eitaa logo
#یاس نبی۷
52 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
177 فایل
بیان وبررسی مسائل سیاسی روز و مهارتها و قصه های شب مارادر این کانال همراهی کنید 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ارتباط بامدیرکانال 👇 @M_chavoshi
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام: 🍃🌺 ‍ یاسر تندتندقدم برمیداشتم و زیرلب داشتم باخودم حرف میزدم... عه عه عه حیف که برای زن خیلی حرمت قائلم حیف که دستم امانته...حیف..وگرنه... وگرنه چی یاسر؟ها؟میزدیش؟ نه خب ولی...لااقل دوتا دادنکشیدم خالی بشم... مثل این خل و چلا شدم دارم باخودم حرف میزنم... +آی عشقی...باز که گازشوگرفتی داری میری... سرموبالا آوردم بادیدن طناز که کنار امیر ایستاده بود سرموپایین انداختم و گفتم: _مهسو تنهاست لطفابریدپیشش.ممنون ++چشم.خدافظ اینو گفت و باقدمهای تند ازما دورشد... +دعواشو شما میکنین ، زن منو پر میدی چرا؟ نگاه عصبی بش انداختم و باپوزخندگفتم _انگار ازین که با پسرامیگن میخندن خیلی راضی به نظرمیرسی... +نخیر،راضی نیستم.منم کم تشرنزدم به طناز،ولی عزیز من کج دار و مریز حرکت کن.من و تو تازه دیشب شوهرایناشدیم. باید عادت کنن خب.قبول کن سبک زندگی و تربیتشون بامافرق داشته.مخصوصا مهسو خانم که تقریبامیشه گفت چیزی ازدین ما اونطور که باید بلدنیست. به سمت نیمکتها رفتیم و نشستیم... سرمو توی دستام گرفتم و آروم گفتم _تو که میدونی من چقد حساسم رواین مسائل.آدم خشک مقدسی نیستم.ولی ناموسم برام مهمه.حالا میخاد صدسال باشه میخاد یه شب باشه که بهم محرم شده... اگرقرار به گیردادن بود که نمیذاشتم بااین وضع مو و آرایش بیادبیرون.خداشاهده میبینمش آتیش میگیرم فاتحه ی خودمومیخونم که چطور قراره تحمل کنم این اوضاعو. کاش این بازیو‌راه نمینداختیم امیر..هنوز نرفتیم توی اون چاردیواریامون اینجوره حال و روز،وای به حال بقیه اش... امیر میخواست جوابمو بده که همون لحظه صدای اذان پیچید .. +انگار امروز کل کائنات دست به دست هم دادن که من و تو حرفامونو کامل نتونیم بزنیم باهم تک خنده ای زد و پاشد رو به روم ایستاد.. دستشو به سمتم دراز کرد و گفت: _پاشو فرمانده.پاشو نبینم غمتو.. یاعلی داداش نگاهی به دستش انداختم و دستموتوی دستش گذاشتم و یاعلی گفتم و هردومون به سمت نمازخونه به راه افتادیم... مهسو همون جا نشسه بودم که صدای قدمهایی رو شنیدم...سرموبالاآوردم و طناز رودیدم که داره بانگاه نگرانش جلو میاد... به زورلبخندی زدم و _سلام پلانگتون..تواینجاچیکارمیکنی؟ +لازم نکرده تظاهرکنی...یاسر گفت اینجایی بیام پیشت... _آقا یاسر... +چی؟😳 _خوششون نمیادزنشون اسم یه مرد دیگه رو ببره...لابدآقا امیرحسینم اینجوره دیگه... +آره خب..شاید...حالا چته بق کردی؟ _ازدست خودم و یاسر عصبانیم. +چرا؟چی گفت بهت؟ نگاهی بهش انداختم و شروع کردم به تعریف ماجرا... * +یعنی دادوبیداد راه ننداخت؟نزدت؟ _نه بابا مگه قتل کردم؟ باتمسخر نگاهی بهم انداخت و گفت +آره راس میگیا...قتل نکردی...فقط به یاشار تکیه زده بودی و دستت روی شونه اش بود و هممون صدامون تاآسمون هفتم میرفت... مستاصل نگاهش کردم ..ادامه داد.. +مهسو قبول کن بابات هم میبود تشر میزد..چه بسا تو گوشت هم میزد...میدونی که حتی باباتم رواینجور برخوردا باجنس مخالف حساسه..چه برسه به آقایاسر که هم مسلمونه و مذهبی.هم شوهرته. عصبانی شدم و گفتم _کدوم شوهر بابا؟تازه همین دیشب عقدموقت بینمون خوندن.فقط یه اسمه برام.همین.قرارنیس بهش متعهد باشم که.اون فقط مسئول حفاظت از جونمه.نه بیشتر خودم هم حرفامو قبول نداشتم.اوج یک تفکر بچگانه بود... +مطمئنم خودتم حرفاتوقبول نداری...اون چه اسم باشه چه یه قرارداد ومحافظ بازم شوهرته.درسته حسی بینتون نیست ولی باید تعهدت رو رعایت کنی.حالا هم که به دین ما درومدی مسلما باید یه سری از کارای سابق رو ترک کنی عزیزم... الانم آروم باش.خوشبختانه اینقد فهم داشته که برخوردبدی بات نداشته و فقط تذکر داده.پاشو،پاشو دیگه نشین اینجا... دستموتوی دستش گذاشتم ازجام پاشدم و ازاونجا دورشدیم... 😍 😍 ادامه دارد.... 🍃🌺 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾•
✨🇮🇷✨ باسمه تعالی /انقلاب اسلامی زمینه عزّت مندی است 👇 🔹در بُعد فردی کسی که خانه دلش را از غیر خدا پیراسته سازد، دلش مُستعد دریافت انوار فیض الهی خواهد شد. چنین فردی که با تبر ایمان و اراده ، بت‌های هوی و هوس را شکسته است و ارجمندی روح الهی خود را پاس داشته است ، در خود چنان احساس عزّتی می کند که حاضر نیست به هیچ قیمتی خود را با معصیت الهی خوار کند. یعنی او عزیز شده است.🌷 🔹در بعد اجتماعی هم کسی که جامعه را از لوث طاغوت پاکیزه می کند، زمینه عزّت مندی آن جامعه را فراهم ساخته است. 🔸حضرت امام خمینی رحمه الله علیه که به حقیقت بت شکن زمان نام گرفت ، پس از هفتاد سال تهذیب نفس، عزیز شد و به سراغ جامعه آمد و بت طاغوت را به زیر کشید و بستر ساز عزّت مندی ایران اسلامی شد. این اقدام بزرگ به تعبیر رهبر فرزانه انقلاب اسلامی مدظله‌العالی بزرگترین عمل صالح پس از صدر اسلام تا کنون بوده است. 🔸عزیز یعنی شکست ناپذیر ( قاهر لا یغلب). اگر امروز دشمنان نظام اسلامی در برابر عظمت انقلاب اسلامی مستأصل شده اند به خاطر این است که بارقه های عزّت این کشور را از افق های بالا رصد کرده اند و این عزّت مندی ریشه در فرهنگ عاشورایی دارد که بزرگترین شعارش هیهات منا الذله بود و امام و امت ما در آزمون عزّت مندی سربلند بیرون آمدند.🌷 باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحر است. امراله عباسی ✨🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 (۲) | هویت بخشی استقلال و استحکام با انقلاب اسلامی ❄️🌹❄️ | 🆔 rubika.ir/meyar_pb 🆔 eitaa.com/meyarpb
🇮🇷 🖼 | نهال دیروز، درخت تناور امروز ❄️🌹❄️ | 🆔 rubika.ir/meyar_pb 🆔 eitaa.com/meyarpb
🍃🌹🍃 ⭕️جشن تکلیف برای دختران یا تذکر تکلیف برای مسئولین⁉️ 🍃🌹مقام معظم رهبری سالهاست که در باب جمعیت،مکرر تذکر داده و این حوزه جزو دغدغه های اصلی ایشان میباشد. طبق برآوردها ،اگر روند جمعیتی،سریعا اصلاح نشود،در اینده ای نه چندان دور،جزو معدود کشورهای پیر جهان خواهیم شد، که مشکلات متعدد آن بر کسی پوشیده نیست. 💯 و در این برآوردها، تنها راه نجــات کشور از چاله پیری، فرزند آوردی و اصلاح سبک زندگی است. حال محور اصلی این راه نجات ، کیست ⁉️ ✨بـــله، زنـــان.... 🌱حتی در براوردهای جمعیتی، این کودکان و خردسالان نیستند که تعیین کننده جمعیت جوانند، بلکه زنانِ با قابلیت فرزندآوری تعیین کننده آینده جمعیتی هستند. 🌱حالا رهبر انقلاب، با حضور در بین دخترکان معصوم، آنهم در برنامه جشن تکلیف ، دو کد مهم را به تمام موثرین و دست اندرکاران حوزه های مختلف دادند. 🔹اول اینکه، از سیاستگذاری و اهمیت جایگاه دختران در آینده غافل نشوید. 🔹دوم اینکه، با اصلاح سبک زندگی این نسل، که امروزه بعضا به دست رسانه سپرده شده را، در بدست گرفته و برای آینده، برنامه ریزی صحیح نمایید. ✍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️💢⭕️ ⭕️افسانه خودکار هویدا عه یه چی دیگه شندیده بودیم که🤔 لوازم التحریر از سال ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ ، ۵۰۰ درصد افزایش قیمت داشته است روزنامه اطلاعات ۲۵ شهریور ۱۳۵۷ مگر نگفتید تو ۱۳ سال نخست وزیری هویدا خودکار اصلا گران نشد؟!! پس این افزایش پنج برابری قیمت لوازم التحریر چیه ؟ 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 | جهاد تبیین حتی در بستر بیماری!! ♨️ روایتی از احوال پس از عمل جراحی 💢 تبیین برای عیادت کنندگان 🔴 اگر می‌خواهید دست خود را در تبیین پر کنید این ۷دقیقه را ده‌ها بار ببینید 🔴 ♦️ دستاوردهای یک‌ساله نظام: ☑️ درگاه مجوز کسب و کار ⬅️ حذف امضای طلایی و رانت‌ها ☑️ استقرار سامانه پایش فروشگاه‌ها ⬅️ جلوگیری از گرانی‌های غیر قانونی ☑️ کشف فرار مالیاتی ⬅️ اقدامی که رکورد زمان قاجار را شکست! ☑️ ارزش پول: رشد بالای ۴درصد ارزش پول بعد از دوران طولانی رکود و کاهش ☑️ صادرات غیر نفتی: ⬅️ ۴۸ میلیارد دلار ⭕️وعده یک‌میلیون ایجاد شغل ⬅️ بیش‌از ۹۰۰هزار شغل ایجاد شد ☑️ خالی شدن انبار‌ها از خودروهای دپو! ☑️ رشد ۳۴درصدی سلامت تحویل خودرو ☑️ اقدام عجیب دولت در آبرسانی به خوزستان! ⬅️ پیش‌بینی اتمام پروژه‌ای که ۵ سال بود اما ده‌ماهه به پایان رسید! ☑️ کشیدن ۲۷ کیلومتر لوله از تهران به شهر کرد در یک روز! ☑️ و.... 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
⭕️💢⭕️ ⭕️هر روز یک سوال ⁉️(۵) 🔹حزب اللهی ها می گویند اگر انقلاب نمی شد الان بدبخت و بیچاره و... بودیم. اما باید بدانیم در دوره پهلوی بسیاری از پیشرفت ها و تکنولوژی ها در زمان شاه به ایران آمده است ❗️ مگر این انرژی هسته ای که الان این نظام سنگش را به سینه می زند در دوران شاه به کشور ما وارد نشده است ❓ پاسخ در تصویر 👆👆 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
🍃🌹🍃 ⭕️جشن تکلیف برای دختران یا تذکر تکلیف برای مسئولین❓ 🍃🌹مقام معظم رهبری سالهاست که در باب جمعیت،مکرر تذکر داده و این حوزه جزو دغدغه های اصلی ایشان میباشد. طبق برآوردها ،اگر روند جمعیتی،سریعا اصلاح نشود،در اینده ای نه چندان دور،جزو معدود کشورهای پیر جهان خواهیم شد، که مشکلات متعدد آن بر کسی پوشیده نیست. 💯 و در این برآوردها، تنها راه نجــات کشور از چاله پیری، فرزند آوردی و اصلاح سبک زندگی است. حال محور اصلی این راه نجات ، کیست ⁉️ ✨بـــله، زنـــان.... 🌱حتی در براوردهای جمعیتی، این کودکان و خردسالان نیستند که تعیین کننده جمعیت جوانند، بلکه زنانِ با قابلیت فرزندآوری تعیین کننده آینده جمعیتی هستند. 🌱حالا رهبر انقلاب، با حضور در بین دخترکان معصوم، آنهم در برنامه جشن تکلیف ، دو کد مهم را به تمام موثرین و دست اندرکاران حوزه های مختلف دادند. 🔹اول اینکه، از سیاستگذاری های لازم در این حوزه و اهمیت جایگاه دختران در آینده غافل نشوید. 🔹دوم اینکه، با اصلاح سبک زندگی و تربیتی این نسل،مدیریت را در بدست گرفته و برای آینده، برنامه ریزی صحیح نمایید. ✍ 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
قصه ی شب 🌃
سلام: 🍃🌺 ‍ یاسر نمازم که تموم شد گوشیمو از جیبم درآوردم.. روی اسم مهسو که ذخیره کرده بودم ضربه زدم... +الو _سلام..دم دانشگاه میبینمت. +باشه. _فعلا.یاعلی +بای این بای رو من از رو زبون اطرافیانم بندازم هنرکردم واقعا. تسبیحمو بوسیدم و دورگردنم انداختمش ... کیفموبرداشتم و به سمت امیرحسین رفتم _قبول باشه داداش من میرم مهسو منتظرمه... +قبول حق.همچنین.باشه برو.فقط یادت نره بدخلقی نکنیا... عاقل اندرسفیه نگاهش کردم و گفتم... _این که من باخانمای ستاد بدخلقم وسرسنگین دلیل بر بدخلقی با زنم نمیشه... خنده ای زد و گفت +برو بینم چه زنم زنمی راه انداخته.برو به یار برس.یاعلی با خنده بوسیدمش و _یاعلی از درب نمازخونه بیرون اومدم و کفشاموپوشیدم...به سمت پارکینگ رفتم وبعدازسوار ماشین شدن به سمت بیرون دانشگاه حرکت کردم... دیدمش ،یه گوشه تنهاایستاده بود و سرش رو پایین انداخته بود. انگار حرفام اثر کرده ها...ایول به خودم‌.ماشالله جذبه😅 رفتم کنارش و بوق زدم _خانم امیدیان سرش رو بالاآورد و بادیدن من متعجب شد.سوارماشین شدوکمربندش روبست .ماشین رو به حرکت درآوردم.همون لحظه پرسید +اینقدازم دلخوری که گفتی خانم امیدیان؟خب معذرت میخام من واقعا این چیزارو زیادبلدنیستم... لبخندی زدم و گفتم _اولا خواهش میکنم اشکال نداره تجربه شد.دوما نخیر دلخورنیستم.اسمتونگفتم چون توی خیابون نخواستم اسمتوبفهمن. نگاهی بهم انداخت و یه ابروشو بالابرد و لبخند ملیحی زد. +آهاااا....الان کجامیریم؟ _بااجازتون الان میریم این شکم عزیزمونوسیرکنیم.بعدم میرسونمت خونه . لبخندی زد و گفت +باشه. مهسو بعد از خوردن ناهار که به پیشنهاد من فست فود بود به سمت خونه ی ما حرکت کردیم... +عه...مهسو..یه چیزیو باید بهت بگم. باکنجکاوی نگاهش کردم وگفتم _یعنی چی میتونه باشه؟😅 +عقدمونوباید محضری بگیریم.عروسی هم...فکرنمیکنم بشه بگیریم. سرمو پایین انداختم و بعدازکمی مکث بخاطر بغض گلوم گفتم _موردنداره...کاریه که شده...اینجوری بهترم هست..کسی خبردارنمیشه ازدواج کردم. مکثی کرد و گفت +آره خب،دلیلی نداره بخاطر یه بازیه مسخره آیندتو خراب کنی. همون موقع به درب خونمون رسیدیم. کمربندموبازکردم و خواستم پیاده شم که.. +عصرمیام دنبالت،بریم برای یه سری خرید برای خونه و اینا...اگه دوس داری به مادرتم بگو تشریف بیاره.بهرحال شاید نظربخوای ازش.میخوای به یاسمن یا مادرمم بگم؟ _باشه.میسپرم بهشون.اگه دوس داشتی بگو.خوشحال میشم بیان. +پس منتظرمون باش.ساعت پنج میام دنبالت. _باشه.خدانگهدار +یاعلی ازماشین پیاده شدم و کلیدمو از کیفم درآوردم.درروبازکردم و واردخونه شدم . لحظه ی آخر یاسر بوقی زد و حرکت کرد. ادامه دارد... 🍃🌺 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈
سلام: 🍃🌺 ‍ یاســر به ساعت نگاه کردم...چهاربود و هنوز اینا آماده نبودن.امان از این خانمها... ازپله ها پایین رفتم..مامان وسط سالن پذیرایی حاضروآماده ایستاده بود... _مامان این یاسمن کجاست؟چقدلفتش میده؟ صداش از پشت سرم اومد +چته هی غرغرمیکنی؟اومدم بابا.بریم... دستامو رو به آسمون بلند کردم و گفتم _خدایا خودت به خیربگذرون...بریم سوارماشین شدیم و به راه افتادیم. تقریبا نزدیکای خونه ی مهسواینا بود که گوشیمو برداشتم و بامهسوتماس گرفتم _سلام مهسو +سلام _آماده این؟ +آره من آمادم.مامانمم الان میاد. _باشه پنج دقیقه دیگه دم خونتونیم. +باشه.رسیدی یه پیام بده. _باشه فعلا یاعلی +بای بای و... +چیشد داداش؟ از آینه به صندلی عقب نگاهی انداختم و گفتم _چی چیشد فضول خانم؟ +فضول خودتی.من کنجکاوم. _بعله بعله صددرصد.هیچی مامانشم میاد.خوبه؟ +ممنون سرباز.آزادی _من پلیسم تو دستورآزادباش میدی؟عجب همونموقه به درب خونه اشون رسیدیم.پیاده شدم و زنگشون رو زدم.. +سلام.بفرماییدداخل. _نه دیگه دیرمیشه ممنون.فقط عجله کنین. +اومدیم. بعد از یک دقیقه مهسو ومادرش ازخونه خارج شدن.برای چندلحظه به تیپ مهسو دقت کردم،مانتوی مشکی حریر تا روی زانو که سرآستیناش و دکمه هاوسر جیبهاش قرمز بود. وشکوفه های خیلی ریز قرمز روی لباس کارشده بود.. شلوار مشکی دمپا با کفش پاشنه بلند پوشیده بود.وظاهراکیفش ست کفشاش بود.و روسری مشکی قرمزی رو هم به صورت زیبایی سرش کرده بود.خداروشکر موهاشو بیرون نریخته بود.و آرایش هم نداشت.بجز خط چشم.که فکر میکنم هردوش به احترام حضورمادرم بود. سلام و احوالپرسی کردیم و مادرم با اصرارفراوان مهسو رو به جای خودش روی صندلی جلو نشوند.و پشت سر هم میگفت و هردفعه هم من و مهسو خندمون میگرفت ازاین تاکیدمکرر حضرت مادر...😅 مهسو تیپ متفاوت یاسر توجهم رو به خودش جلب کرده بود.توی این چندروز دقت کرده بودم که دقیقامثل خودم به آراستگی ظاهرش اهمیت میده.شیک و تمیز. تیپ صبحش هم خیلی متعجبم کرد...اصلاتوقع تیپ اسپرت ازش نداشتم.درست مثل الان که کت و شلوار نپوشیده بود. یه پیرهن یقه مردونه پوشیده بود و روش یه بافت پاییزه ی کرم شکلاتی و شلوار کتون شکلاتی رنگ و کفش کالج شکلاتی رنگ که نخ نمای کرم رنگ داشت... به پیشنهاد یاسر قراربود اول بریم خونه روببینیم بعد بریم تیراژه و مبلمان و سرویس چوب رو سفارش بدیم. خونه ای که یاسرمیگفت همون اطراف بود.بیست دقیقه بعد روبه روی یه برج بیست طبقه ایستاد. بیرونش که خوب بود. ازنگهبانی گذشتیم وخواستیم وارد آسانسوربشیم. دقیقا همون چیزی که ازش میترسیدم. همه واردشده بودن ولی من هنوز نرفته بودم +مهسوچرانمیای؟ _چیزه....میشه باپله بیام؟ +پللله؟نوزده طبقه رو؟😳 حالت چهره ام رو مظلوم کردم و گفتم _من ازآسانسوروحشت دارم... یاسر دکمه ی طبقه نوزده رو زد و گفت +شما برید مام الان میایم و کلید رو به یاسمن داد وقتی آسانسور حرکت کرد دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت... +مگه نمیترسی؟پس بریم. به دستش نگاهی کردم و دستمو توی دستش گذاشتم... بازهم همون لرزش سر عقد رو حس کردم...انگار به دستای من حساسیت داشت این بشر... وارد اون یکی آسانسور شدیم... دکمه ی طبقه روزد پشت سرم ایستاد ومنوبه خودش نزدیک کرد ودستاش رو روی چشمام گذاشت آروم دم گوشم گفت +وظیفه ی یه محافظ اینه که حتی توی آسانسورم نزاره تودلت آب تکون بخوره... لبخند ملیحی روی لبم نشست... ادامه دارد 🍃🌺 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀