر از همه داستان زندگی شهدا برام جذاب بود … اخلاق و منش اسلامی شون … برام تبدیل به یه الگو شده بودن...
ادامه دارد...
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈
سلام:
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت سـیــزدهــم
(اولـیــن رمـضــان مـشـتـرک)
تمام روزهای من به یه شکل بود … کم کم متوجه شدم متین نماز نمی خونه … نمی دونم چطور تا اون موقع متوجه نشده بودم … با هر شیرین کاری، حیله و ترفندی که بلد بودم سعی می کردم به خوندن نماز ترغیبش کنم … توی هر شرایطی فکر می کردم اگر الان فلان شهید بود؛ چه کار می کرد؟ …
اما تمام تلاش چند ماهه من بی نتیجه بود …
اولین رمضان زندگی مشترک ما از راه رسید … من با خوشحالی تمام سحری درست کردم و یه ساعت و نیم قبل از اذان، متین رو صدا کردم … اما بیدار نشد …
یه ساعت قبل از اذان، دوباره با محبت صداش کردم …
– متین جان، عزیزم … پا نمیشی سحری بخوری؟ … غذا نخوری حالت توی روز بد نمیشه؟ …
با بی حوصلگی هلم داد کنار …
– برو بزار بخوابم … برو خودت بخور حالت بد نشه …
برگشتم توی آشپزخونه … با خودم گفتم …
– اشکال نداره خسته و خواب آلود بود … روزها کوتاهه … حتما بدون سحری مشکلی پیش نمیاد …
و خودم به تنهایی سحری خوردم …
بعد از نماز صبح، منم خوابیدم که با صداهای ضعیفی از آشپزخونه بیدار شدم … چیزی رو که می دیدم باور نمی کردم … نشسته بود صبحانه می خورد … شوکه و مبهوت نگاهش می کردم … قدرت تکان خوردن یا پلک زدن رو هم نداشتم …
چشمش که بهم افتاد با خنده گفت …
– سلام … چه عجب پاشدی؟ …
می خواستم اسمش رو ببرم اما زبانم حرکت نمی کرد … فقط میم اول اسمش توی دهنم می چرخید …
– م … م` …
همون طور که داشت با عجله بلند می شد گفت …
– جان متین؟ …
رفت سمت وسایلش …
– شرمنده باید سریع برم سر کار … جمع کردن و شستنش عین همیشه … دست خودت رو می بوسه …
همیشه موقع رفتن بدرقه اش می کردم و کیفش رو می دادم دستش … اما اون روز خشک شده بودم … پاهام حرکت نمی کرد …
در رو که بست، افتادم زمین …
ادامه دارد...
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
سلام:
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت چـهــاردهــم
(پـایـہ هــاے اعـتـمــاد)
تلخ ترین ماه عمرم گذشت … من بهش اعتماد کرده بودم … فکر می کردم مسلمانه … چون مسلمان بود بهش اعتماد کرده بودم … اما حالا …
بدون اینکه بفهمه زیر نظر گرفتمش … تازه مفهوم حرف پدرم رو درک می کردم … پدرم حق داشت …
متین پله پله و کم کم شروع کرد به نشان دادن خود حقیقیش … من به سختی توی صورتش لبخند می زدم … سعی می کردم همسر خوبی باشم … و دستش رو بگیرم… ولی فایده نداشت …
کار ما به جایی رسیده بود که من توی اتاق نماز می خوندم… و اون بی توجه به گناه بودن کارش، توی تلوزیون، فیلم های مستهجن نگاه می کرد … و من رو هم به این کار دعوت می کرد …
حالا دیگه زبان فارسی رو هم کاملا یاد گرفته بودم … اون روز، زودتر از همیشه اومد خونه … هر چند از درون می سوختم اما با لبخند رفتم دم در استقبالش …
– سلام متین جان … خوش اومدی … چی شده امروز زودتر اومدی خونه؟ …
– امروز مهمونی خونه یکی از دوست هام دعوتیم … قبلا زبان بلد نبودی می گفتم اذیت میشی نمی بردمت … اما حالا که کاملا بلدی …
رفت توی اتاق … منم پشت سرش … در کمد لباس های من رو باز کرد …
– هر جایی رو هم که نفهمیدی از من بپرس … هر چند همه شون انگلیسی فول بلدن …
سرش رو از کمد آورد بیرون …
– امشب این لباست رو بپوش …
و کت و شلوار بنفش سلطنتی من رو گذاشت جلوم …
ادامه دارد...
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾•
✅بسیار مهم/ تا آخر بخونید 👇👇👇
🔹ببین عزیزانم
یه روستایی توی این مملکت هست به نام #فردو
آره. همونی که به احترام شهداش اسم سایت هستهای رو گذاشتن فردو.
این روستا کمتر از ١٠٠٠ نفر جمعیت داشت زمان جنگ
١١٠ تا شهید تقدیم اسلام و انقلاب کرد
توی هشت سال دوران دفاع مقدس حتی یک جشن عروسی هم برگزار نشد با اینکه ازدواج بود
🔸چون بیش از تعداد ماههای جنگ، شهید داشت
بیشتر از تعداد کوچههاش جوون پر پر شده تقدیم این مملکت کردند. اونقدر که الان وقتی وارد این روستا میشی کوچه شهید نداره. «کوچه شهیدان» داره.
فقط یک مادر در این روستا ١۵ مرتبه اومدن در خونه ش رو زدن و گفتن مادر شهید داری. ١۵ شهید مَحرم
🔹تصور کن
یک روستا ٨ سال جشن عروسی توش برگزار نشده
ادا در نیاوردن
مثل بعضیا که استوری مکنن ما عزاداریم و شب در حال قر دادن و مشروب خوردن فیلمشون میاد بیرون!
اینا رو دارم میگم که یاد بگیرید
اگر میخواید انقلاب کنید یه مقدار غیرت داشته باشید
با بیغیرتی نمیتونید جلوی باغیرتا بایستید
🔸اینجا مملکت باغیرتاست
وقتی لباس زیر یه زن ایرانی رو دست میگیری
شک نکن اگر خیلی خوش شانس باشی به زودی تنها لباسی که تنت خواهد بود کفنه. شوکولات پیچت میکنیم و میفرستیمت خوراک مور و ملخ بشی بیغیرت
یه خرده به این اعداد نگاه کن
٣٠٠ هزار. یعنی ٣٠٠٠٠٠ انسان
یعنی ٣٠٠ تا هزارتا
یعنی ٣هزارتا صدتا
یعنی سی هزارتا ده تا
یعنی شصت هزار خونواده پنج نفره
آره
🔹حتی تصورشم نمیتونی بکنی یعنی چی
این ٣٠٠ هزار مرد و زن باغیرت ایرانی که شهید شدند
در مقابلشون همه دنیا بود
دقت کن
همه ی دنیا
نه چهارتا بچه قرتی که دلشون به چهارتا لایک خوشه
🇮🇷ایران اسلامی، مثل صخره میمونه
هر چی محکمتر لگد بزنی بهش
فقط پات بیشتر درد میگیره
ایران مثل کمان میمونه
هر چی هلش بدی عقب بره تیرش کشنده تر پرتاب میشه سمت خودت
ایران مثل اقیانوسه
کنار ساحلش میتونی لات بازی دربیاری
اما اگر اومدی وسطش
یا باید بیای توی کشتی مردم
یا غرق بشی
🦈کوسه هم باشی توی این اقیانوس هیچی
ایران مثل پرچمه
هرچی بیشتر طوفان کنی باشکوه تر میرقصه
ایران مثل کوهه هرچی از قلهش دورتر بشی پایین میری
🇮🇷ایران اسلامی، یعنی خاکی که سجده گاه قدسیان است
#ایران یعنی نور
یعنی غرور
یعنی زن
یعنی آزادی
یعنی مرد
یعنی آبادی
یعنی میهن
یعنی شادی
🔸و هیچکدوم از این یعنیها معنی پیدا نمیکرد اگر مردم یک تصمیم تاریخی نمیگرفتند
اگر مردم غیرت نمیکردند
اگر مردم اراده نمیکردند
اگر مردم یا علی نمیگفتند
و اگر مردم جمهوری اسلامی رو انتخاب نمیکردند
و اگر آن را با صدها هزار جان پاک بیمه نمیکردند
🔹و یادت نره
همهی ایران فردوئه!
و همهی فردوئیها باغیرتند...
و همهی باغیرتها هر جایی باشن و بشنون:
سر زد از افق مهر خاوران
بدون هیچ شک و تردیدی
بدون هیچ تاملی
بدون هیچ سستی و درنگی
روی پاهاشون میایستند
دستشون رو میذارن رو سینهشون
و #سرود_ملی رو میخونن
یاعلی
♻️نشر_حداکثری
بلعرض سلام خانم های عزیز حلقات صالحین امروز به مناسبت هفته بسیج همه پایگاهها درمسجد جامع برای نمازجمعه حضورپیدا می کنند عزیزان یادتون نره شماهم دعوتید 🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
❤️ پیروزی غرورآفرین تیم ملی فوتبال ایران در برابر ولز در مسابقات جام جهانی را تبریک میگوییم.
#برای_ایران
🔺🔻
تصویر حاج قاسم سلیمانی در ورزشگاه احمد بن علی قطر در روز برد تیم ملی ایران
#برای_ایران
#جام_جهانی #فوتبال
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ منم باید برم از سیدرضا نریمانی و میلاد هارونی...
تو بچه شیعه ای
سلاح تو بصیرته...
💠کانال#روشنا_استان_اصفهان:
🆔https://eitaa.com/joinchat/2639790170Ca53fab4355
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بمب_انرژی
#هفته_بسیج_مبارک
🎬نماهنگهای زیبا هفته بسیج برای نشر در کانالها و رسانه ها
🎞نماهنگ شماره سه/ ای بسیجی
💠کانال#روشنا_استان_اصفهان:
🆔https://eitaa.com/joinchat/2639790170Ca53fab4355
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انصافا گلهای ایران را باید با گزارشگر عربی دید
😃 حتما ببینید
@samen53
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈 جشن و شادی مردم اصفهان پس از بُرد مقتدرانه تیم ملی ایران
🎊 پس از پیروزی مقتدرانه تیم ملی فوتبال ایران ، خیابان های اصفهان سراسر جشن و شور و نشاط شد
این تصاویر زیبا را ببینید.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 میدانِ اقتدار
🔰 حافظانِ امنیت اصفهان، امروز اقتدار و امنیت را به نمایش گذاشتند و با عوامل ناامنی اتمام حجت کردند.
🔰 حافظان امنیت پس از رژه اقتدار موتورسواران، در میدان شهدای امنیت(محل شهادت شهدای حادثه تروریستی اصفهان) به مقام شامخ شهداء ادای احترام کردند.