eitaa logo
#یاس نبی۷
52 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
177 فایل
بیان وبررسی مسائل سیاسی روز و مهارتها و قصه های شب مارادر این کانال همراهی کنید 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ارتباط بامدیرکانال 👇 @M_chavoshi
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام: 💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ از خرید برمیگشتند... ریحانه_ امشب میخام بیام خونتون. یوسف آرنجش را... روی پنجره گذاشت. با پشت دستش لبهایش را پنهان کرده بود. هیچ حرفی از زبانش بیرون نمی آمد.😞 سکوت عمیق یوسف فقط جوابش بود. ریحانه_ یعنی میگی نیام؟!..🙁 _کی گفته نیای..! ریحانه_ خب تو جواب نمیدی اصلا..! منم شک میکنم دیگه...!! یوسف سرعت ماشین 💨🚙 را بیشتر کرد و بسمت خانه رفت. به محض رسیدن، ریحانه دست مردش را گرفت. _یه قولی بهم بده. امشب هرطوری شد تو هیچی نمیگی.. اصلا... قبوله.!؟😊 _مگه قراره چی بشه؟! 😒 _شما کاریت نباشه.. فقط قول بده هیچی نگی..!😎☝️ امشب رو بذار به عهده من. باشه؟؟ _حله😒 زنگ را زدند... وارد خانه شدند.ریحانه با تمام انرژی ای که از صبح تا حالا ذخیره کرده بود،وارد شد.😍 به استقبالش نیامد. . وارد پذیرایی شدند. بسمت فخری خانم رفت.با انرژی روبوسی کرد. 🤗احوالش را جویا شد. هدیه ای که کادو کرده بود را مقابل فخری خانم گرفت. _این خدمت شما.. تقدیم با عشق.. به بهترین مادر دنیا.. امیدوارم خوشتون بیاد☺️🎁 فخری خانم با سردی هدیه را روی مبل انداخت. ریحانه بسمت عموکوروش، رفت... را بوسید. احوالش را پرسید. هدیه عمو را داد.☺️🎁 همان جمله ها را با لحنی بامحبت بیان کرد. کوروش خان، باورش نمیشد... این ریحانه هست که برایش هدیه خریده!؟😟 کسی که این مدت فقط شنیده بود!! ؟؟😔 کسی که غیر از و چیزی نشنیده بود..!؟ دوست داشت هدیه اش را باز کند، اما غرورش نگذاشت.لبخندی زد. _ممنونم. زحمت کشیدی.😊 این جواب برای ریحانه، خیلی عالی بود. یعنی موفق شده. _اختیاردارین. باید زودتر از اینا خدمت میرسیدیم.☺️ خودش کادو عموکوروش را باز کرد.. ادکلنی بود مارک دار. همانی که دوست داشت و همیشه استفاده میکرد.سر ادکلن را برداشت کمی به لباس عمو زد. _بوش چطوره؟! خوشتون میاد؟!😍 یوسف و مادرش.. مات😳 و متحیر😧 حرکات و حرفهای ریحانه شده بودند. ریحانه_ بااجازتون میخام از الان به بعد بگم بهتون آقاجون یا بابا هرکدومو شما دوست دارین☺️ کوروش خان که از بوی عطر شاد شده بود. لبخند پر رنگی زد. _بابا نه.. تو یه دونه بابا داری اونم محمده. داداشمه. برام عزیزه. همون آقاجون خوبه.😊 ریحانه از ذوق پرید و دستانش را به گردن کوروش خان گره زد. _وای مرسی آقاجونم😍🤗 کوروش خان، ریحانه را در آغوش گرفت. _منم از تو ممنونم دخترم😍 به طرف یوسفش رفت... ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••