eitaa logo
#یاس نبی۷
52 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
177 فایل
بیان وبررسی مسائل سیاسی روز و مهارتها و قصه های شب مارادر این کانال همراهی کنید 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ارتباط بامدیرکانال 👇 @M_chavoshi
مشاهده در ایتا
دانلود
645K
✅پرسمان سیاسی سلام علیکم 🔷توی کدام کشور سلبریتی اینقد تاثیر گذار هستند؟چطور هنوز بعد چهل سال یک قانون مدون نداریم که اینها به راحتی نتوانند از خودشون برعلیه کشور استفاده کنن هر جا ی ضوابطی هست 🔷وسوال ۲ چراباید اینقدر دستمزد سنگین بگیرن اینها که مغرور بشوند؟ 🎙یاسر متانت
Voice 006_sd.m4a
13.26M
‎‌‌‌‌┄┅═✧❁﷽❁✧═┅ 🔊🔊🔊🔊🔊🔊🔊🔊🔊 ✅ نشست روشنگری 1⃣ قسمت اول ❇️ باموضوع: حماسه 9دی و مکتب شهیدحاج قاسم سلیمانی 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ‎‌‌‌‌ ‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‎‌‌‌─┅═༅🕊1⃣🕊༅═┅─ سخنران: آقای معینی هادی سیاسی ناحیه خوانسار
Voice 007_sd.m4a
13.54M
‎‌‌‌‌┄┅═✧❁﷽❁✧═┅ 🔊🔊🔊🔊🔊🔊🔊🔊🔊 ✅ نشست روشنگری 2⃣ قسمت دوم ❇️ باموضوع: حماسه 9دی و مکتب شهیدحاج قاسم سلیمانی 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ‎‌‌‌‌ ‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‎‌‌‌─┅═༅🕊2⃣🕊༅═┅─ سخنران: آقای معینی هادی سیاسی ناحیه خوانسار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Voice 008_sd.m4a
14.66M
‎‌‌‌‌┄┅═✧❁﷽❁✧═┅ 🔊🔊🔊🔊🔊🔊🔊🔊🔊 ✅ نشست روشنگری 3⃣ قسمت سوم ❇️ باموضوع: حماسه 9دی و مکتب شهیدحاج قاسم سلیمانی 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ‎‌‌‌‌ ‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‎‌‌‌─┅═༅🕊3⃣🕊༅═┅─ سخنران: آقای معینی هادی سیاسی ناحیه خوانسار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢⭕️💢 ●━━━━━────── ⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻ موضوع: ⭕️علل به وجود آمدن تورم اخیر ارز و طلا 🎙کارشناس سیاسی: دکتر سید جلال حسینی 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه ی شب 🌃
سلام: 💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ فخری خانم شماره را گرفت... هنوز از آن طرف خط طاهره خانم گوشی را برنداشته بود. استرس و دلشوره های یوسف شروع شده بود.😥 وقتی فخری خانم فهمید.. برای امشب ریحانه خاستگار داشته، خوشحال شد که بهانه ای پیدا کرده برای برهم زدن این وصلت. یوسف از اینطرف بال بال میزد.. که اینو نگو.. اونو بگو..!😬🙈 مادر چشم غره ای به یوسف میرفت، که چیزی نگوید.😠 اما ناخواسته صدایش بلند میشد.😍🙏 این طرف خط،... طاهره خانم میشنید. ریحانه هم بود و یک دنیا امید.🙈 خاستگاری اش را خودش برهم زد.🙈💓 پدرش میدانست که دل دخترکش، گرفتار یوسف است.😊خاستگار آمد، کمی نشستند، اما جواب منفی را گرفتند، و رفتند.😊 به خواسته ریحانه،... طاهره خانم تلفن را روی بلندگو گذاشت.🔉حالا دیگر صدای یوسف واضح می آمد. قرار گذاشته شد،... ❤️برای جمعه همین هفته....❤️ ریحانه،... صدای یوسف از مادرش را کامل میشنید...😅در دلش کارخانه قند آب میکردند.🙈 طاهره خانم،... تلفن را که قطع کرد..ریحانه، لبخند محجوبی زد ☺️🙈و از زیر نگاه پرلبخند مادرش، شد. به پناه برد.🤗 طاهره خانم_خوشبخت بشی مادر. ریحانه خیلی برات دعا کردم.😊 ریحانه_ مطمئن باش مامان جونم. یوسف خیلی خوبه بنظرم.💓☺️ اعتراف کرده بود.. درآغوش مادرش.😱🙈 _ریحانه...! یه وقت خجالتی.. چیزی!😁 _ببخشین دیگه مامان یهویی اومد رو زبونم🙈 ریحانه.... خودش را بیشتر در آغوش مادر برد. مانع میشد حتی مادرش چهره اش را ببیند. از آغوش مادر که بیرون آمد. سریع پا به فرار گذاشت 😬🏃‍♀و به اتاقش رفت. طاهره خانم لبخندی زد. و به آشپزخانه رفت... از آن شبی که یوسف،... تفعلی به قرآن زده بود. و ✨سوره نور آیه ٣٣✨ آمده بود. با خط خوش آیه را با معنی روی برگه ای، نوشته بود. ✍✨"ولیستعفف الذین لایجدون نکاحا حتی یغنیهم الله من فضله،.... و کسانی که امکانی برای ازدواج نمی یابند، باید پیشه کنند. تا خداوند از خود آنان را گرداند.."✨ مراسم را... 🍃در خانه آقابزرگ🍃 برگذار کردند. فقط خانواده کوروش بود و محمد. گرچه همه فامیل اعتراض داشتند. و فخری خانم بیشتر از همه. اما حرف آقابزرگ همان بود...😊☝️ «این مراسم در خانه ما برگذار میشه و چون هست فقط خانواده کوروش و محمد باید باشند.»✋ این جمله را آقابزرگ،... گرچه تلفنی📞 بود، اما گفت.کم کم اعتراض ها در حد پچ پچ رسیده بود. حالا که ، و ، آقابزرگ برگشته بود.. حالا که همه احترامش را داشتند.. حالا که خریدار داشت.. همه را اول از «خدا»، و بعد، از یوسف، میدید.😊 یوسفی که تمام سعی اش را کرد،.. تا در مراسم ها.. آقابزرگ، یا داشته باشد و یا نظر دهد.😊😍 ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾•
سلام: 💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ هر روزی که به جمعه نزدیک میشد. هم استرس یوسف و ریحانه😥😥 و هم نقشه‌های سمیرا،😏بیشتر میشد. همه چیز آماده بود... از انگشتر نشانی که برای بانویش خریده بود.تا تمام حرفهایی که باید میزد. همیشه بشمار سه، آماده میشد.! شلوار مشکی، پیراهن آبی آسمانی اش را پوشید. سوت میزد و موهایش را شانه میزد.😌دستی به صورت و محاسنش کشید. چنان ذوقی در دلش بود که فقط خدا میدانست.😍عطر گل محمدی کنار گردنش زد.🌸 چند صلواتی فرستاد.😌 دکمه کتش را میبست.باز میکرد.نه خوب نبود..!😕 کت را درآورد. ژست گرفت. روی دستش انداخت. نه اینم خوب نیست..!🙁 کسی نبود بداد دلش برسد.. نظری، حرفی..😔 یکبار کت مشکی را میپوشید. در می آورد. دوباره کت آبی نفتی اش را میپوشید...😑 بیشتر از ١٠ دقیقه بود، که مقابل آینه ایستاده بود.😑🙈 باصدای پیامی که از گوشیش آمد، نگاهش را از آینه گرفت.پیام از علی بود. 📲_ احوال باجناق خوش استایل. اون کت آبی نفتی داشتی، اونو بپوش. بشکنی زد. 😍👌باذوق، کت را پوشید. و سریع از اتاقش بیرون رفت.😎 پدر و مادرش، بی تفاوت درماشین نشسته بودند. نه ذوقی نه خوشحالی ایی..! 💞جمعه، از راه رسید.. اول ماه رجب، و پنجم تیرماه💞 ساعت ٧شب بود... رسیدن ماشین یوسف و یاشار همزمان شد... یک دستش گل 💐😍بود. یک دستش شیرینی.🍰😍 این بار، ٨گل بلندر زرد و سفید گرفت. شیرینی را به مادرش داد. باذوق، سر به زیر، وارد خانه آقابزرگ شد.☺️💓 خانواده عمومحمد،.. آمده بودند. دیشب عمومحمد هیئت داشت. اما یوسف یادش نبود..!😅 خانم بزرگ و آقابزرگ.... از قبل تدارک همه چیز را کرده بودند. میوه،🍏شربت، و شام.🍤🍖 حیاط دل باز🌳🌿 و باصفای ⛲️🌺آقابزرگ بار دومی بود که میهمان داشت. آقابزرگ، تختها را جمع کرده بود.... چند قالی ١٢متری انداخته بود. که همه ، کنار هم بنشینند.😊 بعد از سلام و احوالپرسی،... همه نشستند.علی بلند شد و کنار یوسف نشست. پشت کمرش زد. آرام کنار گوشش، با خنده گفت: _احوال باجناق بنده چطوره!؟چه کت بهت میاد دست اونی که نظر داده درد نکنه.!😁 _خیلی خودتو تحویل میگیری.😊 علی سرش را نزدیکتر برد. _خودمو که نمیگم...! 😜 لبخند محجوبی زد.ناخواسته سر به زیر انداخت.☺️🙈 آقابزرگ در گوشه ای خلوت،... با محمد و کوروش صحبت میکرد. و خانم بزرگ... با فخری خانم و طاهره خانم.مثل بار اول.. سمیرا تا میتوانست میتاخت...😠😏 بهونه میگرفت گرما را،.. خراب بودن میوه ها... گرم بودن شربت... مسخره میکرد مجلس را،.. دستمال برمیداشت بعلامت گریه،.. میگفت یکی بیاید روضه بخاند...😏 خانم بزرگ میکرد.. و یاشار و فخری خانم هم میخندیدند.. دوساعتی گذشته بود.... یوسف استرس داشت.از سمیرا پناه برد..😥🙏 نکند خراب شود.! نه قرار نبود خراب شود، کرده بود. ✨خراب هم میشد،. نامش خراب شدن نبود.خدا خودش میدانست.✨✌️ آقابزرگ از جمع پسرانش دور شد.... روی صندلی همیشگی اش نشست. عصا را عمود گرفت. دستهایش را روی عصا گذاشت.رو به یوسف کرد. _خب باباجان، همه الحمدلله هستن. برید داخل، چند کلامی با خانمت حرف بزن. از اول این جریان شما هنوز حرف نزدید.😊 سمیرا خواست... دوباره حرفی بزند، چشم غره آقابزرگ 😠کار خودش را کرده بود. رو کرد به ریحانه و گفت: _بلند شید دیگه باباجان، چرا نشستین؟!😊 با این جمله که تاکید بود... یوسف و ریحانه بلند شدند. به داخل رفتند. فخری خانم آرامتر، شده بود. کوروش خان هم رضایتش را اعلام کرده بود. آقابزرگ با خشم... 😠 رو به یاشار اشاره کرد. که بیاید کنارش. به محض نشستن یاشار،آقابزرگ گفت: _جلو زنت رو نمیتونی بگیری بگو تا من بگیرم...😠 اینجا مجلس خاستگاری هست..! 😠 💞این دوتا💞 چند بار مراسمشون بهم خورده، این بار به هم بخوره، من میدونم و تو..😠شنیدم خیلی از خونه ت راضی هسی..!😏 یاشار ترسید...😨 تا به حال خشم آقابزرگ را ندیده بود. باید گوش میکرد. بخصوص هم شده بود... آقابزرگ را مطمئن کرد،😥که مراقب است به حرف زدن و جملات همسرش. به خنده های بی وقت، خودش.!! 💓یوسف و ریحانه...💓 به اتاق مهمان رفتند.چند دقیقه ای روبروی هم، نشسته بودند. یوسف آرام آرام بود... آرامشی داشت ... کار، کار بود.☝️ بسم اللهی گفت. لبخندی زد. و شروع کرد...😊 ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾•
🌱آری شهادت زیباست .. اما مثل مرد پاے بیرق انقلاب ایستادن، از آن زیباترست... خون دادن برای خمینے زیباست اما خون دل خوردن برای خامنه اے از آن هم زیباتر است.. 🌹شھیدسیدمرتضےآوینے 🔮کانال مرجع گفتمان @goftemansazan
🅾سلام عزیزان این پیام مهم و فوری است ❇️شبکه اسپوتنیک عربی کشور روسیه رأی گیری برای انتخاب موثرترین رهبر عربی در سال ۲۰۲۲ گذاشته 👈هم اکنون رقابت بین بن سلمان ملعون و سید حسن نصرالله هست 🗳لطفا وارد لینک بشید و اسم آخر را که است انتخاب کرده و سپس را بزنید آخرین اسم؛ انتخاب، تصویب‼️ ♦️لینک: https://sputnikarabic.ae/20221228/صوّت-للزعيم-العربي-الأكثر-تأثيرا-في-عام-2022--1071700262.html 🚨این پیام را بفرمایید که ان شاءالله دیگران هم در این رای گیری شرکت کنند @samen53
🅾رفقا همت کنید‼️‼️ دوساعت پیش ۹ درصد سید حسن از بن سلمان جلوتر بود، الان آراء سید حسن کمتر شده و بسرعت دارن معاندین به بن سلمان رای میدن‼️‼️ این پیام را به دوستان و گروههایی که مطمئنید طرفداران سید حسن هستند ارسال کنید چون ممکنه برسه به معاندین و اونها هم شروع به رای دادن کنند و نتیجه بالعکس بشود. @samen53
👌یکی از مهمترین وظایف یک شخص انقلابی و با بصیرت این است که مطالبات رهبر جامعه را بداند و افراد جامعه را در قبال این مطالبات ‌، 1⃣آگاه و 2⃣بسیج کند!!! ✅یکی از مطالبات اکید رهبر معظم طی سال‌های اخیر ، احداث بوده و هست. 🔺انقلابیون عزیز بسم الله... ✍ میلاد خورسندی 🔮کانال مرجع گفتمان @goftemansazan
پیام صریح؛ نقشه‌های شیطانی را خنثی خواهیم کرد 🔹فرمانده سپاه صاحب‌الزمان(عج) استان اصفهان: بار دیگر سربازی تربیت یافته در مکتب ولایت و شهادت که از اوان نوجوانی، مخلصانه و با تمام وجود در راستای ایفای تکالیف و رسالت عظیم پاسداری، عمر پربرکت خویش را در مسیر پرافتخار دفاع از آرمان‌ها و ارزش‌های والای انقلاب و اسلام عزیز و دفاع از امنیّت و آرامش جامعه و ایران سرافراز اسلامی سپری نموده بود، در مقابله با آشوبگری‌های مسلحانه و اقدامات جنایتکارانه اشرار وابسته به منافقین و دشمنان قسم خورده این مرز و بوم و بدخواهان ملّت سربلند ایران اسلامی، به همرزمان شهید خویش پیوست. 🔹بی تردید جامعه اطلاعاتی کشور و نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران با هماهنگی، هم‌افزایی و اراده راسخ و خلل ناپذیر؛ اشراف اطلاعاتی بر تحرکات دشمنان را تعمیق و با هوشمندی و قاطعیت توطئه‌ها و نقشه‌های شیطانی آنان را خنثی و با صیانت از امنیت و آرامش ملی، پیش روندگی به سمت آرمان‌های والای انقلاب را تضمین خواهند کرد. 💠 https://eitaa.com/roshana_semnan •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مدافع امنیت حریم انقلاب اسلامی «بسیجی پاسدار محسن رضایی» محل شهادت : شهر سمیرم توسط اشرار مسلح تاریخ شهادت دهم دی ماه ۱۴۰۱ تبریک و تسلیت
بسمه تعالی 🔊گفتگوی صوتی هادیان سیاسی فعال کشوری 🌱سخنران: استاد گرامی جناب آقای دکتر احمد زارعان استادیار و مدیر مرکز مطالعات منطقه‌ای پژوهشکده بین‌الملل دانشگاه جامع امام حسین علیه السلام 🇮🇷موضوع: مکتب شهید سلیمانی و هندسه قدرت جهانی: الزامات و آموزه‌ها 🍃زمان: دوشنبه ۱۲ دی ماه ساعت ۲۰ 🍃مکان: کانال تحلیل صوتی هادیان سیاسی فعال: https://rubika.ir/tahlil_samen ❄️🌹❄️ | | ♦️معاونت سیاسی نمایندگی ولي فقيه در سازمان بسیج مستضعفین♦️
50.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما گوشه نشینان غم فاطمه ایم محتاج عطا و کرم فاطمه ایم 🖇 به مناسبت ایام فاطمیه؛ سالروز شهادت بی بی دوعالم حضرت فاطمه الزهرا (س) اجرای (در مدح حضرت زهرا) از پایگاه مقاومت بسیج ایثار خواهران دهستان اشن در مسجد جامع با حضور اهالی مومن و متدین برگزار گردید 🗓 مورخ: ۱۴۰۱/۱۰/۰۵ روز دوشنبه
🌱آری شهادت زیباست .. اما مثل مرد پاے بیرق انقلاب ایستادن، از آن زیباترست... خون دادن برای خمینے زیباست اما خون دل خوردن برای خامنه اے از آن هم زیباتر است.. 🌹شھیدسیدمرتضےآوینے 🔮کانال مرجع گفتمان @goftemansazan
🔴جنایت اشرار مسلح وابسته به جریان نفاق در سمیرم/ شهادت یکی از مدافعان امنیت در دفاع از مردم جانشین فرماندهی سپاه حضرت صاحب الزمان (عج): 🔹 اشرار مسلح وابسته به منافقین پس از ناکامی در حمله به فرمانداری سمیرم، اقدام به اغتشاش در این شهر کردند و در اقدامی ناجوانمردانه محسن رضایی یکی از مدافعان امنیت را به ضرب گلوله مستقیم جنگی شهید کردند. 📝 جزئیات بیشتر در لینک زیر🔻 ↪ snai.ir/1117822 @sahebnews_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه ی شب 🌃
سلام: 💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ بسم اللهی گفت. لبخندی زد. و شروع کرد.😊 _ما همدیگه رو میشناسیم،از اون زمان که بچه بودم. بعد از اون اتفاق، از وقتی که یادم میاد غیر ،از خانواده و ، چیزی ندیدم.برنامه م برا چیدم. ان شاالله میرم شیراز. دوسال بیشتر نیست. ارشد قبول شدم. همون رشته خودم. بعدش برمیگردم همینجا.🌺یه میخام بالاتر از همسر، .ع. یه همسفر تا . تا ان شاالله..🌺 تمام حجم استرس عالم،... روی ریحانه هوار شده بود.کف دستش عرق کرده بود.تا نهایت سر را به زیر انداخته بود.🙈 نمیتوانست نفس بکشد. و مانعی بود، حتی کند.در برابر حرفهای یوسف فقط سکوت میکرد. یوسف_ ، از زندگی مولا علی.ع. و زندگی بانوی دوعالم حضرت مادر. و اینکه بابا برام گذاشته یا شما یا ارث. ام همه چی پای خودمه.😊☝️ به ریحانه اش کرد. یوسف _اینا رو میگم بدونین از هیچ چیزی ندارم، الا یه ماشین.😊☝️ هیچ ای ندارم بجز و .ع.👌✨ سکوت ریحانه طولانی شده بود... گرچه نگاه هیچ اشکالی نداشت. بلکه نگاه میکرد.. اما قدرت خجلت و حیایش بیشتر بود....سرش را بالا گرفت اما نگاه نکرد... _چیزی نمیخاین بگین.. حرفی.. شرطی.. _خب همه حرفا رو شما گفتین. با اینایی که گفتین هیچ مشکلی ندارم. فقط چن تا حرف دارم با یه شرط.☝️ _بفرمایین.سراپا گوشم. _خیلی دوست دارم ادامه تحصیل بدم و خب سرکار برم. یوسف_ خیلی عالیه. دیگه.. ریحانه _دیگه اینکه فعالیتها و جلساتم رو ادامه بدم. یعنی خیلی دوست دارم که انجام بدم.☝️ یوسف_ در چه زمینه هایی!؟ ریحانه_ جلسات اعتقادی، عرفانی و البته حلقه صالحین👌 یوسف ذوقش را نتوانست پنهان کند. _خیلی عالی، فوق‌العاده ست. و دیگه!؟ 😊 ریحانه _دیگه همین.. شرطمم اینه که... وسط حرف ریحانه، صدای یاالله گفتن عمومحمد به اتاق نزدیک میشد. لبخندی زدند. _یوسف جان، عمو..! آقابزرگ و خان داداش تو اتاق خانجون کارت دارند. یوسف لبخند زد. ایستاد. چشمی گفت و رفت... عمومحمد کنار دخترکش نشست تا قضیه را تمام کند. _خب دخترم نظرت چیه؟! البته بیشتر باید حرف بزنین اما تا اینجا که یوسفو میشناسی.. مهمه برامون... خب چی میگی..؟! ریحانه.... حرفی نمیتوانست بزند... 😍🙈 سرش را پایین برد. سرخی گونه هایش معنای همه چیز را نشان میداد.☺️عمومحمد، سر دخترکش را بوسید،😘 لبخندی زد. _خوشبخت بشی بابا. یوسف پسر خیلی خوبیه. از بچگی پیشم بوده. تو هم خیلی ماهی. تو دخترمی اونم پسرمه. عاقبت بخیر بشین بابا.😊 ریحانه سرش را بالا برد... اما مانع بود، به چشمهای پدرش بیاندازد.☺️لبخند محجوبی زد و باز سرش را پایین انداخت. 💓کسی نمیدانست بانوی یوسف شدن رویایی شده بود برایش..🙈💓 یوسف به اتاق آقابزرگ رسید، در زد. آقابزرگ بالبخند گفت: _بیا تو باباجان... بیا شادوماد.😊 یوسف با ذوق وارد اتاق شد.☺️ ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾