eitaa logo
💖 یاس نبـی 💖
1.3هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
5.8هزار ویدیو
59 فایل
حسبی الله‌﷽ #یا_علی_جانمـ♥ #لبیک_یا_مهدی♥ خدایا♥ شُـده سَرشـار از خیالـ عِشقـ تــو #زِندگیمـ🌹 مِـثلـ یڪ #کُلبه‌ے‌دنجے کـہ پـُر از اِحسـاسـ استـ ✔ کپی تمام مطالب با ذکر صلوات و عجل فرجهم ودعا برای شهادتم #حَلالاًطَیّباً ارتباط با ما @mohebezahra18
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️داستانی عجیب زنی که با دعای امام زمان (عجل الله) به دنیا برگشت!! 🔸به نقل از علامه طهرانی: یكی از اعاظم‌ نجف‌ أشرف‌ برای من‌، نقل‌ کرد كه‌: ما از نجف‌‌ عیال‌ اختیار كردیم‌ و سپس‌ در فصل‌ تابستان‌ برای زیارت‌ صله‌ ارحام‌ عازم‌ ایران‌ شدیم‌.آب‌ و هوای وطن ما به‌ عیال‌ ما نساخت‌ و مریض‌ شد و روز بروز مرضش‌ شدّت‌ كرد؛ و هر چه‌ معالجه‌ كردیم‌ سودمند نیفتاد و مشرف‌ به‌ مرگ‌ شد. 🔸من‌ دیدم‌ عیالم‌ فوت‌ میكند و‌ باید تنها به‌ نجف‌ برگردم‌ و در پیش‌ پدرش‌ و مادرش شرمنده‌ میشوم‌، حال‌ اضطراب‌ و تشویش‌ عجیبی در من‌ پیدا شد. آمدم‌ در اطاق‌ مجاور‌ دو ركعت‌ نماز خواندم‌ و توسّل‌ به‌ كردم‌ و با نهایت‌ تضرّع‌ عرض‌ كردم‌: یاولی الله‌! زن‌ مرا شفا دهید. 🔸آمدم‌ در اطاق‌ عیالم‌، دیدم‌ نشسته‌‌ و زار زار میگرید. تا چشمش‌ به‌ من‌ افتاد گفت‌: چرا مانع‌ شدی؟ چرا نگذاشتی؟ من‌ نفهمیدم‌ چه‌ میگوید، و تصوّر كردم‌ كه‌ حالش‌ بد‌ است‌. بعد كه‌ قدری آب‌ به‌ او دادیم‌ گفت‌: عزرائیل‌ برای قبض‌ روح‌ من‌ با لباس‌ سفید آمد و بسیار زیبا و آراسته‌ بود، به‌ من‌ لبخندی زده‌ و گفت‌: حاضر به‌ آمدن‌ هستی؟ گفتم‌: آری. بعداً أمیرالمؤمنین‌ (علیه السلام)‌ تشریف‌ آوردند و با من‌ بسیار مهربانی كردند و بمن‌ گفتند: من‌ میخواهم‌ بروم‌ نجف‌، میخواهی با هم‌ برویم‌ به‌ نجف‌؟ گفتم‌: بلی خیلی دوست‌ دارم‌. من‌ برخاستم‌ ‌آماده‌ شدم‌ كه‌ با آن حضرت‌ برویم‌، همینكه‌ خواستم‌ از اطاق‌‌ خارج‌ شوم‌ دیدم‌ كه‌‌ امام‌ زمان (عجل الله)‌ آمدند و تو هم‌ دامان‌ ایشان‌ را گرفته‌ای. حضرت‌‌ به‌ امیرالمؤمنین‌ (علیه السلام) عرض‌ كردند: این‌ بنده‌ به‌ ما متوسّل‌ شده‌، حاجتش‌ را برآورید. حضرت‌ أمیر (ع) به‌ عزرائیل‌ فرمودند: به‌ تقاضای مرد مؤمن‌ كه‌ متوسّل‌ به‌ فرزند ما شده‌ است‌ برو؛ باشد تا موقع‌ معین‌. و أمیرالمؤمنین‌ از من‌ خداحافظی كردند و رفتند. چرا نگذاشتی من‌ بروم‌؟ 📚معادشناسی علامه طهرانی ج ۱، ص ۲۸۶- ۲۸۷.
جوانی پارچه ای را نزد پیرمرد خیاط برد و از او خواست با آن پارچه کت و شلوار برایش بدوزد خیاط قبول کرد؛ اجرت کار ۱۵ تومان مشخص شد و جوان چند روز بعد برای تحویل لباسش آمد و مبلغ ۱۵ تومان پرداخت کرد، پیرمرد خیاط با لبخند ۵ تومان پس داد! جوان علت را جویا شد و گفت: ما طی نمودیم اجرت ۱۵ تومان باشد و من راضی هستم چرا ۵ تومان پس دادید ؟ پیرمرد خیاط گفت : گمان میکردم این کت و شلوار یک روز و نیم کار میبرد ولی یک روزه تمام شد دستمزد من در یک روز ده تومان کافی است . ✍این گونه است که پیرمرد خیاطی میشود شیخ رجبعلی خیاط و حضرت امام عصر برای دیدنش به مغازه اش میرود و با او نشست و برخاست میکند... 📚کیمیای محبت