eitaa logo
#یاس نبی۷
48 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
181 فایل
بیان وبررسی مسائل سیاسی روز و مهارتها و قصه های شب مارادر این کانال همراهی کنید 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ارتباط بامدیرکانال 👇 @M_chavoshi
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام: 🍃🌺 ‍ ‍ یــاسـر باکلافگی توی اتاق قدم میزدم.... لعنتی...بایدفکرشومیکردم که اون عوضی خودش دست به کارمیشه... سویی شرتمو پوشیدم و شلوارمو با یه شلوار کتون عوض کردم گوشی وکیف پول و سوییچم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم... واردهال شدم که مهسو پرسید +کجامیری؟ ازخشم لبریزبودم،باصدای نسبتابلندی گفتم _لال شو مهسو..فهمیدی؟ به سمت درخروجی رفتم که بایادآوری چیزی گفتم _چیزی نمونده که بخای بگی؟مزاحمی،چیزی توی دانشگاه،فضای مجازی نداری؟ کمی فکرکرد وباصدای لرزان وآرومی گفت +نه...ندارم یک قدم دیگه برداشتم که باحرفش ایستادم +اما....دیروز یه پیام مشکوک داشتم...البته شاید از نظر من مشکوکه _بروبیارش،یالا گوشیش رو به دست من داد ... بادیدن پیام و شماره فرستنده خون تو‌رگهام یخ بست... آخه،تو ازکجاپیدات شد؟این نقشه به حدکافی پیچیده هست...ای خدا... باخشم به مهسو نگاه کردم و گفتم: _اینوالان بایدبگی؟؟؟؟ با بغض گفت +خب من از کجامیدونستم... اه لعنتی _دراروقفل کن. سیمکارتشو از گوشی درآوردم و درجا شکوندمش +چیکارمیکنی دیوونه؟ تو چشمش خیره شدم و گفتم _آره من دیوونم...پس حواستوخوب جمع کن.. گوشیشو کوبیدم تخت سینش و به چهره ی مبهوتش توجه نکردم... درو کوبیدم و از خونه خارج شدم... مهسو لعنتی... چرا فکر میکردم خوش اخلاقی؟ چیشدیهو؟لعنت به تو یاشار...اه لعنت به همتون... درروقفل کردم و همونجا کنار در نشستم و به سیمکارت شکستم خیره شدم... نذاشت لااقل شماره هاشو کپی کنم...وحشی دلم برای خونه ی خودمون تنگ شده بود...برای دین خودم...برای مهسوی اصلی... درعرض چند روز دنیام زیر و رو شده... زندگیم بازی جدیدی رو شروع کرده بود... بازی که من هیچی ازش نمیدونستم... هیچی... از سرجام بلند شدم و به طرف اتاق خوابم رفتم...یکدست لباس ازکمدخارج کردم و به سمت حمام رفتم.... .. ادامه دارد.... 🍃🌺 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••