eitaa logo
#یاس نبی۷
52 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
177 فایل
بیان وبررسی مسائل سیاسی روز و مهارتها و قصه های شب مارادر این کانال همراهی کنید 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ارتباط بامدیرکانال 👇 @M_chavoshi
مشاهده در ایتا
دانلود
@ahlolbasarخوش چشم.mp3
13.08M
صوت:🔥نشست مجازی موضوع : آخرین تحولات مذاکرات رفع تحریمی کارشناس : دکترسیدمصطفی خوش چشم ایتا و روبیکا @ahlolbasar
*﷽* *🟣 فقط برای یک لحظه فکرکنید که اگر این اتفاق در ایران می‌افتاد ؛ رسانه‌های غرب‌زده‌ی ما ، چه می‌کردند...!👇🏻* *👈🏻خبر فاجعه‌بار برای اروپا؛ گاز ۶۰ درصد گران می‌شود ...* 🔹شرکت گازپروم اعلام کرد قیمت گاز در اروپا به ۲۵۰۰ دلار در هر هزار مترمکعب رسیده و اگر تحریم‌های غربی همچنان تولید و صادرات این شرکت را محدود نگه دارند، این رقم در زمستان از ۴۰۰۰ دلار می‌گذرد. 🔹اوکراین یکی از مسیرهای صادرات گاز به اروپا را بسته و شرکت گازپروم هم عرضه گاز از خط لوله نورد استریم ۱ را تا ۲۰ درصد پایین آورده‌است. tn.ai/2759124 *👈🏻 لطفا نشر دهید ...* ┈┈••❀🍃💠🍃❀••┈┈ *🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷*
*﷽* *🟣 یک رفتگر انگلیسی با ارزش‌تر از شاه ایران!😳* گزارش خیلی محرمانه درباره‌ی اظهارات سرتیپ بازنشسته سیف‌الله ضرابی درباره‌ی در خارج از کشور : به طوری که یک نفر مسافر ایرانی که تازه از به آمده اظهار داشته: سرتیپ بازنشسته سیف‌الله ضرابی که مدتی است در لندن اقامت نموده، بین ایرانیان مقیم و حتی خارجی‌هایی که با او آشنا هستند، چنین شایع نموده است: شاه ایران در خارج، خصوصاً انگلستان اعتباری ندارد. یک رفتگر انگلیسی ارزشش از شاه بیشتر است. شاه به هیچ‌وجه به فکر ملت نیست. پول‌ها و مکنت خود را به عناوین مختلف از خارج می‌نماید. هر وقت به یا خارج مسافرت می‌نماید، جز خوشگذرانی و عیاشی منظور دیگری ندارد. من (سرتیپ ضرابی) عار دارم که در خارجه خود را معرفی نمایم؛ حتی حاضرم در انگلستان، شاغل پست‌ترین کارها باشم و نگویند که یک نفر ژنرال ایرانی هستم. ۴۱/۶/۲۴ *👈🏻 لطفا نشر دهید ...* ┈┈••❀🍃💠🍃❀••┈┈ *🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷*
بسم الله الرّحمن الرّحیم در پایان از حضور سرافرازانه و افتخار انگیز و دشمن‌شکن ملت عزیز در بیست و دوم بهمن و چهلمین سالگرد انقلاب عظیم اسلامی تشکر می کنم و پیشانی سپاس بر درگاه حضرت حق می سایم . سلام بر حضرت بقیه الله ارواحنا فداه ، سلام بر ارواح طیبه ی شهیدان والامقام و روح مطهر امام بزرگوار و سلام بر همه ی ملت عزیز ایران و سلام ویژه به جوانان دعا گوی شما سید علی خامنه ای ۲۲ بهمن ماه ۱۳۹۷
*﷽* *🟣نسل کشی قدیم vs نسل کشی جدید* *استوری* **
*﷽* *🟣آل سعود بدون روتوش* *۳۴سال حبس برای یک فعال زن در عربستان* *استوری* **
*﷽* *🟣 از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۷۱، ارتش آمریکا طیف وسیعی از علف کش‌ها را در بیش از ۴.۵ میلیون هکتار از ویتنام استفاده کرد.* *🔹برنامه آمریکا، با نام رمز عملیات «رنچ هند»، از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۷۱ بیش از ۲۰ میلیون گالن سموم علف کش مختلف را بر روی ویتنام، کامبوج و لائوس اسپری کرد.* *🔹بعد‌ها ثابت شد که این سم باعث مشکلات جدی سلامتی، از جمله سرطان، نقایص مادرزادی، بثورات پوستی و مشکلات شدید روانی و عصبی، در میان مردم ویتنام شده است .* *جنایتهای بی شمار آمریکا ...* ┈┈••❀🍃💠🍃❀••┈┈ 🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*﷽* *🟣 خداحافظ نفتِ مفت ...* *⭕️ هزینه پر کردن هر باک ماشین در انگلیس معادل ۵ میلیون تومان شد!* 🤦🏻‍♂️ ┈┈••❀🍃💠🍃❀••┈┈ 🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷
*﷽* *🟣 باور کنید این اَبَر سازه؛ ساخت غرب نیست و ساخت ایران است ...!* 🔹ابر برج تقطیر پتروشیمی مروارید ، ساخته‌ی شرکت ماشین سازی اراک... ⛔ براندازای خودتحقیر؛ با پای چپ بریم یا راست؟! 🇮🇷 *خود تحقیر نباشیم ...* ┈┈••❀🍃💠🍃❀••┈┈ 🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷
*﷽* *🟣 انگلیس بیش از ده هزار شهروند سگ‌نما داره ...؛ وای چقدر متمدنن!😍😏* *تمدن نکبت* ┈┈••❀🍃💠🍃❀••┈┈ 🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان عزیز شرمنده که دیشب قصه ی شب بارگزاری نکردم 😞😞 واقعا نرسیدم حلال کنید🙏🙏
قصه ی شب 🌃🌃
سلام: افشين را در دلش سرزنش کرده بود. به خودش مغرور شده بود و دقيقاً از همان زاويه به زمين گرم خورده بود. حالا هم به التماس افتاده بود تا نفهمی اش را جبران کند. بعضی وقت ها رو می کرد به آسمان و می گفت: سخت می گذرد. اين جنگ گاهی نابرابر هم می شود. بيا يک طرف را بگير و کمک کن که نيفتم. صحرا به مرز جنون رسيده بود. هر کاری که از دستش بر می آمد انجام می داد؛ هر بار لای جزوه ای، توی کيفی، از طريق دوستی، نامه ای می رساند، اما او کار را راحت می کرد. از همان نامه اول رفت سراغ مادر. يادش است داشت حلوا می پخت. حتماً نذر کرده بود که عطرش او را کشيد سمت آشپزخانه. صبر کرد تا کار مادر تمام شود. هرچه مادر حال و احوالپرسی کرد، نتوانست درست جواب بدهد. نامه را گذاشت توی دستش و گفت: - نمی دونم چيه؟ نمی خوامم بدونم. و رفت. نامه سوم يا چهارم را که داد، مادر طاقت نياورده بود و آمده بود توی اتاق به هم ريخته شان. نشسته بود. پسرها بازار شام راه انداخته بودند. شايد مادر داشت فکر می کرد که تمام وسايل شان را بريزد تو گونی و بفروشد و چهار تا بستنی بخرد بدهد ليس بزنند. اين ها را چه به کنکور دادن و درس خواندن! صندلی ميز را چرخاند. با احتياط از بين بازار شام رد شد و نشست. ديگر وسايل را نگاه نکرد. آرام گفت: - ميخواهی صحبت کنيم؟ حرفی نداشت که بزند جز: - نه... دلش برای چه می تپيد؟ اين که معصوميتش در خطر است؟ يعنی او را بره مظلوم در بين گرگ ها ديده بود؟ - می خوای برم با دختره صحبت کنم؟ مادر چقدر معصومانه فکر می کرد: - نه. - می خوای با پدرت صحبت کنی؟ ممکنه چند روز ديگه بره، الآن که هست صحبت کن... قاطعانه گفت: - نه... مادر که رفت کتاب را کوبيد توی ديوار و دراز کشيد. پتو را روی سرش کشيد تا از همه دنيايی که اطرافش هست جدا بشود؛ اما از افکارش نتوانست رها شود. نمی شد. عرق کرد زير پتو، اما پتو که دنيای ديگر نيست تا آزاد شود از وضعيت کنونی. يک ورقه برداشت و برای صحرا نوشت: - «سطح جامعه تغيير کرده، همه چيز بالا و پايين شده... با اين حال و روزی که راه انداخته ايد و هيچ چيز حريم و حرمت ندارد، ديگر اگر کلمه «زن دوم»، «زن سوم»، «زن چهارم» برای يک مرد به کار رود، نشانه بدی نيست. رابطه هايی است متناسب با وضعيت دختران امروزی که دائم به مردان التماس می کنند تا آن ها را ببينند و به يک نفر قانع نيستند. به قول شما يک توانمندی است. توانمندی به حلال. حرامش برای همه توجيه دارد اما حلالش زشت است؟ دنيای وارونه همين است...» نوشته را دوباره خواند و بعد هم ورقه را پاره کرد. چه سؤال سختی بود اينکه زنان همه طلب چرا مردان يکه طلب می خواهند؟ استاد تماس گرفته بود که برود دانشگاه. فکر کرد حتماً برای شروع پروژه جديد است. در اتاق استاد را که باز کرد باور نمی کرد که کفيلی آنجا باشد. باور نمی کرد به استاد رو انداخته باشد. باور نمی کرد که به استاد گفته باشد او پيشنهاد ضمنی به صحرا داده و رهايش کرده است. استاد پيامش را رساند و حرف هايی زد و رفت تا نيم ساعت ديگر بيايد. صحرا مانده بود و او و هوايی که تنفسش دشوار بود. - ببخش که مجبور شدی... دلم مجبورم کرد. هيچ راه ارتباطی برام نذاشتی. انقدر نگرانت می شم که سر به خيابون می ذارم. دستش را اگر جلوی دهانش نمی گرفت، حرف هايش را بدون مزمزه رها می کرد. به جای خالی استاد نگاه کرد. - هرجور که تو بخوای، من همون می شم. خودت هم ديدی که توی اين مدت قيد خيلی چيزها رو زدم. نبايد بگذارد وقت را او اداره کند. - خانم کفيلی من اصلاً برايم مهم نيست که شما اون روز با افشين بوديد يا اين که الآن هم با جوادی و سهرابی و ملکی می ريد تئاتر و کلاس شعرخوانی تان با گروه فلان است. شما آزاديد و به خاطر من آزاديتون رو پنهان نکنيد. فقط يه سؤال گوشه ذهنمه، اگر جواب بديد مرخص می شم: چرا منی رو که مثل شما نيستم طالبيد؟
خفه شده بود انگار. بعد از چند لحظه سکوت به قهقهه خنديد. سعی کرد که نشنود تا ديوانه نشود. - جاسوسی منو می کنی؟ - نه. توی سلف همه تعريف ها رو می شنوم. همون طور که سمت دخترا شناسنامه پسرا دست به دست می شه، سمت پسرها خيلی چيزای ديگه گفته می شه. نياز به پرس و جو نيست. جوابم رو هم اگر نمی خوايد نديد. تا نيم ساعت تمام نشده خيالتان را راحت کنم. هرچه زيادتر دست و پا بزنيد زيادتر فرو می ريد. اين راه باتلاق است. ياد کتاب ها و رمان هايی افتاد که بين بچه ها دست به دست می چرخيد. بعد از خواندنش فقط می شد اين را فهميد که دختران امروز ما که مثل صحرا هستند، تشنه آرامش و گدای محبت می مانند. حسرتی که ثمره سبک زندگی شان است. راه هايی را می روند که پر از دالآن های توهم زا و متعفن است و هميشه حيران اند. از سرنوشت شخصيت ها و بدبختی ها و فضای تاريک آنان تا چند روز دلخور بود. به صحرا گفت به جای اين همه دست و پا زدن برای به دست آوردن ها، فقط چند صبح و شبی صبر کنيد حتماً به يک نتيجه خوب می رسيد. صحرا به التماس گفت: - اما من فقط تو رو می خوام. باور کن. شب و روزمو به عشق تو می گذرونم. اين ديگه چه بی انصافيه. توی نامه هامم برات اينا رو نوشتم. تو چه طور دلت می آد که جواب ندی! توی سرش داغ شد. تا حالا نمی دانست که نامه ها چه محتوايی دارد! از فکر اينکه مادر چه خوانده توی اين ده پانزده نامه ای که او دو روز يک بار دستش داده است، سرش داشت سوت می کشيد. بلند شد و از در بيرون زد. به خودش که آمد مقابل مدرسه مادر ايستاده بود. دستش رفت سمت جيبش تا همراهش را دربياورد و به مادر بگويد که همين الان به او نياز دارد؛ اما گوشی توی جيبش نبود! جلو رفت. درِ مدرسه بسته بود. زنگ سرايدار را زد. خودش را معرفی کرد و مادر را طلب کرد. عقب کشيد و آن طرف خيابان. کنار پياده رو تکيه به ديوار منتظر ماند. مادر سراسيمه از در بيرون آمد. امروز مادر چه جلوه ای می کرد برايش! نمی دانست که ديدن يک زن اينقدر می تواند روح خراب او را آباد کند. تا به حال اينطور مادر برايش ترجمه نشده بود. مقابلش که ايستاد سرخ شده بود و نفس نفس می زد. - سلام. - فدات بشم، چرا اين طوری؟ چرا اين طوری، معنی اين چه حال و روزيست را نمی داد. معنی چرا ديدارمان اينجا و چه بی سابقه می داد. زبانش برای گفتن هيچ چيز نمی چرخيد. - بريم علی جان. مرخصی گرفتم. بريم. مادر دستش را گرفت و ذره ذره، حال و روحيه وارد بدنش شد. تازه می فهميد که چقدر بی رمق بوده است. پشت ميز آبميوه فروشی که نشستند، نگاهش را چرخاند و گفت: - هرچی نگاه می کنم خوشگل تر از تو پيدا نمی کنم. خنده اش را با لبخندی نگه داشت. - قطعاً همينه بانوی زيبايی ها! آبميوه را که آوردند، مادر با ناز و عشوه گفت: - خدايی يه عکس بگير. بعداً نشون پدرت بدم يه دعوايی هم راه بيندازم که اون موقع ها هيچ وقت من رو نياورده اين جاها. با خودش فکر می کند که زندگی های باقوام و بادوام و با صفای قديمی ها کجا، گسل های ويران کننده زندگی های الآن کجا
خودخواهی های آدم ها، رنگ زندگی را تيره می کنه. اين را علی با اخم و گرفتگی گفت. پدر و مادر رفته اند گردش دو نفره. حالا علی از اين فرصت استفاده کرده و افتاده به جان من. حس می کنم که حرارت بدنم آن قدر بالا می رود که سرم مثل يک کوره می شود و توليد گرما می کند. حالم را می بيند و با قساوتی که برای او نيست، نگاهم می کند: - گذشته ای را که گذشته نگهداشتی که چی بشه؟ چرا اين قدر سخت برخورد می کنی؟ چرا يک بار نمی نشينی با خودت دو دو تا چهار تا کنی و نتيجه ديگه ای بگيری؟ سعيد به داد محکمه ناعادلانه علی می رسد: - علی مظلوم گير آوردی؟ - نه ظالم گير آوردم. داره به خودش ظلم می کنه، منم ديگه نمی ذارم. بغضم را به سختی قورت می دهم صدايم می لرزد: - اينکه بيست سال من از شماها جدا بودم ظلم نيست، اينکه نتونستم به چيزهايی که می خوام برسم... سر برمی گرداند طرف من و می گويد: - من دارم به تو چی می گم؟ سعيد بلند می شود و دو دست علی را می گيرد و مجبورش می کند تا از اتاق بيرون برود و آرام می گويد: - ليلا! من خيلی دخالت نمی کنم. نمی گم خودخواه هستی چون قبول ندارم. مسعود به در اتاقم تکيه می دهد و می گويد: - آره، منم قبول ندارم، چون به نظرم خودخواه ها خر هم هستند. دو تاش با هم درست است. خنده ام می گيرد. مسعود دست به سينه می شود و با سر برافراشته ادامه می دهد: - باور کن. به جان تو من حاضرم سی سال برم بچه مادربزرگ بشم، ولی به جاش عزيزکرده باشم. خوبه مثل من، هر روز بايد آشغال ببری، نون بياری. برای کی؟ ليلی خانم! خودخواهی يک مدل از خريّت است که حالا نصيب بعضی ها می شود. حالام به جای خودخواهی، منو بخواه، يه چيزی بيار بخورم. و راهش را می گيرد و می رود. فضای سنگين به هم ريخته است. مطمئنم خوشحال تر از همه علی است که با صدای بلند می گويد: - و بدتر هم اون کسی که گرهی که با دست باز می شه رو باز نمی کنه. می روم سمت آشپزخانه تا چايی بريزم. علی با ابروی درهم ايستاده و دارد استکان ها را می چيند. حرفی نمی زنم و دستگيره را برمی دارم. دستگيره را از دستم می کشد و خودش مشغول ريختن چايی می شود. - من بايد قهر باشم نه تو. جواب نمی دهد. در کابينت را باز می کنم و شيرينی ای را که ديروز پخته بودم برمی دارم. مسعود آخ بلندی می گويد و صدای خنده سعيد خانه را برمی دارد. می روم سمت هال. يک دستش به پشت سرش است و کلاسور علی دست ديگرش. تا بخواهم تکان بخورم، علی می دود و کلاسور را می گيرد. برق رضايت و اخم، چهره من و او را متفاوت می کند. سعيد می پرسد: - قضيه چيه؟ - خودخواه های بوق، برداشته بودن که برادران فداکار پيداش کردن. با تشر به مسعود می گويم: - فيلسوف جان! تو زير مبل چيکار داشتی؟ - من چه می دونستم گنج شما اينجاست. خودکارم قل خورد رفت زير مبل دولا شدم بردارم که... هوی علی! ديه پس کله من رو بده. جايزه ای هم که برای پيدا شدن دفترت تعيين کرده بودی هم، همينطور. - هوم! خودم نوکرتم. می آيم سمت هال و دلخور می نشينم کنار مبل ها و روزنامه را از روی زمين برمی دارم. پيش خودم می گويم: - امروز، روز من نيست. تا حالايش که به نفع نبوده. خودکار مسعود را از دستش می کشم و روزنامه تا زده را می گذارم روی پايم. سعيد از روي مبل سرک می کشد طرفم. - استاد سودوکو، منم راه ميديد؟ علی چايی ميگذارد مقابلم. با فاصله از من روی زمين مينشيند. - کاش اين قدر که در سودوکو استادی در حل جدول پنج تايی زندگی ات هم قَدَر بودید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷شعار هفته دولت امسال، «دولت مردم» نامگذاری ایام هفته دولت با توجه به عملکرد یکساله و برنامه های چهارشنبه دوم شهریورماه: میثاق با ولایت پنجشنبه سوم شهریورماه: فسادستیزی و عدالت جمعه چهارم شهریورماه: تحول و خلاقیت شنبه پنجم شهریورماه: خانواده و سلامت یکشنبه ششم شهریورماه: اخلاق و معنویت دوشنبه هفتم شهریورماه: دانش و پیشرفت سه شنبه هشتم شهریورماه: شجاعت و عقلانیت 🔮کانال مرجع گفتمان @goftemansazan
▪️‏قیمت بالای دلار، حباب سهام و ‎، بدهکاری دولت، افزایش خروج سرمایه، کاهش سرمایه‌گذاری، تشدید فقر و فلاکت، بار زیاد کمک‌‌های معیشتی، شکاف عمیق در اطمینان و امید به دولت و هزاران بحران‌ اجتماعی دیگر همگی آن زمین سوخته‌ای بود که ‎ برای دولت سیزدهم به جای گذاشته. 🔮کانال مرجع گفتمان @goftemansazan
⚫️ هر صندلی مدیریتی معادل ۷۳ شهید سه هزار پست مهم در سه قوه وجود دارد برای نظام و ماندنش حدود ۲۱۹ هزار شهید داده‌ایم. یعنی برای هر صندلی ۷۳ شهید! به تعبيري ديگر براي هر صندلي مدیریتی يك كربلا بر پا شده! خوشا به حال مدیرانی که شرمنده شهدا نیستند. 🔮کانال مرجع گفتمان @goftemansazan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا